"
next
back
مطالعه کتاب فرهنگ لغت انگليسی به فارسی جلد 3
فهرست کتاب
مشخصات کتاب


مورد علاقه:
0

دانلود کتاب


مشاهده صفحه کامل دانلود

فرهنگ لغت انگلیسی به فارسی جلد 3

مشخصات کتاب

سرشناسه:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان،1390

عنوان و نام پدیدآور:فرهنگ لغت انگلیسی به فارسی (جلد3)/ واحد تحقیقات مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان

مشخصات نشر:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان 1390.

مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه و رایانه

یادداشت : عنوان دیگر: دیکشنری انگلیسی- فارسی

عنوان دیگر : دیکشنری انگلیسی- فارسی

موضوع : زبان انگلیسی -- واژه نامه ها -- فارسی

K

k

یازدهمین حرف الفبای انگلیسی، هر چیزی شبیه K.کیلو، ( ).

k ration

بسته کوچک مواد غذائی ارتشی برای موارد فوق العاده .

kabob

(=kebab) (فارسیاست) کباب.

kaffeeklatsch

صحبت دوستانه یامذاکرات غیررسمی.

kaffir

( kafir) (باحرف بزرگ ) کافر، نام قبیله ای درآفریقای جنوبی از نژاد بانتو.

kafir

( kaffir) (باحرف بزرگ ) کافر، نام قبیله ای درآفریقای جنوبی از نژاد بانتو.

kail

(=kale) کلم پیچ، سوپ کلم.

kailyard school

مکتب نویسندگی درباره اسکاتلند.

kaiser

قیصر، امپراتور، کایزر.

kaiserdom

مقام قیصر، قلمرو حکومت قیصر.

kaiserin

زوجه امپراتور، امپراتوریس، زوجه قیصر.

kaiserism

قیصرگرائی.

kaka

(ج. ش. ) طوطی سبز زیتونی رنگ زلاند جدید.

kakapo

(ج. ش. ) طوطی زلاند جدید.

kakemono

تصویر یا نوشته روی ابریشم، نقاشی رویابریشم.

kale

(=kail) کلم پیچ، سوپ کلم.

kaleidoscope

لوله شکل نما، لوله اشکال نما، تغییر پذیربودن .

kaleidoscopic

وابسته به لوله شکل نما، جورآجور، رنگارنگ .

kamala

(گ . ش. ) کامالا، دانه قرمز رنگ درخت کامالا.

kame

تپه کوچک متشکله ازسنگ و خاک آب آورد متعلق بدوره یخبندان .

kamikaze

خلبان ازجان گذشته ژاپنی.

kangaroo

(ج. ش. ) کانگورو.

kangoroo court

دادگاه پوشالی و پرهرج و مرج، دادگاه محلی.

kantian

وابسته به یا پیرو فلسفه کانت.

kaolin

(=kaoline) خاک چینی، داروی اسهال بفرمول O9 Si2 Al2 H4.

kaoline

(=kaolin) خاک چینی، داروی اسهال بفرمول O9 Si2 Al2 H4.

kaolinite

سنگ معدنی بفرمول 4(OH)O5 Si2 Al2.

kapok

الیاف ابریشمی درخت پنبه یا درخت ابریشم.

kappa

حرف دهم الفبای یونانی که معادل حرف >کاف< فارسی و K انگلیسی است.

kaput

کاملا شک ست خورده ، منکوب، ازکارافتاده .

karakul

گوسفندقره کل.

karat

قیراط، واحد وزن جواهرات.

karate

فن ژاپونی دفاع بدون اسلحه ، کاراته .

karma

کار، کردار، سرنوشت، مراسمدینی، (دردین بودا)حاصل کردارانسان .

karnaugh map

نقشه کارنو.

karoo

( karroo) قطعه زمین صاف مرتفع وخشک آفریقا.

kaross

پوستین بی آستین بومیان آفریقا.

karroo

( karoo) قطعه زمین صاف مرتفع وخشک آفریقا.

karyokinesis

(=mitosis) تقسیم غیرمستقیم هسته سلول، مرحله تقسیم سلولی.

karyology

هسته شناسی مبحثی ازعلم سلول شناسی ک ه درباره تشریح هسته سلولی و ساحتمان کروموسوم بحث میکند.

karyolymph

ماده اساسی زمینه هسته سلولی.

karyoplasm

پرتوپلاسم هسته سلول(nucleoplasm).

karyosystematice

بخشیاز رده بندی موجودات که روابط طبیعی آنهارابوسیله مطالعه خصوصیات سلولی موجوداتمورد مطالعه قرارمیدهد.

karyotype

مجموعه خصوصیات کروموزمی موجودات.

kashmiri

کشمیری.

kashrut

(kashruth) (درمذهب یهود)مشروعیت، حالت جواز.

kashruth

(kashrut) (درمذهب یهود)مشروعیت، حالت جواز.

katydid

(ج. ش. ) حشره راست بال، درختی ازخانواده locustidae.

katzenjammer

خماری، پریشانی، آشفتگی.

kauri

(kaury) کاج بلند زلاند جدید که صمغ آن برای روغن جلا و بجای کهربابکارمیرود.

kaury

(kauri) کاج بلند زلاند جدید که صمغ آن برای روغن جلاو بجای کهربابکارمیرود.

kava

نوعی درخت فلفل جزایر پلینزی.

kay

مخفف کاترین ، حرف K.

kayak

قایق پاروئیاسکیموها.

kayo

(knockout، O. =K) >درمشت بازی< ناک اوت، ناک اوت کردن ضربه فنی.

kebab

( =kabob) (فارسیاست) کباب.

kebbock

( kebbuck) تکه پنیر، قالب بزرگ پنیر.

kebbuck

( kebbock) تکه پنیر، قالب بزرگ پنیر.

kedge

لنگرسنگین ، تغییرجهت کشتی.

keek

باچشم نیم باز نگاه ک ردن ، ازسوراخ نگاه کردن ، نگاه دزدانه کردن ، نگاه دزدانه .

keel

تیر ته کشتی، حمال کشتی، صفحات آهن ته کشتی، وارونه کردن ]کشتی[، وارونه شدن ، کشتیزغال کش، عوارض بندری، خنک کردن ، مانع سررفتن دیگ شدن ، خنک شدن ، ] مج. [ دلسردشدن ، (باover) واژگون شدن ، افتادن .

keelboat

]آمر[ قایق پهن رودخانه ، (انگلیس) قایق تفریحی لنگردار.

keelboatman

کرجی بان رودخانه .

keelhaul

باطناب درزیرکشتی کشیدن ، ]مج. [ سخت تنبیه کردن ، سخت مواخذه و توبیخ کردن .

keen

تیزکردن ، شدیدبودن ، شدیدکردن ، نوحه سرائیکردن ، تیز، پرزور، تند، حاد، شدید، تیز، زیرک ، باهوش، مشتاق.

keep

نگاه داشتن ، اداره کردن ، محافظت کردن ، نگهداری کردن ، نگاهداری، حفاظت، امانت داری، توجه ، جلوگیری کردن ، ادامه دادن ، مداومت بامری دادن .

keeper

نگهدار، نگهبان ، حافظ.

keeping

غذا، علوفه ، نگهداری، توافق.

keepsake

هدیه یادگاری یادبود.

keet

]ج. ش. [ جوجه مرغ شاخدار.

kef

کیف، نشئه ، حشیش، بنگ .

kegler

(=bowler) قدح ساز، کاسه ساز.

keloid

(طب. ) برآمدگیایکه درمحلالتیام زخم پدید میآید.

kelp

(گ . ش. ) کتانجک ، کتنجک ، اشنه دریائی.

kelt

( keltic، celtic، =celt) نژادکلت یا سلت، سلتی.

keltic

( kelt، celtic، =celt) نژادکلت یا سلت، سلتی.

kelvin

تقسیم شده بصددرجه سانتیگراد.

kemp

پهلوان ، جنگجو، آدم ژولیده و ناهنجار.

ken

نظر، بینش، بصیرت.

kendal green

پارچه پشمی سبزرنگ .

kennel

(.n and .vi.vt) درلانه سگ زیستن ، درلانه زیستن ، درلانه قرارقراردادن ، لانه کردن ، لانه سگ یا روباه .(.n) جوی، مجرایآب خیابان ، کانال، مجرای کوچک ، ناودان .

kenning

(ادبیات کهن آلمان ) نوعی استعاره (مثلا >دریارو< بجای >کشتی< )، دانش، نگاه ، قدرت بینائی.

keno

نوعی بازی شبیه لوتو.

kenspeckle

مشخص، برجسته ، قابل شناسائی، واضح، زود.

kentledge

وزنه آهن ته کشتی، چدن یاآهن ریخته مخصوص سنگین کردن ته کشتی یابالون .

kepi

کپی، کلاه کپی.

keratin

ماده شاخی موجود در مو وناخن و شاخ، ماده شاخی.

keratinous

(=horrny) شاخی، دارای مواد شاخی.

keratosis

شاخی شدن پوست و غیره .

kerb

جدول، حاشیه پیاده رو.

kerchief

چارقد، دستمال، روسری، دستمال سر، زن روسری پوش.

kerf

بریدگی، چاک ، چاک دادن .

kern

پیاده سبک اسحله ایرلندی، روستائی، دهاتی.

kernel

مغز، هسته ، مغزهسته ، خستو، تخم، دانه .هسته اصلی، شالوده .

kerosene

( =kerosine) نفت چراغ، نفت لامپا، نفت سفید.

kerosine

(=kerosene) نفت چراغ، نفت لامپا، نفت سفید.

kerria

پارچه صوف درشت و راه راه ، برگ درشت.

kerseymere

پارچه کشمیری، صوف شلواری.

kestrel

(ج. ش. ) چرخ، یکجوربازکوچک که درجهت مخالف بادپروازکند.

ketch

کشتی دارای بادبان جلو و عقب.

ketchup

سوس گوجه فرنگی، چاشنی غذا.

ketol

ترکیبی مرکب ازالکل و استون .

kettle

کتری، آب گرم کن ، دهل، نقاره ، جعبه قطب نما، دیگچه .

kettle of fish

مهمانی دانگی، آشفتگی، اختلال، کار، امر.

kettledrum

دهل، نقاره ، کوس، دمامه ، عصرانه مفصل.

key

جزیره کوچک سنگی یا مرجانی، کلید، راهنما، وسیله راه حل، کلیدبستن ، کلیدکردن ، کوک کردن ، باآچاربستن .کلید.

key in

وارده از طریق کلید.

key signature

(مو. )گامهای کوتاه و بلندی که پس ازکلیدموسیقی برای نشان دادن نوع ک لیدنوشته میشود.

key stroke

ضربه زدن به کلید.

key word

مفتاح، راهنما.

keyboard

صفحه کلید.صفحه کلید، ردیف مضراب، (درماشین تحریر) ردیف حروف.

keyboard enirv

دخول صفحه کلیدی.

keyboard perforator

سوراخ کن صفحه کلیدی.

keyed

دارای جاانگشتی، مضراب دار، کلیددار، کوک شده .

keyed access

دستیابی کلیدی.

keyhole

سوراخ کلید.

keynote

مفتاح، راهنما، نطق اصلی کردن .

keypunch

منگنه کلیدی.

keypunch operator

منگنه زن ، متصدی منگنه زنی.

keystone

سنگ سرطاق.

keyway

سوراخ کلید، جای کلید.

keyword

کلمه کلیدی، واژه کلیدی.

keyword macro

درشت دستور کلید واژه ای.

khaki

خاکی رنگ ، لباس نظامی.

khan

(ترکی) کاروانسرای، منزلگاه بین راه ، خان ، خاقان .

khanate

قلمرو حکومت خان ، خان نشین .

khedive

(فارسی) خدیو، لقب امیرمصر درقدیم.

khowar

زبان رایج درشمال غربی پاکستان ، زبان خواری.

khyber pass

تنگه خیبر.

kiaugh

(اسکاتلند) زحمت، اضطراب، ناراحتی، تحریک .

kibbutz

مزرعه اشتراکی درکشوراسرائیل.

kibe

سرمازدگی، سرماسوزک .

kibitz

درکاردیگری مداخله کردن ، فضولی کردن (مخصوصا دربازی ورق)، دستوربیجادادن .

kick

لگدزدن ، باپازدن ، لگد، (درتفنگ )پس زنی، (مشروب)تندی.

kick in

(ز. ع. آمر) مشارکت کردن در، سهم دادن در، کردن ، دارفانی را وداع گفتن .

kick off

توپ زدن ، شروع مسابقه فوتبال.

kick turn

(دراسکی بازی ) نیم چرخش.

kickback

پس زدن (ماشین وغیره )، لگدزدن ، بازپرداخت.

kicker

لگدزن ، اعتراض کننده .

kid

بزغاله ، چرم بزغاله ، کودک ، بچه ، کوچولو، دست انداختن ، مسخره کردن .

kid glove

دستکش پوش، گریزان و فراری از کار، ازلای زرق و برق بیرون آمده .

kidnap

بچه دزدی کردن ، آدم سرقت کردن ، آدم دزدی کردن .

kidnapper

( kinnaper) آدم دزد، دزدانسان ، بچه دزد.

kidndergartner

کودکستان رو.

kidney

گرده ، کلیه ، قلوه ، مزاج، خلق، نوع.

kidney bean

(ج. ش. ) لوبیاقرمز.

kier

تغار، یا پاتیل مخصوص جوشاندن پارچه وسفیدکردن آن ، درپاتیل وجوشانیدن .

kil

حجره راهب ایرلندی، مقبره ، این کلمه بصورت پیشوند و پسوند نیزبکاررفته وبمعنی>حجره و سلول و نهر<است، رود، نهر.

kilderkin

چلیک یابشکه کوچکی معادل نصف یاربع بشکه معمولی، (انگلیس قدیم) پیمانه آبجو.

kill

کشتن ، بقتل رساندن ، ذبح کردن ، ضایع کردن .

killdeer

(ج. ش. ) مرغ زیبا، مرغ باران (vociferus Aegialitis ).

killer

کشنده ، قاتل.

killick

سنگرسنگی.

killifish

(ج. ش. ) ماهی کوچک آب شیرین از جنس کپور.

killing

قتل، توفیق ناگهانی، کشنده (مج. ) دلربا.

killjoy

خرمگس معرکه ، کسی که عیش دیگری را منقص می کند، سرخر.

kiln

کوره ، اجاق، درکوره پختن .

kilo

یک کیلوگرم معادل هزارگرم.

kilobit

کیلو ذره .

kilocalorie

کیلوکالری برابر با کالری کوچک .

kilocycle

هزار چرخه ، کیلو سیکل.یکهزاردور در هرثانیه (دررادیو).

kilogram

کیلو گرم، هزار گرم، مخفف آن kilo یاkg.

kiloliter

کیلولیتر.

kilomegabit

میلیارد ذره .

kilometer

کیلومتر، هزارمتر.

kiloton

یکهزارتن .

kilovolt

(KV) هزارولت.

kilovoltage

نیروی برق برحسب هزار ولت.

kilowatt

کیلووات.

kilt

دامن مردانه ، بکمرزدن ، بالازدن ، جامه چین دار.

kilter

(انگلیس) ماشین چین دهنده ، کسی که لباس چین دارمیدوزد، مرتب.

kimono

کیمونو، جامه ژاپنی.

kin

خویشاوند، قوم و خویش، خویشی.

kind

نوع، قسم.گونه ، نوع، قسم، جور، جنس، گروه ، دسته ، کیفیت، جنسی، (درمقابل پولی)، غیرنقدی، مهربان ، مهربانی شفقت آمیز، بامحبت.

kind of

تاحدی، تا درجه ای.

kindergarten

کودکستان ، باغ کودک .

kindhearted

مهربان ، خوش قلب.

kindle

روشن شدن ، گرفتن ، برافروختن .

kindliness

مهربانی.

kindly

مهربان ، خوش خلق، دلپذیر، ملایم، لطفا از روی مرحمت.

kindness

مهربانی، لطف.

kindred

خویش، خویشاوند، قوم و خویشی، وابستگی.

kine

(م. م. ) گاوان .

kinematics

جنبش شناسی، علم الحرکات، علم اجسام متحرک .

kinescope

ازبرنامه تلویزیونی فیلمبرداری کردن .

kinesiology

اصول مکانیزم، تشریح حرکات بدنی انسان ، علمالحرکات بدن .

kinetic

جنبشی، وابسته بحرکت، وابسته به نیروی محرکه .

kinetic energy

انرژی جنبشی، نیروی ناشیاز حرکت، انرژی سینتیک .

kinetic theory

فرضیه حرکت ذرات کوچک اجسام.

kinetics

جنبش شناسی.

kinfolk

اقوام، خویشاوندان .

king

پادشاه ، شاه ، شهریار، سلطان .

king crab

( ج. ش. ) خرچنگ نعلی.

king of arms

(انگلیس ) متصدی تشخیص وتعیین نشان های خانوادگی.

king post

تیر بزرگ عمودی شیروانی، شاه تیر.

king size

بزرگ .

king snake

(ج. ش. ) انواع مارهای جنس Lampropeltis.

kingbird

(ج. ش. ) مرغ بهشتی، یکجورمرغ مگس گیر.

kingbolt

(مک . ) شاه پیچ.

kingcraft

سیاست، پادشاهی.

kingcup

( گ . ش. ) آلاله تکمه دار، آلاله خزنده .

kingdom

پادشاهی، کشور، قلمروپادشاهی.

kingfish

(ج. ش. ) ماهیان دریائی از خانواده Sciaenidae.

kingfisher

(ج. ش. ) ماهی خوراک ، مرغ ماهیخوار، چلق.

kinglet

پادشاه کوچک و بیاهمیت، امیر، چکاوک .

kingly

شاهانه ، شاهوار، ملوکانه ، خسروانه .

kingmaker

سلطان ساز، کسی که درانتخاب پادشاه یا رئیس موثر است.

kingpin

میله بازی بولینگ ، شخص مهم در میان یکدسته .

king's blue

رنگ آبی متوسط.

king's counsel

(انگلیس) قاضی دادگاه پادشاه .

king's english

اصطلاحات و لغات خاصانگلیسی علمی مصطلح درجنوب انگلیس، انگلیسی اصیل.

king's evil

مرض خنازیر.

king's yellow

(ج. ش. ) مارهای صیاد جوندگان آمریکای مرکزی.

kingship

مقام سلطنت، شاهی.

kink

گیر، پیچ، تاب، ویژه گی، فرریز، غش، حمله ناگهانی، پیچیدن ، پیچ خوردگی.

kinky

پیچ خورده ، گره خورده ، موی وزکرده ، فرفری.

kinnaper

( kidnapper) آدم دزد، دزدانسان ، بچه دزد.

kinnikinic

(kinnikinnick)(گ . ش. )برگ وپوست گیاهانی که سرخ پوستان آمریکائی باتنباکوبکار میبرند.

kinnikinnick

(kinnikinic)(گ . ش. )برگ وپوست گیاهانی که سرخ پوستان آمریکائی باتنباکوبکار میبرند.

kinsfolk

خویشاوندان ، قوم و خویشان .

kinship

خویشی، خویشاوندی، قوم وخویشی، بستگی، نسبت.

kinsman

خویشاوند( ازجنس مذکر).

kinswoman

خویش، خویشاوند(از جنس مذکر).

kiosk

مشتق از> کوشک فارسی < کلاه فرنگی، خانه تابستانی، دکه .

kip

چرم دباغی، پوست گوساله و بره ، در بستر رفتن ، خوابیدن ، بستر.

kipper

نمک زدن و دودی کردن ماهیان ، ماهی دودی، ماهی آزاد نر.

kirghiz

اقوام قرقیز.

kirk

(م. م. - اسکاتلند) کلیسا، به کلیسا رفتن ، کلیسای اسکاتلند.

kirtle

جامه بلند زنانه ، نیم تنه بلند.

kismet

قسمت، سرنوشت.

kiss

بوسه ، بوس، ما، بوسیدن ، بوسه گرفتن از، ماچ کردن .

kisser

بوسنده ، ماچ کننده .

kist

صندوقچه ، چمدان ، سبد، قفسه سینه .

kit

بسته لوازم.بچه گربه ، بچه جانوران ، بچه زائیدن (گربه )، تغار، سطل، توشه سرباز، اسباب کار، بنه سفر.

kitchen

آشپزخانه ، محل خوراک پزی.

kitchen cabinet

اشکاف یا گنجه مخصوص ظروف آشپزخانه .

kitchen garden

باغ مخصوص سبزیکاری.

kitchenette

آشپزخانه کوچک .

kitchenware

ظروف آشپزخانه .

kite

بادبادک کاغذهوائی (ج. ش. ) غلیوا، غلیواج، زغن ، آدم درنده خو، طفیلی، دغل باز، آدم متقلب، پرواز کردن ، پرواز بلند، سفته بازی کردن .

kith

دانش و معرفت، علم آداب معاشرت، وطن مالوف، همشهریان .

kithe

آشکار ساختن ، اعلامداشتن ، اعتراف کردن ، معلوم شدن .

kitten

بچه گربه ، بچه حیوان .

kittenish

مثل بچه گربه .

kittle

زیرک ، چابک ، هوشیار، حساس، بازیگوش.

kitty

بچه گربه ، پیشی، دختر جوان ، زن سبک و جلف.

kitty corner

(corner cater =) مورب، اریب.

kiwi

(ج. ش. ) کیوی، نوعی مرغ زلاند جدید، دانشجوی هوانوردی.

klatch

(klatsch) اجتماع خودمانی.

klatsch

(klatch) اجتماع خودمانی.

kleenex

دستمال کاغذی.

kleig light

( light klieg) لامپ پرنور عکاسی و فیلمبرداری.

kleptomania

جنون سرقت، میل و اشتیاق به دزدی.

kleptomaniac

عاشق سرقت، علاقمند به دزدی.

klieg light

( light kleig) لامپ پرنور عکاسی و فیلمبرداری.

kloof

( جنوب آفریقا) دره باریک ، آبگند (aabgand).

knack

صدای شکستگی، صدای شلاق، استعداد، حقه ، طرح، ابتکار، زرنگی، مهارت.

knacker

بنجل خر، یابو خر، کهنه خر.

knackery

جنس بنجل و کهنه .

knap

(.vi and .vt) ضربه محکم و ناگهانی، ضربه زدن ، شکستن (.n) نوک ، قله ، بالای تپه ، پشته .

knapper

( ز. ع. انگلیس، معمولا درجمع) زانو، زانوها.

knapsack

کوله پشتی، توشه دان ، کوله بار، پشت واره ، چنته .

knapweed

(گ . ش. ) قنطوریون اسود(Centaurea).

knave

رند، آدم رذل، فرومایه ، پست و حقیر.

knavery

رذالت.

knavish

رذل صفت.

knead

خمیر کردن ، ورزیدن ، سرشتن ، آمیختن ، مالیدن .

kneader

خمیرگیر.

knee

زانو، زانوئی، دوشاخه ، خم، پیچ، زانو دارکردن .

knee deep

تازانو، زانو رس.

knee high

تا زانو، بزانو رسیده .

kneecap

(=kneepan=patella) کاسه زانو، استخوان کشگک .کاسه زانو.

kneehole

جای زانو، جای زانو ویا درزیر میزتحریر.

kneel

زانو زدن .

kneeler

زانو زن .

kneepan

(patella =kneecap=)کاسه زانو، استخوان کشگک .

knell

ناقوس عزارا بصدا درآوردن ، صدای ضربه ناقوس، صدایی زنگ .

knew

ماضی فعل Know، دانست.

knickers

شلوارگشاد کوتاهی که نزدیک زانو جمع شده باشد.

knickknack

خرت وپرت، چیزقشنگ وکم بها، (ز. ع. ) بازیچه کوچک .

knickrtbocker

اهل نیویورک .

knife

(.vi and .vt) چاقو زدن (به )، کارد زدن ( به )، (.n) چاقو، کارد، گزلیک ، تیغه .

knife edge

لبه کارد، لبه تیز هرچیزی.

knight

سلحشور، دلاور، قهرمان ، شوالیه ، نجیب زاده ، بمقام سلحشوری ودلاوری ترفیع دادن .

knight bachelor

(انگلیس قدیم ) پائین ترین مرتبه سلحشوری قدیم انگلیس.

knight errant

شوالیه سیار، دلاورحادثه جوی سیار.

knight errantry

سلحشوری سیار، جمعیت سلحشوران ، مقام سلحشوری.

knighthood

مقام سلحشوری، سمت سلحشوری، شوالیه گری.

knit

بافتن ، کشبافی کردن ، بهم پیوستن ، گره زدن ، بستن .

knitter

بافنده .

knitting

بافندگی، کشبافی.

knitwear

ملبوس کشبافی، لباس کشباف.

knob

دستگیره ، دکمه .قبه ، دکمه ، برآمدگی، دستگیره ، دسته ، گره .

knobbed

قلمبه ، قبه دار، دکمه دار.

knobkerrie

توپوز، چماق سرگرد.

knock down

باضربت بزمین کوبیدن ، گیج کردن ، مجزا، مجزا کردن .

knock

کوبیدن ، زدن ، درزدن ، بد گوئی کردن از، بهم خوردن ، مشت، ضربت، صدای تغ تغ، عیبجوئی.

knock about

سرو صدا ایجاد کردن ، پرسه زدن ، نامرتب زندگی کردن .

knock knee

کجی زانو به درون دراثر مرض یا نرسیدن موادغذائی.

knock kneed

دارای زانوی کج، دارای حرکت کج ومعوج، شل، فالج، خشن .

knock off

دست کشیدن از، ازکار دست کشیدن ، مردن ، کشتن .

knock up

سردستی آماده کردن ، بهم زدن ، برخورد کردن ، تحریک کردن ، از کار انداختن ، بپایان رساندن ، آبستن کردن ، ناراحت کردن .

knocker

زننده ، کوبنده ، آدم خرده گیر، مزاحم.

knockout

( مشت زنی ) با ضربت بیهوش کننده ای حریف رابزمین زدن ، ضربه فنی، ضربه فنی کردن ، از پا در آوردن ، ویران کردن ، ضربت قاطع، ممتاز، عالی.

knoll

نوک تپه ، قله ، تیزی یا برآمدگی خاک از آب، ماهور.

knop

دکمه ، برآمدگی، قبه ، غنچه ، لاوک ، قلاب نخ.

knot

گره ، برکمدگی، دژپیه ، غده ، چیز سفت یا غلنبه ، مشکل، عقده ، واحد سرعت دریائی معادل/ فوت در ساعت، گره زدن ، بهم پیوستن ، گیرانداختن ، گره خوردن ، منگوله دار کردن ، گره دریائی.

knothole

سوراخ میان گره چوب.

knotted

گره دار، برآمده ، غلنبه ، سفت، دشوار، جمع شده ، ازدحام کرده ، کلاله دار، منگوله دار.

knotter

گره زننده ، ماشین گره زنی.

knotty

گره دار، غامض.

knout

شلاق، تازیانه زدن .

know

دانستن ، آگاه بودن ، شناختن .

know how

فوت و فن ، اطلاع، معلومات خاص، فنون ، رموزکار، کاردانی.

know it all

عالم نما، مدعی علم الیقین .

know nothing

نادان ، جاهل، منکر وجود خدا.

knowable

قابل دانستن .

knower

داننده .

knowing

کاردان ، فهمیده ، با هوش، زیرکانه .

knowledge

بصیرت، اطلاع.دانش، معرفت، وقوف، دانائی، علم، آگاهی.

knowledgeable

بصیر، مطلع.وارد بکار، قابل درک ، باهوش، زیرک ، مطلع.

knuckle

بند انگشت (مخصوصا برآمدگی پنج انگشت )، قوزک پا یا پس زانوی چهار پایان ، برآمدگی یا گره گیاه ، قرحه روده ، تن در دادن به ، تسلیم شدن ، مشت زدن .

knuckle duster

پنجه بوکس، بوکس باز.

knuckle joint

لولای مفصلی، لولای بند دار.

knucklebone

استخوان بند انگشت، استخوان قوزک ، قاپ.

knur

برآمدگی، گره درخت.

knurl

گره ، برآمدگی، تپه ، قبه ، دانه ، کنگره ، آلت کنگره سازی، کنگره دارکردن ، خپله .

ko

(دربوکس ) با ضربات متوالی از میدان بدرکردن ، مغلوب کردن ، ضربه فنی.

kodak

کداک ، دوربین عکاسی، با دوربین کداک عکس برداشتن .

kohl

سرمه ، کحل، اسب اصیل عربی.

kohlrabi

( گ . ش. ) کلمقمری.

kola

(گ . ش. ) مغز قهوه سودانی، درخت کولا.

kolanut

مغز تلخ قهوه سودانی.

kommandatura

مرکز فرماندهی نظامی.

kongo

کنگو، کنگوئی.

koran

(alcoran =) قرآن .

koranic

قرآنی، وابسته بقرآن ، قرآن .

korea

کشور کره .

korean

اهل کشور کره ، زبان مردم کره .

kosher

پاک ، حلال، تهیه شده برطبق شریعت یهود.

kraal

دهکده بومیان آفریقای جنوبی، کلبه ، حصار، آغل، درحصار محصور کردن ، در دهکده مسکن دادن .

kraft

کاغذ محکم قهوه ای رنگ مخصوص بسته بندی.

krait

(ج. ش. ) مار سمی و خطرناک هندی.

kraken

اژدهای دریائی افسانه ای اسکاندیناوی.

krater

کوزه دهن گشاد دسته دارقدیمی.

kraut

(=sauerkraut) کلم ترش.

kremlin

کاخ کرملین ، (مج. ) دولت شوروی.

krimmer

پوست گوسفند خاکستری.

kris

خنجر مردماندونزی و مالایا.

krishnaism

کریشنا پرستی.

kriss kringle

بابانوئل.

krona

مسکوک ایسلاندو سوئدمعادل / دلار.

krone

کرون ، مسکوک نقره دانمارک ونروژ.

ku klux klan

سازمان سری ضد سیاهپوستان آمریکا.

ku kluxer

عضو جمعیت کوکلس کلان .

kuchen

نان شیرینی کاکائودار.

kudos

جلال، تجلیل، ستایش کردن .

kummel

کومل، عرق زیره ، نوشابه آلمانی زیره دار.

kurd

کرد، اهل کردستان .

kurdish

کردی.

kurdistan

کردستان ، قالیچه کردی.

kurtosis

درجه اوج در یک نمودار آماری.

kvass

کواس، آبجو کم الکل روسی.

kyack

خورجین .

kyanite

(cyanite) (مع. ) سیلیکات آلومینیوم بفرمول AL2SIO5.

kymogram

گراف ثبت شده توسط دستگاه ثبت تغییرات.

kymograph

دستگاه ثبت نوسانات یا حرکات موجی مانند نبض، انقباض عضلات و غیره .

kymography

فشارنگاری.

kyrie

دعای مناجاتی که با کلمات > ای خداوند بر مارحم فرما< آغاز میشود.

kyte

شکم، معده .

L

l

دوازدهمین حرف الفبای انگلیسی.

la

(مو. ) لا، نت ششم کلید دیاتونیک .

laager

در اردو مسکن گزیدن ، اردو زدن ، احاطه کردن .

laagering

اردو زنی.

lab

(laboratory) آزمایشگاه .

labdanum

ماده معطر تلخی که از انواع لادن بدست میاید.

label

برچسب، برچسب زدن .برچسب، اتیکت، متمم سند یا نوشته ، تکه باریک ، لقب، اصطلاح خاص، برچسب زدن ، طبقه بندی کردن .

labeled

برچسب دار.

labeled file

پرونده برچسب دار.

labial

لبی، شفوی وآویخته به لبهای فرج.

labialization

ادای اصوات بصورت شفوی.

labialize

حرفی را بصورت شفوی ادا کردن ، بصورت لبی ادا کردن .

labiate

(گ . ش. ) دارای گلی که لبه جامش شکافته ، وابسته بگیاهان لب شکافته ، لب شکافته کردن لب دار کردن .

labile

ناپایدار.

labiovelar

تلفظ شده بوسیله گرد کردن لبها ( مثل تلفظ w )، حرف حلقی وشفوی، لبی وملازی.

labium

(ج. ش. - تش. ) لب زیرین حشره ، لبه صدف حلزون ، (گ . ش. ) لب شکافته گلبرگ .

labor

(labour) کار، رنج، زحمت، کوشش، درد زایمان ، کارگر، عمله ، حزب کارگر، زحمت کشیدن ، تقلاکردن ، کوشش کردن .

labor camp

اردوگاه کار.

labor union

سندیکای کارگری، اتحادیه کارگری.

laboratory

آزمایشگاه ، لابراتوار.

laborer

کارگر، عمله .

laboring

کار، کارگری، رنجبر.

laborious

زحمت کش، ساعی، دشوار، پرزحمت.

laborsaving

تقلیل دهنده زحمت کارگر، صرفه جوئی کننده در میزان کار.

labour

( labor) کار، رنج، زحمت، کوشش، درد زایمان ، کارگر، عمله ، حزب کارگر، زحمت کشیدن ، تقلاکردن ، کوشش کردن .

labyrinth

شکنج، لابیرنت، دخمه پرپیچ وخم، ماز، پلکان مارپیچ، (مج. ) پیچیدگی، چیز بغرنج.

labyrinthian

پیچ وخم دار.

labyrinthine

پر پیچ و خم، پر شکنج.

lac

لاک ، لاک والکل، چیز لاک والکل زده ، لاک زدن .

lace

پر از سوراخ، پر از سوراخ کردن .بند کفش، تر، توری، نوار، قیطان ، بندکفش را بستن ، یراق دوزی کردن ، بنددار کردن .

lacerate

پاره کردن ، مجروح کردن ، آزردن ، عذاب دادن ، دریدن .

laceration

دریدگی، پارگی.

lacerative

برنده یا درنده .

lacertilian

شبیه مارمولک ، مارمولک .

lacertiloid

مارمولکی.

laches

تنبلی، قصور، غفلت، سهل انگاری.

lachrymal

( lacrimal) ( تش. ) اشکی، اشک آور، کیسه اشک ، استخوان اشکی چشم، ویژه اشک .

lachrymator

( lacrimator) گاز اشک آور، ماده اشک آور.

lachrymose

اشک زا، اشکبار، اشکی، غصه دار.

lacing

توری، یراق، یراق دوزی، ملیله دوزی.

laciniate

( laciniated) چاک دار، دندانه دار، شکافته ، حاشیه دار.

laciniated

( laciniate) چاک دار، دندانه دار، شکافته ، حاشیه دار.

lack

نبودن ، نداشتن ، احتیاج، فقدان ، کسری، فاقد بودن ، ناقص بودن ، کم داشتن .

lackadaisical

نازدار، بی حال، بی اشتیاق.

lackadaisy

( =lackaday) حرف ندا، علامت افسوس وتعجب.

lackaday

( =lackadaisy) حرف ندا، علامت افسوس وتعجب.

lackey

( lacquey) پادو، نوکر، فراش، چاکری کردن ، نوکری کردن .

lackluster

بی نور، تاریک ، بدون زرق وبرق، تار وبی برق.

laconic

کم حرف، مختصر گو، کوتاه ، موجز.

lacquer

لاک والکل، رنگ لاکی، لاک والکل زدن .

lacquey

( lackey) پادو، نوکر، فراش، چاکری کردن ، نوکری کردن .

lacrimal

( lachrymal) ( تش. ) اشکی، اشک آور، کیسه اشک ، استخوان اشکی چشم، ویژه اشک .

lacrimation

ایجاد اشک .

lacrimator

( lachrymator) گاز اشک آور، ماده اشک آور.

lacrosse

چوگان سرپهن ، لاکروس که نوعی توپ بازی است.

lactate

شیر ترشح کردن ، شیر مکیدن ، شیر دادن .

lactation

تبدیل به شیر، ایجاد شیر.

lacteal

شیری، شیر بر، کیلوس بر.

lactescent

شیری، شیر مانند، شیرده .

lactic

وابسته به شیر، شبیه شیر، مربوط به شیر.

lactic acid

(ش. ) اسید لاتیک بفرمول O3 H6 C3.

lactiferous

شیر دهنده ، شیر آور، شیر زا.

lactogenic

موجب ترشح شیر، موجد شیر.

lactose

( ش. ) قند شیر بفرمول 11O H22 21C که مصرف طبی دارد.

lacuna

حفره ، گودی، محفظه ، فاصله ، جای خالی، نقطه ابهام.

lacunal

( lacunar، lacunate، lacunary) وابسته به حفره یا جای خالی.

lacunar

( lacunal، lacunate، lacunary) وابسته به حفره یا جای خالی.

lacunary

( lacunar، lacunal، lacunate) وابسته به حفره یا جای خالی.

lacunate

( lacunar، lacunal، lacunary) وابسته به حفره یا جای خالی.

lacustrine

دریاچه ای، زیست کننده در دریاچه ، استخری.

lacy

قیطانی، بند دار، شبکه ای، تور مانند.

lad

پسر بچه ، جوانک .

ladder

نردبان ، نردبان بکار بردن ، نردبان ساختن .

ladder back

( درمورد صندلی ) دارای پشتی بلند، پشت نردبانی.

ladder network

شبکه نردبانی.

laddie

پسر بچه ، معشوق، پسرک .

lade

بار کردن ، بارگیری کردن ، خالی کردن ، با ملاقه خالی کردن .

laden

مملو، بارگیری شده ، سنگین ، پر (por)، سنگین بار.

ladida

(ز. ع. ) آدم فضل فروش، مغلق گو، خود نما.

ladies' man

(man s'lady) مردی که علاقه زیادی بمعاشرت زنان دارد.

lading

بارکشتی، محموله ، بارگیری، عمل بار کردن .

ladle

ملاقه ، باملاقه کشیدن ، باملاقه برداشتن .

lady

بانو، خانم، زوجه ، رئیسه خانه .

lady beetle

( bird lady) (ج. ش. ) سوسک خانواده Coccinellidae.

lady bird

( beetle lady) (ج. ش. ) سوسک خانواده Coccinellidae.

lady chapel

کلیسا یا محراب کلیسائی که به مریم باکره تخصیص داده شده .

lady day

عید مخصوص مریم باکره .

lady in waiting

ندیمه ملکه ، مستخدمه مخصوص ملکه ، خادمه .

lady ship

سرکار علیه ، بانو.

ladybeetle

( ladybug) (ج. ش. ) پینه دوز.

ladybug

(ladybeetle) (ج. ش. ) پینه دوز.

ladyfinger

(گ . ش. ) فلفل قرمز، نوعی موز کوچک .

ladykin

خانم کوچولو.

ladylike

بانووار، باوقار، زن صفت.

ladylove

معشوقه ، محبوبه .

lady's eardrop

(گ . ش. ) گل آویز.

lady's man

( man 'ladies) مردی که علاقه زیادی بمعاشرت زنان دارد.

lag

کندی، لنگی، واماندگی، عقب ماندگی، عقب ماندن ، لنگیدن ، تاخیر کردن .پس افت، تاخیر.

lager

آبجو دیر رس، آبجو نارس، آبجو کم الکل.

laggard

آدم کند دست، آدم دست سنگین ، عقب مانده .

lagging

کاهل، خسته کننده ، آهسته ، کند، عقب مانده .

lagomorph

( lagomorpha) (ج. ش. ) پستانداران جونده دارای دو ردیف دندان .

lagomorpha

( lagomorph) (ج. ش. ) پستانداران جونده دارای دو ردیف دندان .

lagomorphic

( lagomorphous) وابسته به پستانداران جونده دو ردیف دندانی.

lagomorphous

( lagomorphic) وابسته به پستانداران جونده دو ردیف دندانی.

lagoon

تالاب، مرداب.

laguna

(lagoon) مرداب، دریاچه ، جای کم عمق دریا، چشمه آب گرم.

laic

وابسته بشخص دنیوی وغیر روحانی، شخص که علم خاصی را نداند، عامی، غیر فنی.

laicism

غیر روحانی بودن ، غیر معمم بودن .

laicize

بصورت غیر روحانی یا غیر علمی در آوردن ، جنبه عامیانه دادن به .

laid paper

کاغذی که در متن اصلی آن خطوط موازی وجود داشته باشد.

laigh

زمین پست، حفره ، گودی.

lain

(ک - د. گ . ) طبقه ، قشرزمین ، ( ک - مزم. ) اختفائ در لباس عوضی.

lair

محل استراحت جانور، کنام، لانه ، گل، لجن ، گل آلود کردن ، استراحت کردن ، بلانه پناه بردن .

laird

( اسکاتلند ) صاحب زمین ، ملاک ، خرده مالک ، ملاک اسکاتلندی.

laisser faire

(faire zlaisse) عدم مداخله ، سیاست عدم مداخله دولت دراموراقتصادی، سیاست اقتصادآزاد، بی بند وبار.

laissez faire

(faire laisser) عدم مداخله ، سیاست عدم مداخله دولت دراموراقتصادی، سیاست اقتصادآزاد، بی بند وبار.

laissez passer

پروانه عبور، جواز.

laity

عوام، مردم غیر روحانی، ناشی، غیر فنی وغیر علمی.

lake

دریاچه ، استخر، برکه .

laker

ماهی دریاچه ، کشتی دریاچه پیما.

lally

ستون بتون آرمه .

lam

(ز. ع. ) فرار کردن گریختن ، فرار، زدن .

lama

کشیش بودائی، لاما، شتر بی کوهان آمریکای جنوبی، رنگ زرد مایل بقرمز.

lamaistic

وابسته به کشیش بودائی.

lamb

بره ، گوشت بره ، آدم ساده .

lambast

( lambaste) تازیانه ، شلاق، تازیانه زدن ، زخم زبان زدن .

lambaste

( lambast) تازیانه ، شلاق، تازیانه زدن ، زخم زبان زدن .

lambda

یازدهمین حرف الفبای یونانی.

lambency

نرم سخنی، ملایمت در گفتگو، روشنائی ملایم.

lambent

ملایم، نرم، دارای روشنائی ملایم.

lambert

واحد نور درسلسله . S. G. G.

lambrequin

پارچه روبخاری، یا روی پرده ، نقوش رنگی حاشیه ظروف چینی، دستمال روی کلاه خوددلاروران قدیم.

lambskin

پوست بره ، پارچه پوست بره نما.

lame

لنگ ، چلاق، شل، افلیج، لنگ شدن ، عاجز شدن .

lame duck

علیل وناتوان ، از کار افتاده .

lamella

(lamellas، lamellae) لایه ، صفحه ، برگ ، عضو شبیه لایه .

lamellicorn

( حشره شناسی ) شاخک دار، دارای شاخک پهن .

lament

تاسف خوردن ، زاریدن ، سوگواری کردن ، سوگواری، ضجه و زاری کردن .

lamentable

سوگناک ، اسفناک ، رقت آور، زار.

lamentation

سوگوای، مرثیه خوانی، ضجه ، سوگ ، زاری.

lamia

ساحره ، خون آشام.

lamin

( lamina) ورقه ، لایه نازک ، پهنک برگ ، شاخه پرده ای.

lamina

( lamin) ورقه ، لایه نازک ، پهنک برگ ، شاخه پرده ای.

laminal

( laminar) دارای ورقه های نازک .

laminar

( laminal) دارای ورقه های نازک .

laminaria

(گ . ش. ) جلبک های لامیناریا، جلبک کلاه گرزی وپهن .

laminate

ورقه ورقه کردن ، ورقه ورقه شدن .طبقه طبقه ، ورقه ورقه ، ورقه ورقه کردن ، رویهم قرار دادن ، متورق.

lamination

ورقه ورقه شدن .تورق، لایه لایه سازی.

lamister

( lamster) فراری، فراری از قانون .

lammas

روز اول ماه اوت، ( سابقا ) جشن درو.

lammergeier

( lammergeyer) (ج. ش. ) کرکس ریشدار، لاشخور.

lammergeyer

( lammergeier) (ج. ش. ) کرکس ریشدار، لاشخور.

lamp

لامپ، چراغ، لامپا، فانوس، درخشیدن .جراغ، لامپ.

lampblack

دوده چراغ، سیاه یکدست، با دوده سیاه کردن .

lamponery

هجونامه سازی.

lampoon

هجو، کنایه ، هجو کردن .

lamprey

(ج. ش. ) مارماهی.

lamster

( lamister) فراری، فراری از قانون .

lanai

(veranda، =porch) ایوان ، رواق.

lanate

پشمی، پشمالو.

lance

نیزه ، ضربت نیزه ، نیشتر زدن ، نیزه زدن .

lance corporal

هم ردیف سرجوخه .

lancelet

نیشتر، ( ج. ش. ) نیزه ماهی.

lanceolate

نیشتر مانند، نیزه مانند، نیزه ای، نوک تیز.

lancer

نیزه دار، نیزه زن ، تشر زن ، نیزه انداز.

lancet

نیشتر، هرچیزی شبیه نیشتر، پنجره نوک تیز.

lancet arch

طاق یا قوس نوک تیز.

lancet window

پنجره نوک تیز.

lanceted

دارای پنجره یا طاق نوک تیز.

lancinate

بانیزه سوراخ کردن ، پاره کردن .

lancination

مجروح سازی، پاره سازی.

land

زمین ، خشکی، خاک ، سرزمین ، دیار، به خشکی آمدن ، پیاده شدن ، رسیدن ، بزمین نشستن .

land grant

زمین اعطائی دولت، اعطای اراضی.

land grave

کنت قدیم آلمانی.

land office

اداره املاک وثبت اراضی.

land office business

کار وسیع وبسیط وسریع، کارپر سود یا پر موفقیت.

land plaster

گج، صخره گچی ظریفی که بعنوان کود برای اصلاح خاک بکار میرود.

land poor

دارای اراضی بی حاصل وکم فایده ، زمین دار بی پول.

land reform

اصلاحات ارضی.

landau

کالسکه کروکی.

landaulet

کالسکه کروکی کوچک .

landed

مالک ، زمین دار، وابسته بزمین ، فرود آمده .

landfall

ورود بخشکی، دیدار خشکی، املاک واراضی موروثی ( غیر منتظره )، ریزش زمین .

landform

تغییرات سطح زمین در اثر عوامل طبیعی.

landholder

ملاک ، صاحب ملک ، اجاره دار، زمین دار.

landing

ورود بخشکی، فرودگاه هواپیما، بزمین نشستن هواپیما، پاگردان .

landing craft

کرجی ساحلی.

landing field

فرودگاه .

landing gear

چرخ هواپیما که هنگام نشستن هواپیما وزن آنرا تحمل میکند، عراده هواپیما، وسائلفرود آمدن .

landlady

زن مهمانخانه دار، زن صاحب ملک ، میزبان .

landlocked

محاط در خشکی، محصور در خشکی.

landlord

موجر، مالک ، صاحبخانه ، ملاک .

landlubber

آدم دریا ندیده ، معتاد بزندگی بری.

landmark

نشان اختصاصی، نقطه تحول تاریخ، واقعه برجسته ، راهنما.

landmass

منطقه وسیعی از زمین .

landowner

ملاک ، صاحب ملک .

landscape

( باغداری ) خاکبرداری وخیابان بندی کردن ، دورنما، منظره ، چشم انداز، بامنظره تزئین کردن .

landscape architect

معمار یا متخصص ساختن مناظر طبیعی نما.

landscape gardener

متخصص تزئین باغ وگلکاری وزیبا سازی مناظر.

landside

ساحل، طرف روبه خشکی.

landslide

زمین لغزه ، ریزش خاک کوه کنار جاده .

landslip

( انگلیس ) فرو ریزی، ریزش خاک کوه .

landsman

ملوان نا آزموده ، اهل خشکی ( در مقابل دریانورد )، بومی، هم میهن ، ملوان ساده که هنوز درجه ای نگرفته ، کسیکه زندگی وشغلش در خشکی است.

landward

بسوی خشکی، بسوی زمین .

lane

کوچه ، راه باریک ، گلو، نای، راه دریائی، مسیر که باخط کشی مشخص میشود، خط سیر هوائی، کوچه ساختن ، منشعب کردن .

lang syne

(اسکاتلند ) مدتها قبل.

langlauf

مسابقه اسکی میدانی.

langley

واحد تشعشع خورشید مساوی یک گرم کالری در هر سانتیمتر مربع از سطح غیر متشعشع.

langouste

(lobster spiny) خرچنگ خاردار.

language

زبان ، لسان ، کلام، سخنگوئی، تکلم، بصورت لسانی بیان کردن .زبان .

language processor

زبان پرداز.

languid

سست، ضعیف، بی حال، آهسته ، خمار.

languish

بیحال شدن ، افسرده شدن ، پژمرده شدن ، بیمار عشق شدن ، باچشمان پر اشتیاق نگاه کردن ، باچشمان خمار نگریستن .

languor

مستی، ضعف، فتور، ماندگی، پژمردگی.

languorous

مست، ضعیف، پژمرده .

langur

( ج. ش. ) انواع میمونهای دم دراز ودارای ابروهای پرپشت آسیا.

lank

لاغر، نحیف، خمیده ، خمار.

lanky

لندوک ، دراز وباریک .

lanner

(ج. ش. ) شاهین (felddeggi biarmicus Falco).

lanneret

(ج. ش. ) شاهین نر.

lanoloin

چربی پشم که در آرایش مورد استعمال دارد، لانولین .

lantana

(گ . ش. ) شاه پسند گرمسیری (verbenaceae).

lantern

فانوس، چراغ بادی، چراغ دریائی.

lantern jaw

چانه باریک ودراز، دارای چانه باریک .

lanthorn

(lantern) فانوس.

lanuginose

( lanuginous) کرکدار، پشمالو.

lanuginous

(lanuginose) کرکدار، پشمالو.

lanyard

طناب کوتاه برای کشیدن چیزی، تسمه یا طناب، طناب پرچم، واکسیل نظامیان .

lao

( laotian) لائوسی، اهل لائوس، زبان تائی، مردم تائی.

laotian

( lao) لائوسی، اهل لائوس، زبان تائی، مردم تائی.

lap

دامن لباس، لبه لباس، سجاف، محیط، محل نشو ونما، آغوش، سرکشیدن ، حریصانه خوردن ، لیس زدن ، با صدا چیزی خوردن ، شلپ شلپ کردن ، تاه کردن ، پیچیدن .

lap joint

لبه رویهم افتاده ومتصل بهم.

laparotomy

( طب ) شکافتن شکم برای پی بردن به بیماری.

lapboard

تخته ای که بعنوان میز تحریر بکار میرود.

lapdog

سگ دامن پرورده ، سگ دست آموز.

lapel

برگردان ، برگردان یقه .

lapful

یک دامن پر، به قور یک دامن ، آنچه در یک دامن جاگیرد.

lapidarian

( lapidary) سنگ شناس، گوهر شناس، منقوش روی سنگ ، وابسته به سنگ های قیمتی.

lapidary

(lapidarian) سنگ شناس، گوهر شناس، منقوش روی سنگ ، وابسته به سنگ های قیمتی.

lapillus

سنگ کوچک آتشفشانی، سنگ کوچک .

lapin

خز، خرگوش.

lapis lazuli

سنگ ارمنی، ( مع. ) لاجورد کاشی، سنگ لاجورد، لاجورد اصل.

lapland

لاپلند، ناحیه شمال سوئد ونروژ وفنلاند وشوروی که محل سکونت اقوام لاپ میباشد.

lappet

لاله گوش، نرمه گوش، دامن ، آویز، گوشت آویخته ، لبه آویخته کلاه .

lapse

نسیان ، لغزش، خطا، برگشت، انحراف موقت، انصراف، مرور، گذشت زمان ، زوال، سپری شدن ، انقضائ، استفاده از مرور زمان ، ترک اولی، الحاد، خرف شدن ، سهو و نسیان کردن ، از مدافتادن ، مشمول مرور زمان شدن .

lapstrake

( lapstreak) built clinker قایق ساخته شده از تخته یا ورقه های پرچ شده بهم( بصورت نروماده ).

lapstreak

( lapstrake) built clinker قایق ساخته شده از تخته یا ورقه های پرچ شده بهم( بصورت نروماده ).

lapwing

(ج. ش. ) مرغ زیبا، زیاک ، هدهد، شانه بسر.

lar

( روم قدیم ) نام یکی از ارواح حافظ خانه ، خانه .

larboard

سمت چپ کشی، سمت چپ.

larcener

(=larcenist) دزد، دله دزد.

larcenist

(=larcener) دزد، دله دزد.

larcenous

دزدانه ، مربوط به دزدی.

larceny

دستبرد، دزدی، سرقت.

larch

(گ . ش. ) کاج اروپائی، صنوبر آراسته .

lard

چربی خوک ، گوشت خوک ، چربی زدن ، آرایش دادن ، چرب زبانی.

larder

دولابچه ، گنجه خوراک ، خوراکی.

lardon

( lardoon) تکه چربی که لای گوشت گذارند.

lardoon

( lardon) تکه چربی که لای گوشت گذارند.

lares and penates

( مج. ) عزیزترین چیز نزد شخص، بت های خانگی، لات ومنات.

large

وسیع، جادار، پهن ، درشت، لبریز، جامع، کامل، سترگ ، بسیط، بزرگ ، حجیم، هنگفت.

large hearted

( sympathetic، generous) همدرد، مساعد، سخاوتمند، بخشنده ، نظر بلند.

large intestine

روده بزرگ ، معائ غلاظ، قولون ، روده فراخ.

large minded

آدم فهمیده ، متفکر، آدم ظرفیت دار، دارای فکر وسیع.

large scale

در مقیاس بزرگ .بمقدار زیاد، نسبتا زیاد، بمعیار وسیع.

large scale integration

مجتمع سازی در مقیاس بزرگ .

large white

(ج. ش. ) خوک سفید انگلیسی.

largess

بخشش، دهش، انعام، سخاوت، آزادگی، مساعدت، وسعت نظر، گشاده دستی، بخشیدگی.

larghetto

(مو. ) آهنگ ملایم، موزیک ملایم، حرکت ملایم.

largish

نسبتا بزرگ .

largo

(مو. ) آهسته و مفصل، حرکت آزاد وآهسته .

lariat

کمند، با کمند بستن ، باکمند دستگیر کردن .

lark

خوشی، شوخی، ( انگلیس ) روش زندگی، ( ج. ش. ) چکاوک وگونه های مشابه آن ، قزلاخ، چکاوک شکار کردن ، شوخی کردن ، از روی مانع باپرش اسب جهیدن ، دست انداختن .

larkspur

(گ . ش. ) گل زبان درقفا، دلفین ( delphinium).

larrigan

کفش مخصوص مردم جنگلی.

larrikin

آدم نامرتب، الواط، ولگرد، لافزن .

larrup

(د. گ . ) کتک جانانه زدن ، شکست فاحش دادن ، سنگین حرکت کردن ، ضربت.

larum

اعلام خطر، زنگ خطر.

larva

کرم، کرم حشره ، نوزاد حشره ، لیسه .

larval

مربوط به کرم حشره یا نوزاد حشره ، لیسه ای.

larvicide

حشره کش، دافع کرم حشره .

laryngeal

حنجره ای، وابسته بنای، صدای حنجره ای.

laryngitic

وابسته به نای.

laryngitis

( طب ) آماس خشک نای، التهاب حنجره .

laryngology

( طب ) حنجره شناسی، خشک نای شناسی.

laryngoscope

دستگاه مخصوص معاینه حنجره .

laryngoscopy

حنجره بینی.

larynx

خشک نای، حنجره ، حلقوم، خرخره .

lascar

(از کلمه ' لشکر' فارسی) نظامی وملوان هند شرقی، توپچی هندشرقی ( درارتش انگلیس).

lascivious

شهوانی، هرزه ، شهوت انگیز.

laser

لیزر.اشعه لایزر.

laser printer

چاپگر لیزری.

lash

شلاق، تسمه ، تازیانه ، ضربه ، مژگان ، شلاق خوردن .

lash up

تعبیه ، ابتکار، اسباب.

lashing

شلاق زنی.

lass

دختر، زن جوان .

lassie

lass =.

lassitude

سستی، سستی تب، تب سبک ، رخوت، خماری، بی میلی.

lasso

کمند، طناب خفت دار، کمند انداختن .

last

بازپسین ، پسین ، آخر، آخرین ، اخیر، نهانی، قطعی، دوام داشتن ، دوام کردن ، طول کشیدن ، به درازا کشیدن ، پایستن .

last in first out

بترتیب عکس ورود.

last supper

آخرین شام حضرت عیسی باحواریون خود.

last word

حرف آخر، اتمام حجت، بیان یا رفتار قاطع.

lasting

دیرپای، بادوام، ماندنی، ثابت، پاینده ، پایا.

latch

قفل کردن ، چفت کردن ، محکم نگاهداشتن ، بوسیله کلون محکم کردن ، چفت.ضامن ، چفت.

latched

ضامندار، چفت دار.

latchet

بند کفش، قیش، تسمه .

latching

ضامنی کردن ، چفتی کردن .

latchkey

کلید درخانه ، کلید کلون در.

latchstring

نخ کلون درکه با کشیدن آن در باز میشود.

late

دیر، دیرآینده ، اخیر، تازه ، گذشته ، کند، تا دیر وقت، اخیرا، تادیرگاه ، زیاد، مرحوم.

lateen sail

بادبان سه گوش، کشتی دارای بادبان سه گوش.

lateener

کشتی دارای بادبان سه گوش.

lately

اخیرا، بتازگی.

laten

دیر شدن ، دیر کردن .

latency

رکود، نهفتگی.دوره عکس العمل، پنهانی، ناپیدائی، پوشیدگی، دوره کمون ، مرحله پنهانی.

latency time

مدت رکود.

latensification

تقویت عکس ظاهر شده عکاسی بوسیله مواد شیمیائی.

latensify

بوسیله مواد شیمیائی تقویت کردن .

latent

پنهان ، ناپیدا، پوشیده ، درحال کمون ، مکنون .راکد، نهفته .

latent period

( طب ) دوره کمون مرض.

laterad

پهلوئی، جانبی، افقی، واقع درخط افقی، جنبی.

lateral

پهلوئی، جانبی، افقی، واقع درخط افقی، جنبی.جانبی، عرضی.

lateral pass

پاس توپ فوتبال از پهلو.

laterization

تبدیل سنگ به رسوب صخره های قرمز (laterite).

latex

شیرآبه ، شیره گیاهی، لاستیک خام، بالاستیک ساختن .

lath

توفال، توفال کوبی کردن ، آهن نبشی.

lathe

ماشین تراش، چرخ کوزه گری، تراش دادن ، خراطی کردن .ماشین تراش، چرخ خراطی، تراش دادن .

lather

کف صابون ، کف یا عرق اسب، صابون زدن ، کف بدهان آوردن ، هیجان .

lathery

مثل کف صابون ، کف آلود.

lathing

توفال کوبی، تخته کوبی، تراشکاری.

laticiferous

صمغ آور.

latifundium

ملک کشاورزی باوسائل اولیه که برده ها در آن کار میکرده اند.

latimeria

مترجم، مترجمان .

latin

لاتین ، زبان لاتین .

latinate

لاتینی.

latinist

دانشمند در زبان وفرهنگ لاتین .

latinization

لاتین کردن .

latinize

لاتینی کردن .

latish

اندکی دیر، قدری دیر.

latitude

عرض جغرافیائی، آزادی عمل، وسعت، عمل، بی قیدی.

latitudinal

وابسته بعرض جغرافیائی، با گذشت، گسترده فکر.

latitudinarian

وابسته بعرض جغرافیائی، با گذشت، گسترده فکر.

latitudinarianism

پیروی از وسعت نظر، پنهاگرائی، وسیع نظری.

latium

لاتیوم، ناحیه قدیمی مرکز ایتالیا واقع درجنوب شهر روم.

latrine

مستراح، آبریز، مستراح عمومی.

latten

ترکیبی مانند فلز برنج.

latter

آخر، آخری، عقب تر، دومی، این یک ، اخیر.

latter day

روز بعدی، روز اخیر.

lattice

کار مشبک ، شبکه ، شبکه بندی، شبکه کاری.توری منظم.

lattice network

شبکه توری منظم.

latticework

شبکه کاری، چیز مشبک ، شبکه سازی.

lattin

ترکیبی مانند فلز برنج.

laud

ستایش کردن ، تمجید کردن ، مدح کردن ، ستایش.

laudable

ستودنی، ستوده ، قابل ستایش.

laudanum

تنتور افیون ، مخلوط افیون .

laudation

ستایش، تمجید.

laudative

مربوط به تحسین وتمجید.

laudatory

مربوط به تحسین وتمجید.

laugh

صدای خنده ، خنده ، خندیدن ، خندان بودن .

laughable

خنده دار، مضحک .

laughing gas

گاز خنده آور.

laughingstock

مایه خنده .

laughter

خنده ، صدای خنده بلند، قاه قاه خنده .

launce

(launce sand) (ج. ش. ) سگ ماهی باریک اندام خاردار.

launch

به آب انداختن کشتی، انداختن ، پرت کردن ، روانه کردن ، مامور کردن ، شروع کردن ، اقدام کردن .

launcher

پرتاب کننده ، حمله کننده ، وسیله پرتاب.

launching pad

سکوی پرتاب موشک .

launder

گازری کردن ، شستن ، اتو کشیدن ، شسته شدن ، شستشو.

launderer

لباس شوی، گازر.

launderette

دستگاه لباسشوئی خود کار، ماشین رخت شوئی.

laundress

لباس شوی زن .

laundromat

ماشین لباسشوئی خود کار ( در مغازه ).

laundry

رختشوی خانه ، لباسشوئی، رختهای شستنی.

laundryman

کارگر لباسشوی مرد، گازر.

launghing

براه اندازی، روانه سازی، پرتاب.

laura

صومعه کلیسای شرقی.

laureate

آراسته ببرگ غار، ( مج. ) جایزه دار، برجسته ، ملک الشعرائ.

laurel

(گ . ش. ) برگ بو، درخت غار، برگ غار که نشان افتخاربوده است، بابرگ بویا برگ غارآراستن .

lauric acid

(ش. ) آسید لوریک O4 H24 21C.

lava

گدازه ، توده گداخته آتشفشانی، مواد مذاب آتشفشانی.

lavage

(گ . ش. ) انجدان رومی، شستشوی معده یازخم، شستشو دادن ( زخم ).

lavation

شستشو.

lavatory

دستشوئی، مستراح.

lave

ریختن ، کشیدن ، چکیدن ، شستشو کردن .

lavender

(گ . ش. ) اسطو خودوس عادی، عطر سنبل، بنفش کمرنگ .

laver

سنگاب، تغار، لگن ، آبانبار، حوضچه .

laverock

lark =.

lavish

فراوانی، وفور، ولخرجی، اسراف کردن ، ولخرجی کردن ، افراط کردن .

lavrock

lark =.

law

داتا، بربست، قانون ، حق، حقوق، قاعده ، قانون مدنی، تعقیب قانونی کردن .قانون .

law abiding

مطیع قانون .

law of moses

(pentateuch) احکام دهگانه موسی.

law of nations

قانون بین الملل، حقوق بین الملل، قانون ملل.

lawbreaker

قانون شکن ، متمرد، یاغی.

lawful

قانونی، مشروع، مجاز، حلال، داتائی، بربستی، روا.

lawgiver

قانونگزار، واضع آئین نامه ، شارع، مقنن .

lawless

یاغی، بی قانونی.

lawmaker

قانون گزار، مقنن .

lawmerchant

قواعد واصول قدیم معاملات بازرگانی، حقوق تجارت قدیم، دادگاه تجارت.

lawn

چمن ، علفزار، مرغزار، باپارچه صافی کردن .

lawn bowling

بازی بولینگ روی چمن باتوپهای چوبی.

lawn mower

ماشین چمن زنی، چمن چین .

lawn tennis

بازی تنیس روی چمن .

lawny

پرچمن .

lawsuit

مرافعه ، دعوی، دادخواهی، طرح دعوی در دادگاه .

lawyer

وکیل دادگستری، مشاور حقوقی، قانون دان ، فقیه ، شارع، ملا، حقوقدان .

lax

لخت، سست، شل، سهل انگار، اهمال کار، لینت مزاج، شل کردن ، ول کردن ، رهاکردن .

laxation

سستی، رخوت.

laxative

ضد یبوست، ملین .

laxity

لینت، سستی، شلی.

lay

(.viand .vt.n)خواباندن ، دفن کردن ، گذاردن ، تخم گذاردن ، داستان منظوم، آهنگ ملودی، الحان ، (.adj) غیر متخصص، ناویژه کار، خارج از سلک روحانیت، غیر روحانی.

lay away

انداختن ، کنار گذاشتن .

lay by

کنار گذاردن ، متروک کردن ، ذخیره کردن ، آبراه عریض.

lay day

روز بارگیری وباراندازی کشتی، روز معطلی در بندر.

lay in

اندوختن ، ذخیره کردن ، ادعا کردن ، رنگ آمیزی کردن .

lay off

فصل کم کاری، متوقف ساختن ، بخدمت خاتمه دادن .

lay on

ضربه زدن ، حمله کردن ، یورش کردن ، گستردن .

lay out

طرح، ترتیب، بساط، اسباب، خرده ریز، بر روی سطح پخش کردن .

lay over

در نیمه راه توقف کردن .

lay reader

قاری کلیسا، واعظ غیر روحانی.

lay to

دروغ گفتن ، تقلا کردن ، مبادله ضربات کردن ، نسبت دادن به .

lay up

دچار تاخیر کردن یا شدن ، انبار یاجمع کردن .

layer

لایه .چینه ، لایه ، لا، طبقه بندی کردن ، مطبق کردن ، ورقه ورقه ، ورقه .

layered

دارای لایه یا طبقه .

layette

پوشاک طفل نوزاد.

layman

شخص عامی.عامی، شخص غیر روحانی، خارج از حرفه یا فن خاصی، شخص غیر وارد، ناویژه کار.

layout

طرح بندی.

laywoman

زن غیر روحانی، زن عامی.

lazar

جذامی، گدا.

lazaret

آسایشگاه بیماران فقیر وجذامی، قرنطینه .

lazaretto

آسایشگاه بیماران فقیر وجذامی، قرنطینه .

lazarus

( اسم خاص ) ایلعاذر، آدم مریض وفقیر، جذامی.

laze

تنبل، کاهل، تنبلی کردن .

lazuli

(ulizla lapis) لاجورد.

lazuline

لاجوردی.

lazy

تنبل، درخورد تنبلی، کند، بطیئ، کندرو، باکندی حرکت کردن ، سست بودن .

lazy susan

سینی چرخان .

lazy tongs

چنگ ک های زبانه دار یا قلاب دار که بزرگ وکوچک میشود وبرای آویختن لباس وغیره بکارمیرود.

lazybones

آدم بطیئ وکندرو، تنبل.

lazyish

تنبل وار.

lea

واحد اندازه طول نخ و ریسمان ، چمنزار، علفزار، مرتع، جلگه سبز.

leach

صافی کردن ، از صافی گذراندن ، صافی، شستن .

leachate

مایعی که بوسله شستشو از خاک یا واسطه دیگری بگذرد.

leaching

سنگ شوئی، تصفیه بوسیله شستشو، دباغی بوسیله آب نمک وپوست درخت وغیره ، تصفیه خاک .

lead

سوق دادن ، منجر شدن ، پیش افت، تقدم.(.adj and .vt.n) سرب، شاقول گلوله ، رنگ سربی، سرب پوش کردن ، سرب گرفتن ، باسرب اندودن ، (.nand .vt.vi.adj) راهنمائی، رهبری، هدایت، سرمشق، تقدم، راه آب، مدرک ، رهبری کردن ، بردن ، راهنمائی کردن ، هدایت کردن ، سوق دا

lead in

چیزی که به چیز دیگری منتهی شود، منتج.

lead line

( line sounding) ژرفاسنج.

lead on

تشویق وترغیب کردن ، مشتبه کردن ، وانمود کردن .

lead up

تهیه مقدمات را دیدن ، راهنما، مقدمه .

leaden

سربی، مانند سرب، سربی رنگ ، کند.

leader

سردسته ، رهبر.پیشوا، رهبر، راهنما، فرمانده ، قائد، سردسته .

leaderless

بی رهبر.

leadership

رهبری.

leading

راهنمائی، هدایت، نفوذ، عمده ، برجسته .مقدم، پیشتاز، عمده .

leading edge

لبه مقدم.

leading lady

ستاره زنی که نقش اول را درنمایش یا سینما بعهده دارد.

leading man

هنرپیشه مرد اول نمایش یا فیلم سینمائی.

leading zero

صفر مقدم.

leadoff

عازم شدن ، عزیمت کردن ، رهبری کردن ، رهبری، آغاز، ضربت.

leadsman

ژرف پیما، کسی که گلوله سربی بدریا می اندازد تا عمق آنرا تعیین نماید.

leaf

برگ .برگ ، ورق، لایه ، صفحه ، لنگه ، ورقه ، دندانه ، برگی شکل، برگ دادن ، جوانه زدن ، ورق زدن .

leaf bud

(گ . ش. ) غنچه برگ .

leafage

(foliage) برگها.

leafhopper

(ج. ش. ) انواع حشرات از راسته نیم بالان ( خانواده زنجره وجیرجیرک ).

leafless

بی برگ .

leaflet

بروشور، برگچه ، ورقه .کاسبرگ ، برگچه ، نشریه ، جزوه ، رساله ، ورقه .

leaflike

برگ مانند.

leafy

برگدار، پر برگ .

league

واحد راه پیمائی که تقریبا مساوی / تا / میل است، اتحادیه ، پیمان ، اتحاد، متحد کردن ، هم پیمان شدن ، گروه ورزشی.

leaguer

محاصره کردن ، محاصره ، عضو اتحادیه ، عضو مجمع اتفاق ملل.

leak

رخنه ، سوراخ، تراوش، نشت، چکه ، تراوش کردن ، نفوذ کردن ، فاش کردن یا شدن .تراوش، رخنه ، تراوش کردن ، فاش شدن .

leakage

تراوش، نشت، چکه ، کمبود، کسر، کسری، فاش شدگی ( اسرار )، مقداری که معمولابرای کسری در اثر نشتی درنظر میگیرند.تراوش، چکه .

leakage current

جریان تراوشی.

leaky

سوراخ دار، رخنه دار، نشست کننده ، چکه کن .

leal

( اسکاتلند ) وظیفه شناس، حقشناس، وفادار، صادق، بی عیب، دوست.

lean

تکیه کردن ، تکیه زدن ، پشت دادن ، کج شدن ، خم شدن ، پشت گرمی داشتن ، متکی شدن ، تکیه دادن بطرف، تمایل داشتن ، لاغر، نزار، نحیف، اندک ، ضعیف، کم سود، بیحاصل.

lean to

چارطاقی، ساباط، دارای چارطاقی.

leaning

تکیه ، تمایل، میل، انحراف، کجی، ( درجمع ) تمایلات.

leant

( انگلیس ) ماضی فعل lean.

leap

جست، پرش، خیز، جستن ، دویدن ، خیز زدن .

leap year

سال کبیسه .

leapfrog

بازی جفتک چارکش، باجست وخیز حرکت کردن ، جفتک چارکش کردن ، از یکدیگر بنوبتجلو زدن ، گریز زدن ، گره گره حرکت کردن .

learn

فراگرفتن ، آموختن .آموختن ، یادگرفتن ، آگاهی یافتن ، فرا گرفتن ، خبر گرفتن ، فهمیدن ، دانستن .

learnable

یادگرفتنی.

learned

دانا، عالم، دانشمند، فاضل، عالمانه .

learner

یادگیرنده .

learning

فراگیری، معرفت، دانش، یادگیری، اطلاع، فضل وکمال.

learning machine

ماشین فراگیر.

lease

اجاره ، کرایه ، اجاره نامه ، اجاره دادن ، کرایه کردن .اجاره دادن ، اجاره کردن .

leased

استیجاری، اجاره ای.

leased facility

وسیله اجاره ای.

leased line

خط استیجاری.

leased line network

شبکه با خطوط استیجاری.

leasehold

اجاره داری، زمین اجاره ای، مال الاجاره .

leaseholder

اجاره دار.

leash

افسار سگ وحیوانات مشابه ، افسار بستن ، بند زدن ، ( شکار ) دسته سه تائی.

leasing

دروغ گوئی، کذب.

least

کمترین ، کوچکترین ، خردترین ، اقل.کوچکترین ، کمترین .

least significant

کم اهمیت ترین .

least squares

کوچکترین مربعات.

leastways

(د. گ . ) اقلا.

leastwise

دست کم، اقلا.

leather

چرم، بند چرمی، قیش، قیش چرمی، چرمی کردن ، چرم گذاشتن به ، شلاق زدن .

leatherette

کاغذ یا پارچه چرم نما.

leathern

چرمی، ساخته شده از چرم، بشکل چرم.

leatherneck

ملوان ، جزو افراد تفنگداران دریائی.

leatheroid

چرم مانند.

leatherwood

(گ . ش. ) درخت میشن (palustris Dirca).

leathery

چرمی.

leave

(.viand .vt.n)اجازه ، اذن ، مرخصی، رخصت، باقی گذاردن ، رها کردن ، ول کردن ، گذاشتن ، دستکشیدن از، رهسپار شدن ، عازم شدن ، ترک کردن ، (.vi) (leaf) برگ دادن .

leave off

متارکه کردن ، قطع کردن ، دست کشیدن از.

leave taking

بدرودگوئی، خداحافظی، کسب اجازه مرخصی، وداع.

leaved

(گ . ش. ) برگ دار، شبیه برگ ، پر برگ .

leaven

خمیر مایه ، خمیر ترش، عامل کارگر، مخمر کردن ، خمیر کردن ، ور آوردن .

leaves

صورت جمع کلمه leaf.برگها.

leavings

پس مانده ، باقیمانده ، ته مانده .

lecher

آدم هرزه ، فاسق، شهوتران ، شهوترانی کردن .

lecherous

شهوانی، شهوت پرست.

lechery

شهوترانی، هرزگی.

lectern

میز مخصوص قرائت، میز جاکتابی، تریبون .

lection

درس یا آیات منتخبه از کتب مقدسه ، اختلاف معنی یا تلفظ یک کلمه بامتن چیزی.

lectionary

آیات منتخبه یا قسمتی از کتاب مقدس، صورت آیاتی که در کلیسا قرائت میشود.

lector

قاری کتاب مقدس در کلیسای کاتولیک ، مدرس.

lecture

سخنرانی، خطابه ، کنفرانس، درس، سخنرانی کردن ، خطابه گفتن ، نطق کردن .

lecturer

مدرس، تدریس کننده ، سخنران .

led

زمان ماضی فعل lead.

ledge

طاقچه ، لبه ، برآمدگی.

ledger

معین .دفترکل، سنگ پهن روی گور، تیر، تخته .

ledger board

تخته افقی روی نرده پلکان یانرده ایوان ، تخته کف چوب بست ساختمان .

ledger card

کارت معین .

lee

سمت پناه دار، آنسوی کشتی که از باد در پناه است، بادپناه ، حمایت.

lee shore

ساحل در معرض باد، مایه خطر، واقع در سمت پناه دار کشتی، سوی قسمت پناه دارکشتی، سمت پناه دار کشتی، کشتی بادپناه .

leeboard

ورق فلزی یاتخته واقع در سمت باد پناه قایق.

leech

زالو، حجامت، اسباب خون گیری، خفاش خون آشام، انگل، مزاحم، شفا دادن ، پزشکیکردن ، زالو انداختن ، طبیب.

leek

(گ . ش. ) تره فرنگی، گندنا.

leer

جنبه ، قیافه ، رنگ قیافه ، منظر، نگاه کج، نگاه چپ، نگاه دزدکی، از گوشه چشمنگاه کردن ، نگاه کج کردن ، خالی، تهی، مجوف.

lees

ته نشین ، درده .

leeway

یک ورشدگی کشتی در اثر باد، حرکت یک وری، انحراف، ( مج. ) مهلت، عقب افتادگی، راه گریز.

left

چپ.(.n and . adv and .adj) چپ، درطرف چپ، جناح چپ، (leave of past) زمان ماضی فعل leave.

left hand

واقع در دست چپ، دست چپی، کج.دست چپ.

left hand side

سمت چپ.

left handed

چپ دست، واقع در سمت چپ، ناشی.

left hander

آدم چپ دست، دست چپی.

left heart

(تش. ) قلب چپ، نیمه چپ قلب.

left justified

هم تراز شده از چپ.

left justify

هم تراز کردن از چپ.

left shift

تغییر مکان به چپ.

left wing

شخص دست چپی، مربوط به جناح چپ.

left winger

جناح چپی.

leftism

چپ گرائی.

leftist

چپ گرا.

leftmost

سمت چپ ترین .

leftover

پس مانده ، قایمانده ، پس مانده غذا، بقایا.

leg

پایه ، پا، قسمت.ساق پا، پایه ، ساقه ، ران ، پا، پاچه ، پاچه شلوار، بخش، قسمت، پا زدن ، دوندگی کردن .

leg of mutton

دارای پاهای مثلثی شکل شبیه گوسفند، مثلث شکل.

legacy

میراث، ارث.

legal

قانونی، شرعی، مشروع، حقوقی.

legal holiday

تعطیلات رسمی وقانونی.

legalism

رستگاری از راه نیکوکاری، افراط در مراعات قانون ، اصول قانون پرستی.

legality

قانونی بودن ، مطابقت با قانون ، رعایت قانون .

legalization

قانونی کردن .

legalize

قانونی کردن ، اعتبار قانونی دادن ، برسمیت شناختن .

legate

نماینده پاپ، سفیر، ایلچی، نماینده تامالاختیار، بارث گذاشتن ، ارث، فرماندار.

legatee

موصی له ، میراث بر، ارث بر.

legatine

دارای مقام نمایندگی پاپ، نمایندگی پاپ.

legation

سفارت، نمایندگی، ایلچی گری، وزارت مختار.

legato

( مو. ) پیوسته ، آرام ومتناسب با الحان پی در پی.

legator

ارث دهنده ، میراث گذار.

legend

افسانه ، نوشته روی سکه ومدال، نقش، شرح، فهرست، علائم واختصارات.

legendary

افسانه ای.

legerdemain

تردستی، حقه بازی، حیله ، شعبده .

legerity

سبکی، چابکی، چالاکی، تیز هوشی.

leges

( لاتین ) صورت جمع کلمه lex بمعنی قوانین .

legged

پادراز، پا بلند، لندوک ، پایه دار، پادار.

leggin

زنگار، ساق پوش، مچ پیچ.

legging

زنگار، ساق پوش، مچ پیچ.

leggy

پایه دار، پروپاچه دار.

leghorn

کلاه سبدی ایتالیائی، نوعی مرغ وخروس کوچک .

legibility

خوانائی، خوانا بودن .

legible

خوانا، روشن .

legion

لژیون ، سپاه رومی، هنگ ، گروه .

legionary

سرباز هنگ ، سرباز سپاهی.

legionnaire

سرباز هنگ ، سرباز لژیون ، عضو لژیون .

legislate

قانون وضع کردن ، وضع شدن ( قانون ).

legislation

وضع قاون ، تدوین وتصویب قانون ، قانون .

legislative

قانون گذار، مقننه .

legislative assembly

مجلس قانونگذاری، مجلس شورای ملی.

legislative council

هیئت عالی مقننه در انگلیس، مجلس مقننه .

legislator

قانون گذار.

legislatress

قانون گذار زن ، مقننه .

legislatrix

قانون گذار زن ، مقننه .

legislature

هیئت مقننه ، مجلس، قوه مقننه .

legist

قانون دان .

legit

(legitimate) نمایش مجاز، تاتر مجاز، قانونی، حلال، مشروع.

legitimacy

درستی، برحق بودن ، حقانیت، قانونی بودن .

legitimate

حلال زاده ، درست، برحق، قانونی، مشروع.

legitimation

مشروعیت.

legitimatize

(ezlegitimi) قانونی کردن ، مشروع کردن ، توجیه کردن .

legitimism

هواخواه سلطنت ارثی ومشروع.

legman

خبرنگار محلی، پادو.

legtimize

(ezlegitimati) مشروع کردن ، قانونی کردن ، توجیه کردن .

legume

بنشن ، سبزی، گیاه خوردنی، بقولات، نیام.

leguminous

(گ . ش. ) وابسته به خانواده پروانه آسایان (leguminosae)، وابسته به حبوبات وگیاهان خوردنی.

lei

دستبند یا گردن بندی از گل وغیره که بر گردن میاویزند، گردن بند گل.

leister

نیزه خاردار مخصوص صید ماهی قزل آلا، بانیزه خاردار ماهی گرفتن .

leisure

تن آسائی، آسودگی، فرصت، مجال، وقت کافی، فراغت.

leisurely

بافراغت خاطر، تفریحانه ، باهستگی.

leitmotif

(مو. ) عبارت برجسته وملودی درموسیقی درام واگنر که چند دفعه تکرار میشود، موضوعمهم تکراری.

leitmotive

(مو. ) عبارت برجسته وملودی درموسیقی درام واگنر که چند دفعه تکرار میشود، موضوعمهم تکراری.

leman

عاشق، فاسق، معشوق، دلبر.

lemma

مقدمه موضوع، صغرای قیاس منطقی، کبرای قیاس منطقی، اصل موضوع.

lemming

(ج. ش. ) موش صحرائی قطب شمال.

lemon

لیمو، لیموترش، رنگ لیموئی.

lemon balm

(گ . ش. ) بادرنجبویه (officinalis Melissa).

lemon juice

آبلیمو.

lemon yellow

رنگ زرد لیموئی.

lemonade

لیموناد، شربت آبلیمو.

lemur

(ج. ش. ) میمون پوزه دار ماداگاسکار، میمون پوزه دار، میمون لمور.

lend

عاریه دادن ، قرض دادن ، وام دادن ، معطوف داشتن ، متوجه کردن ، متوجه شدن .

lend lease

وام واجاره ، بصورت وام واجاره دادن .

lender

قرض دهنده .

length

درازا، طول.درازا، طول، قد، درجه ، مدت.

lengthen

دراز کردن ، طولانی کردن ، کشیدن ، دراز شدن .دراز کردن ، دراز شدن ، تطویل.

lengthways

از درازا، از طول.

lengthwise

از درازا، از طول، بلند، دراز.از درازا، از طول.

lengthy

طویل، دراز.

leniency

نرمی، ملایمت، آسان گیری، ارفاق.

lenient

بامدارا، آسان گیر، ملایم، باگذشت، ضد یبوست، ملین .

leninism

عقاید اشتراکی لنین .

leninist

وابسته به لنین ، پیرو لنین .

lenis

( درتلفظ حروف بی صدا ) رقیق، ظریف، دارای تلفظ نرم، رقیق، ملایم.

lenitive

مسکن درد، آرامی بخش، ملایم.

lenity

نرمی، ملایمت، مدارا، رقت قلب، رحم، شفقت.

lens

عدسی.ذره بین ، عدسی، بشکل عدسی در آوردن .

lent

روز پرهیز وروزه کاتولیک ها، صیام، ماه روزه .

lentamente

( مو. ) آهسته ، ملایم ( بنوازید ).

lentando

( مو. ) بطور کند وملایم ( بنوازید ).

lenten

وابسته به چله ، روزهای پرهیز وروزه ، بی گوشت، لاغر، نحیف، ناگوار، حزن آور.

lentic

آبزی، زیست کننده در آبهای راکد، وابسته به آبهای راکد.

lenticel

(گ . ش. ) عدسک ، منفذ، خلل وفرج گیاهی.

lenticellate

عدسک دار، منفذ دار، خلل وفرج دار.

lenticular

عدسی وار، ذره بینی، ( تش. ) کوژ، وابسته به جلیدیه یاعدسی چشم، مرکب از عدسی.

lenticulate

( در فیلم یاشیشه عکاسی ) ذرات ریز وعدسک های کوچک در فیلم نمودارکردن ، منفذدار.

lenticulation

ایجاد عدسی.

lenticule

عدسک آبی، ( طب ) کک مک ، گندمه ، خال های ریز متن عکس.

lentil

(گ . ش. ) عدس، دانه عدس، منجو، مرجمک .

lentissimo

(موز) خیلی ملایم وآهسته ( بنوازید ).

lento

(مو. ) بطور ملایم، بطور آهسته ( بنوازید ).

leo

(نج. ) برج اسد که پنجمین صورت فلکی منطقه البروج است، (م. ل. ) شیر.

leonine

شیری، اسدی، شیر خو.

leopard

(ج. ش. ) پلنگ گربه وحشی.

leopardess

ماده پلنگ .

leotard

لباس کشباف مرکب از شلوار پاچه بلند وبلوز ( مخصوص رقص و ورزش ).

leper

خوره ، جذامی، مبتلا به جذام.

lepidopter

(lepidopteran) (ج. ش. ) فلس بالان ، پشیز بالان ( پروانه هاو بیدهااز این رسته اندlepidoptera).

lepidopteran

(lepidopter) (ج. ش. ) فلس بالان ، پشیز بالان ( پروانه هاو بیدهااز این رسته اندlepidoptera).

lepidopteron

(ج. ش. ) حشره فلس بال، حشره پشیز بال، پولک بال.

lepidote

پوشیده از شوره یا پولک های شوره ای، دارای پوسته های شوره .

leprechaun

(افسانه ایرلندی) جن کوچکی که هرکس آنراگرفتارمیساخت گنج های نهفته راپیدامیکرد.

leprose

پوسته پوسته ، فلس دار، شوره دار، پولک دار.

leprosy

( طب ) مرض جذام، جذام، خوره .

leprotic

جذامی.

leprous

جذام دار، جذامی، خوره دار.

lesbian

وابسته به طبق زنی، وابسته به دفع شهوت یک زن با زن دیگر، زن طبق زن ، هم جنسباز ( زن ).

lesbianism

رابطه جنسی زن با زن ، دفع شهوت زنی با زن دیگر، طبق زنی.

lese majeste

(majesty lese) خیانت یاتوطئه علیه مقام سلطنت یا حکومت، خیانت علیه حکومت.

lese majesty

(majeste lese) خیانت یاتوطئه علیه مقام سلطنت یا حکومت، خیانت علیه حکومت.

lesion

غبن (ghabn)، زیان حاصله در اثر عدم اجرای عقدی، ( طب و دامپزشکی ) زخم، جراحت، خسارت، آسیب.

less

( بعنوان صفت تفضیلی little بکار رفته ) کهتر، اصغر، کوچکتر، کمتر، پست تر.

lessee

مستاجر، اجاره دار، اجاره نشین .

lessen

کمتر کردن ، کمتر شدن .تقلیل یافتن ، کمتر شدن ، تخفیف یافتن ، کمتر کردن ، تقلیل دادن ، کاستن ، کاهش دادن .

lesser

کمتر، کوچکتر، اصغر، صغیر.

lesson

درس، درس دادن به ، تدریس کردن .

lessor

اجاره دهنده ، موجر.

lest

مبادا، شاید.

let

گذاشتن ، اجازه دادن ، رها کردن ، ول کردن ، اجاره دادن ، اجاره رفتن ، درنگ کردن ، مانع، انسداد، اجاره دهی.

let up

انقطاع، فروکش، مکث، کند کردن ، مکث کردن ، خفیف شدن .

letdown

تحقیر، یاس، نومیدی شکست.

lethal

وابسته به مرگ کشنده ، مهلک ، مرگ آور.

lethality

مرگ آوری، کشنده بودن .

lethargic

بیحال، سست.

lethargy

سبات، مرگ کاذب، خواب مرگ ، بی علاقگی، بیحالی، سنگینی، رخوت، موت کاذب، تهاون .

lethe

(افسانه یونان ) آب رودخانه بزرخ، (مج. ) فراموشی، نسیان .

lethean

وابسته به نهر فراموشی برزخ، نسیان آور.

let's

us let =.

letter

حرف، نویسه .حرف الفبائ، حرف، حرف چاپی، نامه ، مراسله ، کاغذ، ادبیات، آثارادبی، معرفت، دانش، باحروف نوشتن ، باحروف علامت گذاشتن ، اجازه دهنده .

letter carrier

(=mailman) نامه رسان ، پستچی، چاپار.

letter missive

امر نامه ، اجازه نامه ، ابلاغیه ، امریه .

letter of credence

اعتبارنامه .

letter of credit

(م. م. ) اعتبارنامه ، ورقه اعتبار، اعتبار اسنادی.

letter perfect

کلمه بکلمه ، جزئ بجزئ، کاملا وارد، از بر.

letter sheet

نامه تمبردار پستی.

lettered

دانا، فاضل، عالم، فرهنگی، باسواد، حرفی.

letterhead

سرنامه ، عنوان چاپی بالای کاغذ.

lettering

حروف گذاری، علامت گذاری باحروف.

letterpress

منگنه مسوده کاغذهای کپیه ، پرس نامه ، چاپی، وابسته بحروف چاپی.

letters of administration

قیم نامه ، اختیارنامه قیمومت.

letters of marque

حکم ضبط اموال بیگانگان .

letters patent

نامه سرگشوده ، نامه ای که از طرف دولت برای کسی فرستاده میشود تافورا باز نموده وبرای همه بخواند.

letters shift ltrs

مبدله حروف.

letters testamentary

(حق. ) حکم یا خطاب دادگاه ذی صلاحیت، خطاب به وصی دائر به اشتغال بامروصایت، حکم وصایت.

lettre de cachet

ورقه جلب.

lettuce

(گ . ش. ) کاهو.

leucoma

(leukoma) (تش. ) لک قرنیه ، لک سفید روی چشم.

leukemia

(طب ) سرطان خون .

leukocyte

(تش. ) گویچه سفید خون ، گلبول سفید خون .

leukocytoblast

(تش. ) سلول های موجد گلبول های سفید خون .

leukocytosis

( طب) افزایش تعداد گلبول های سفید خون .

leukoma

(leucoma) (تش. ) لک قرنیه ، لک سفید روی چشم.

leukon

( تش. ) عناصر سفید خون و سلول های سازنده آنها، دودمان سفید خون .

leukopenia

( طب) کمبود گویچه های سفید خون ( بطور غیر طبیعی ).

leukopoiesis

(تش. ) ایجاد وتشکیل گویچه های سفید خون .

leukosis

(leukemia) زیاد شدن بافتهای سازنده گویچه های سفید.

leukotic

مبتلا به مرض لوسمی.

levant

خاور وشرق، مشرق، جاخالی کردن .

levanter

ساکن خاور، شرقی، بادتند شرقی.

levator

(تش. ) عضله بالابر، ماهیچه ای که عضو را بالا میبرد.

levee

مجلس پذیرائی، سلام عام، بارعام دادن ، خاکریز، بند، لنگرگاه .

level

سطح، میزان ، تراز، هموار، تراز کردن .تراز، آلت ترازگیری، هموار، سطح برابر، هم تراز، هم پایه ، یک نواخت، یک دست، موزون ، هدف گیری، ترازسازی، تراز کردن ، مسطح کردن یاشدن ، نشانه گرفتن .

level best

خیلی عالی، خیلی خوب، بسیار عالی.

level crossing

(crossing grade) محل تقاطع دو خط راه آهن .

level out

برابر کردن ، یکنواخت کردن .

leveler

(leveller) هموارگر، ترازگیر، ترازدار، برابر کننده ، هم سطح کننده .

levelheaded

دارای قضاوت صحیح.

leveling rod

میله مدرج سطح سنج.

leveller

(leveler) هموارگر، ترازگیر، ترازدار، برابر کننده ، هم سطح کننده .

lever

اهرم، دیلم، اهرم کردن ، بااهرم بلند کردن ، بااهرمتکان دادن ( باover وup وغیره )، تبدیل به اهرم کردن ، ( در ترازو وغیره ) شاهین ، میله ، میله اهرم.اهرم، دسته .

leverage

شیوه بکار بردن اهرم، کار اهرم، دستگاه اهرمی، وسیله نفوذ، نیرو، قدرت نفوذ( در امری ).

leveret

بچه ئ خرگوش یکساله ، معشوقه .

levi

لاوی فرزند یعقوب پیغمبر.

leviable

وضع کردنی، بستنی، قابل تحمیل، مالیات بستنی، وضع مالیات.

leviathan

جانور بزرگ دریائی که در کتاب عهد عتیق نام برده شده ، نهنگ .

levier

وضع کننده مالیات، مالیات وصول کن .

levigate

سبک ، نرم، صیقلی، نرم کردن ، سائیدن ، خمیر کردن ، صاف وصیقلی کردن .

levin

(د. گ . - انگلیس ) برق، آذرخش، آذرخش زدن .

levirate

ازدواج مرد با زن برادر متوفای خود.

levitate

برخاستن ، بلند شدن ، شناور شدن .

levitation

شناوری.

levitative

شناور در هوا، معلق در هوا.

levite

لاوی، زاده لاوی، فرزند حضرت یعقوب.

levity

سبک ، سبک سری، رفتار سبک ، لوسی.

levo

(=levorotatory) بطرف چپ.

levorotary

(levorotatory) (ش. ) دارای تمایل چرخش بطرف چپ، چپ گرد، چپ رو.

levorotation

چپ گردی، چپ دستی، چرخش به چپ.

levorotatory

(levorotary) (ش. ) دارای تمایل چرخش بطرف چپ، چپ گرد، چپ رو.

levulose

(ش. ) قندی بفرمول O6 21H C6، قند میوه جات.

levy

وضع مالیات، مالیات بندی، مالیات، خراج، وصول مالیات، باج گیری، تحمیل، نام نویسی، مالیات بستن بر، جمع آوری کردن .

lewd

هرزه ، ناشی از هرزگی، شهوت پرست.

lexical

لغوی.کلمه ای، حرفی، لغوی، وابسته به فرهنگ لغات، وابسته به فرهنگ نویسی، واژه ای.

lexical analysis

تحلیل لغوی.

lexical meaning

معنی لغوی.

lexicographer

لغت نویس.

lexicographic

وابسته به فرهنگ نویسی، وابسته به واژه نگاری.

lexicographic order

ترتیب لغت نویسی.

lexicography

لغت نویسی، فرهنگ نویسی، واژه نگاری.

lexicon

لغت نامه ، قاموس.فرهنگ ، کتاب لغت، قاموس، واژه نامه ، دیکسیونر.

liability

مسئولیت، دین ، بدهی، فرض، شمول، احتمال، ( درمحاسبات ) بدهکاری، استعداد، سزاواری.

liable

مسئول، مشمول.

liaise

ارتباط پیدا کردن ، رابطه داشتن ، بستگی داشتن ، رابط نظامی بودن .

liaison

رابطه نامشروع، بستگی، رابطه ، ارتباط، رابط.

liar

دروغگو، کذاب، کاذب.

libation

ساغر ریزی، نوشابه پاشی، نوشیدن شراب، تقدیم شراب به حضور خدایان .

libecchio

(libeccio) باد جنوب غربی.

libeccio

(libecchio) باد جنوب غربی.

libel

افترا، تهمت، توهین ، هجو، افترا زدن .

libelant

(libellant) دادخواست دهنده ، خواهان ، تهمت زننده .

libelee

(libellee) (حق. ) مدعی علیه ، شخص مورد افترا.

libeler

(libeller) افترا زن .

libellant

(libelant) دادخواست دهنده ، خواهان ، تهمت زننده .

libellee

(libelee) (حق. ) مدعی علیه ، شخص مورد افترا.

libeller

(libeler) افترا زن .

libellous

(libelous) هجوآمیز، افترا آمیز.

libelous

(libellous) هجوآمیز، افترا آمیز.

liberal

آزاده ، نظر بلند، دارای سعه نظر، روشنفکر، آزادی خواه ، زیاد، جالب توجه ، وافر، سخی.

liberal arts

علوم انسانی، ( در قرون وسطی ) علوم سبعه .

liberalism

اصول آزادی خواهی، وسعت نظر، آزادگی.

liberality

سخاوت، آزادگی، بخشایندگی، دهش.

liberalization

آزاد کردن ، لیبرال کردن ، ترقیخواه کردن .

liberalize

روشنفکر کردن ، سخاوتمند شدن ، آزادیخواه کردن ، آزاد کردن ، رفع ممانعت کردن .

liberalizer

آزاد کننده ، رافع ممانعت.

liberate

آزاد کردن ، رها کردن ، تجزیه کردن .

liberation

آزاد کردن ، نجات.

liberator

آزادی بخش، آزاد کننده .آزاد کننده .

liberia

کشور لیبریا.

libertarian

طرفدار آزادی اراده ، طرفدار آزادی فردی.

libertarianism

طرفداری از آزادی فردی.

libertinage

هرزگی، افسار گسیختگی.

libertine

هرزه ، افسار گسیخته ، کسیکه پابند مذهب نیست، باده گسار وعیاش، غلام آزاد شده .

liberty

آزادی، اختیار، اجازه ، فاعل مختاری.

liberty pole

چوب پرچم انقلابیون فرانسه وآمریکا.

libidinal

(libidinous) وابسته به شهوت جنسی.

libidinous

(libidinal) وابسته به شهوت جنسی.

libido

شور جنسی، شهوت جنسی، هوس، تحریک شهوانی.

libra

یک رطل (pound) برابر با اونس ( مخفف آن . lb است. ) گیروانکه ، برج میزان .

librarian

کتابدار.کتابدار.

librarianship

کتابداری.

library

کتابخانه .کتابخانه ، قرائتخانه ، کتابفروشی.

library call

فراخوانی کتابخانه ای.

library facilities

تسهیلات کتابخانه ای.

library maintenance

نگهداشت کتابخانه ای.

library paste

نوعی خمیر چسبنده که از نشاسته درست میکنند، چسب نشاسته ای.

library program

برنامه کتابخانه ای.

library routine

روال کتابخانه ای.

library science

علم کتابداری، علمتنظیم ومحافظت از کتب.

library software

نرمافزار کتابخانه ای.

library subroutine

زیروال کتابخانه ای.

library tape

نوار کتابخانه ای.

libration

جنبش، نوسان ، جنبش ترازوئی و حرکت موازنه ای، جنبش نمایان ماه ، ارتعاش.

librettist

نویسنده اشعار اپرا.

libretto

کتاب اشعار اپرا (opera)، اشعار اپرا.

libriform

(گ . ش. ) شبیه لیف ( درمورد پوست درختان )، لیفی.

libyan

اهل لیبی، ساکن لیبی.

lice

( صورت جمع louse )، شپش ها.

licence

(license) اجازه ، پروانه ، جواز، جواز شغل، اجازه رفتن دادن ، پروانه دادن ، مرخص کردن .

licensable

مجاز، قابل اجازه ، پروانه دار.

license

(licence) اجازه ، پروانه ، جواز، جواز شغل، اجازه رفتن دادن ، پروانه دادن ، مرخص کردن .

licensee

پروانه دار، صاحب جواز، دارنده پروانه ، لیسانسیه .

licenser

(licensor) پروانه دهنده .

licensor

(licenser) پروانه دهنده .

licensure

پروانه ، اجازه ( بخصوص اجازه موعظه وخطابه ).

licentiate

دارنده پروانه ، دارای جواز، لیسانسیه .

licentious

هرزه ، ول، شهوتران ، بد اخلاق، مبنی بر هرزگی.

lichen

(گ . ش. ) گلسنگ ، باگلسنگ پوشاندن .

lichgate

طاق نمای مشرف بحیاط کلیسا، جای سرپوشیده .

licht

(light) (اسکاتلند) نور.

licit

مشروع، حلال، قانونی، روا، مجاز، حراج، فروش از طریق مزایده .

lick

لیس، لیسه ، لیسیدن ، زبان زدن ، زبانه کشیدن ، فرا گرفتن ، تازیانه زدن ، مغلوبکردن .

lick into shape

بشکل در آوردن ( کنایه از بچه خرساست که دراثرلیسیدن مادرش بصورت تمیزی درمیاید).

lickerish

مشتاق، مایل، آشپزماهر، اشتهاآور، هوس ران .

lickety split

(ز. ع. - آمر) باعجله ، باسرعت وتعجیل.

licking

لیس زنی، لیس، شلاق زنی، بشکل درآوری.

lickspittle

کاسه لیس، بادنجان دور قاب چین .

licorice

(گ . ش. ) شیرین بیان ، مهک (glabra azglycyrrhi).

lictor

یساول، پیشرو حاکم وغیره ، متصدی مجازات.

lid

سرپوش، کلاهک ، دریچه ، پلک چشم، چفت، کلاهک گذاشتن ، دریچه گذاشتن ، چفت زدن به .

lidless

بی دریچه ، بی پلک .

lido

میعادگاه قشنگ ساحلی.

lie

(.viand .vt.n)دروغ گفتن ، سخن نادرست گفتن ، دروغ، کذب، (.viand .vt) دراز کشیدن ، استراحت کردن ( با down )، خوابیدن ، افتادن ، ماندن ، واقع شدن ، قرار گرفتن ، موقتا ماندن ، وضع، موقعیت، چگونگی.

lie by

تورفتگی دیوار یا دوراهی، معبر تنگ ، غیر فعال باقی ماندن ، استراحت کردن .

lie detector

دروغ سنج، دستگاه کشف دروغ.

lie down

استراحت کردن ، استراحت کوتاه ، تسامح کردن ، از زیر کار شانه خالی کردن ، درازکشیدن .

lie in

در بستر زایمان بودن ، ارزیدن ، تمام شدن .

lie off

اندکی دور از کشتی ( یا دور از ساحل ) ماندن ، از کار دست کشیدن ، استراحت کردن .

lie over

معوق ماندن ، بتاخیر افتادن ، متمایل شدن ، متمایل بودن ، منتظر ماندن .

lie to

بانجام کاری همت گماشتن ، (کشتی ) درجهت باد توقف کردن .

lie up

( بعد از فعالیت ) استراحت کردن ، در بستر ماندن ، در آغل ماندن ، درکنام ماندن .

liederkranz

پنیر تند ودارای بوی تند.

lief

محبوب، عزیز، گرانبها، مطبوع، دلپذیر، مطلوب، مایل، آماده ، از روی میل، محبوبه .

liege

صاحب تیول، ارباب، هم بیعت.

liege man

هم بیعت نسبت به تیولدار، وفادار، رعیت جان نثار.

lien

( حق) حق تصرف مال یا ملکی تاهنگامیکه بدهی وابسته به آن داده شود، حق رهن ، حق گروی، طحال، سپرز.

lienal

( تش. ) طحالی، سپرزی.

lieu

جا، عوض، بجای، در عوض.

lieutenancy

( نظ) درجه ستوانی، ناوبانی، نیابت، قلمرو ستوانی.

lieutenant

( نظ. ) ستوان ، ناوبان ، نایب، وکیل، رسدبان .

lieutenant colonel

سرهنگ دوم، ناخدا دوم.

lieutenant commander

( نظ. - ن . د. ) دریابان .

lieutenant general

( نظ. ) سپهبد.

lieutenant governor

( آمر. ) معاون فرماندار، نایب الحکومه .

lieutenant juinior grade

( نظ. - ن . د. ) ستوان سوم.

life

جان ، زندگی، حیات، عمر، رمق، مدت، دوام، دوران زندگی، موجود، موجودات، حبس ابد.

life belt

کمربند نجات غریق، لاستیک نجات غریق.

life cycle

مدارج ومراحل مختلف حیاتی انسان وجانوران ، دوره زندگی.

life expectancy

عمر متوسط، سن متوسط.

life force

( vital elan) ( فلسفه برگسن ) زیست نیرو، نشاط حیات.

life giving

حیات بخش، نیروبخش، روانبخش.

life insurance

بیمه عمر.

life net

تور نجات (که برای نجات حریق زدگان یا بازیگران سیرک بکار میرود).

life of riley

روش زندگی خوش آیند و پرتجمل.

life peer

لرد یا اشرافی غیر قابل توارث، عنوان .

life preserver

وسیله نجارت غریق وغیره ، اسباب نجات.

life raft

قایق نجات، قایق چوبی که برای نجات غریق بکار میرود.

life size

( در مورد مجسمه وتصویر وغیره ) باندازه شخص زنده ، باندازه طبیعی.

life test

آزمون حیات.

life vest

وسیله نجات غریق که بشکل لباسی دوخته وبرتن میکنند وبهنگام لزوم آنرا باد مینمایند، لباس نجات غریق (jacket life).

life zone

منطقه حیاتی، منطقه زیست شناسی.

lifeblood

خون حیاتی، نیروی حیاتی.

lifeboat

قایق نجات.

lifebuoy

کمربند یاحلقه نجات شناوری که برای نجات غریق بر روی آب شناور میباشد، گوی شناور.

lifeguard

نگهبان ، گارد، مامور نجات غریق.

lifeless

مرده ، عاری از زندگی.

lifelike

زندگی مانند، واقعی.

lifeline

( کف بینی ) خط زندگی، طناب یا رسن نجات غواص، شاهراه .

lifelong

مادام العمری، برای تمام عمر، برابر یک عمر.

lifemanship

متشخص وبرجسته شدن یا تظاهر به تشخص کردن بوسیله تحت تاثیر گذاردن دیگران ، ایجادتشخص.

lifer

(ز. ع. ) محکوم به حبس ابد، حکم حبس ابد.

lifesaver

نجات دهنده زندگانی، عضو دسته نجات غریق وامثال آن .

lifesaving

نجات غریق، وسیله نجات غریق، نجات دهنده زندگی.

lifetime

عمر، مدت زندگی، دوره زندگی، مادام العمر، ابد.عمر.

lifeway

طرز زندگی.

lifework

کار یانتیجه یک عمر زندگی.

lift

بلند کردن ، سرقت کردن ، بالا رفتن ، مرتفع بنظرآمدن ، بلندی، بالابری، یک وهله بلند کردن بار، دزدی، سرقت، ترقی، پیشرفت، ترفیع، آسانسور، بالارو، جر ثقیل، بالا بر.

lift off

بلند شدن هواپیما یا موشک .

lift truck

خودرو دارای جرثقیل.

lift van

یخدان ، صندوقچه محکم.

lifter

بالابر، بلند کننده ، مرتفع کننده ، برطرف کننده .

liftman

( انگلیس ) آسانسورچی، متصدی آسانسور.

ligament

( تش. ) پیوند، رباط، بند، وتر عضلانی، بندیزه .

ligamentary

مربوط به رباط عضلات.

ligamentous

رباطی.

ligate

بستن ( شریان )، مسدود کردن رگ .

ligation

بستن رگ ، انعقاد، بند، رشته یا وسیله بستن .

ligature

بخیه زنی، بند، نوار، زخم بند، شریان بند، شریان بندی، رشته ، رباط، طلسم، ( مو. ) خط پیوند، خط ارتباط، کلید کوک سازهای زهی، دو یا چند حرف متصل بهم.

light

فروغ، روشنائی، نور، چراغ، آتش، کبریت، آتش زنه ، لحاظ، برق چشم، وضوح، تابان ، آشکارکردن ، آتشزدن ، مشتعلشدن ، آتشگرفتن ، سبک وزن ، ضعیف، خفیف، آهسته ، اندک ، آسان ، کمقیمت، کم، سهلالهضم، چابک ، فرار، زودگذر، هوسآمیز، بیغموغصه ، وارسته ، بیعفت، هوسباز، خل،

light air

بادآهسته وملایم، نسیم.

light bread

نان سفید، نان سهلالهضم.

light breeze

نسیم ملایم.

light bulb

چراغ برق، لامپ برق.

light foot

(footed light) ماهر، تردست، بادپا، فعال، چابک ، سبک پا.

light footed

(foot light) ماهر، تردست، بادپا، فعال، چابک ، سبک پا.

light gun

تفنگ نوری.

light handed

(.adj) سبک دست، آسان ، راحت، ماهر، تردست.

light headed

(م. م. ) سبک سر، بی فکر، گیج، حواس پرت.

light heavyweight

( در مسابقات ورزشی ومشت بازی ) نیم سنگین ، وزن ششم.

light housekeeping

کارهای سبک خانکی، کارهای خانه داری.

light indicator

نور نما.

light meter

اسباب کوچک نور سنجی، نور سنج.

light minded

سبک مغز، بی فکر، خل، سبک .

light opera

اپرای مفرح، اپرای سبک .

light out

ناگهان رفتن ، بسرعت ترک کردن .

light pen

قلم نوری.

light quantum

( فیزیک ) photon، کوچکترین ذره حامل انرژی درنور واشعه تابشی.

light red

رنگ قرمز روشن ، نارنجی رنگ .

light sensitive

با حساسیت نوری.

light struck

نور زده ، نور دیده ( درمورد شیشه یا فیلم عکاسی )، در اثر نور محو وتار شده .

light switch

گزینه نوری، نور گزین .

light trap

راهرو تاریکخانه ، اسبابی که حائل نور بوده ولوازم عکاسی درآن حرکت کند.

light year

(نج. ) سال نوری.

lighten

سبک کردن ، سبکبار کردن ، راحت کردن ، کاستن ، مثل برق درخشیدن ، درخشیدن ، روشن کردن ، تنویر فکر کردن .

lighter

فندک ، کبریت، گیرانه ، قایق باری، با قایق باری کالا حمل کردن .

lighterage

هزینه بارگیری وباراندازی از کشتی، حمل ونقل کالا بوسیله دوبه ، قایق باری، دوبه .

lightface

حروفی که خطوط آن ریز وظریف باشد( کلمه مخالف آن blackface یاboldface است).

lightfast

مقاوم در برابر نور، رنگ نرو.

lighthearted

زنده دل، شاد، بانشاط، خوش قلب، مشرور، بی غم، سبکبار.

lighthouse

فانوس دریائی، چراغ خانه ، برج فانوس دریائی.

lighting

روشنائی، احتراق، اشتعال، نورافکنی، سایه روشن .

lightish

نسبتا سبک ، نسبتا روشن .

lightless

بی نور.

lightning

آذرخش، برق ( در رعد وبرق )، آذرخش زدن ، برق زدن .

lightning arrester

برق گیر.

lightning bug

(firefly) شب تاب.

lightning rod

میله برق گیر.

lighto'love

ناپایدار در عشق، زن هوسران ، فاحشه .

lightplane

هواپیمای شخصی کوچک وسبک .

lightproof

ضد نور، محفوظ از نور، غیر قابل نفوذ بوسیله نور.

lights

شش (shosh)، ریه جانوران .

lights out

علائم مخابرات بوسیله نور، هنگام خاموشی، ساعت خواب.

lightship

کشتی فانوس دار.

lightsome

خوشدل، شوخ، چابک ، سبک ، روشن ، درخشان ، برنگ روشن .

lightweight

( درمسابقات ورزشی ومشت زنی ) خروس وزن ، سبک وزن ، کم وزن .

lightwood

(گ . ش. - آمر. ) درخت کاجگرجستانی که چوبش خشک ودارای قیراست وخوب می سوزد، (استرالیا)نوعی درخت اقاقیا.

lignification

چوبسازی.

lignify

تبدیل به چوب کردن ، چوب شدن ، چوبی شدن .

lignite

ذغال قهوه ای، ( مع. ) نوعی ذغال سنگ ، ذغال سنگ چوب نما.

lignocellulose

(گ . ش. -ش. ) مواد سلولزی متشکل بافت های چوبی.

lignum vitae

(گ . ش. ) درخت مقدس خشب الانبیائ.

ligulate

تسمه ای شکل ( درمورد بعضی برگهای گل )، زبانه دار، دارای گلبرگهای تسمه ای.

ligule

(گ . ش. ) زائده کوچکی که بین برگ وغلاف قرار دارد، ملازه ، گلبرگ تسمه ای، زبانک .

likable

دوست داشتنی.

like

دوست داشتن ، مایل بودن ، دل خواستن ، نظیر بودن ، بشکل یا شبیه ( چیزی یا کسی ) بودن ، مانند، مثل، قرین ، نظیر، همانند، متشابه ، شبیه ، همچون ، بسان ، همچنان ، هم شکل، هم جنس، متمایل، به تساوی، شاید، احتمالا، فی المثل، مثلا، همگونه .

like minded

همفکر، دارای فکر متجانس.

likeable

دوست داشتنی.

likelihoood

احتمال، همانندی، امر محتمل.

likelincod

راستنمائی.

likely

محتمل، باور کردنی، احتمالی.راستنما، محتمل.

liken

مانند کردن ، شبیه کردن ، شبیه شدن .

likeness

شباهت، همانندی، شکل، شبیه ، پیکر، تصویر.

likewise

بهمچنین ، چنین ، نیز، هم، بعلاوه ، همچنان .

liking

(م. م. ) میل، تمایل، ذوق، علاقه ، حساسیت، شهوت ومیل، مهر.

lilac

یاس بنفش، یاس شیروانی.

liliaceous

یاس مانند.

lilied

به لطافت یاس، به ظرافت یاس، مزین به سوسن ، شبیه سوسن .

liliputian

قد کوتاه ، وابسته به جزیره خیالی لی لی پوت.

lilt

آهنگ موزون ، خوش نوا، جهش یا حرکت فنری، آهنگ خوش نوا وموزون خواندن ، شعرنشاطانگیز خواندن ، باسبکروحی حرکت کردن .

lilting

خوشنوا، موزون ، خوشحال.

lily

(گ . ش. ) سوسن سفید، زنبق، زنبق رشتی.

lily livered

جبون ، بزدل، ترسو.

lily of the valley

(گ . ش. ) زنبق الوادی، گل برف، موگه بهار.

lily pad

برگ شناور زنبق آبی.

lily white

سفید چون زنبق، خیلی سفید.

lima

پایتخت کشور پرو، حرف L.

lima bean

(گ . ش. ) نوعی لوبیا بنام لاتین limensis Phaseolus.

limaciform

شبیه نرم تن ( درمورد نوزاد حشره ).

limacine

شبیه نرم تن ، حلزونی شکل.

liman

(جغ. ) خلیج مصب رودخانه ، مدخل رودخانه ، مرداب.

limb

عضو، عضو بدن ، دست یا پا، بال، شاخه ، قطع کردن عضو، اندام زبرین ، اندام زیرین .

limbate

حاشیه دار، عضودار.

limbec

انبیق(مخصوص قرع)، با انبیق کار کردن .

limbeck

انبیق(مخصوص قرع)، با انبیق کار کردن .

limber

خمیده ، سربزیر، مطیع، تاشو، خم شو، نرم، خم کردن ، تاکردن ، خمیده کردن ، تمرین نرمش کردن .

limbers

ناودان های طرفین ته کشتی که از آنجا آب به منبع تلمبه میرسد.

limbless

بی عضو، بی شاخه .

limbo

کنار دوزخ، برزخ.

limburger

پنیرنیمه نرم چرب دارای بوی تند.

lime

لیموترش، عصاره لیموترش، آهک ، چسب، کشمشک ، سنگ آهک ، آهک زنی، چسبناک کردن آغشتن ، با آهک کاری سفید کردن ، آبستن کردن .

lime glass

شیشه آهکی.

lime juicer

کشتی انگلیسی، ملوان انگلیسی، انگلیسی.

lime twig

دام، تله انداختن .

limeade

شربت آبلیمو.

limekiln

کوره آهک پزی.

limelight

چراغ یانورقوی، قسمتی از صحنه نمایش که بوسیله نورافکن روشن شده باشد، محل موردتوجه وتماشای عموم.

limen

آستانه ، ( ر. ش. ) کمترین تحریک عصبی که برای ایجاد احساس لازم است، آستانه احساس، شعور.

limerick

شعر غیر مسجع پنج بندی، شعر بند تنبانی.

limestone

سنگ آهک .

limewater

آب آهک .

limey

(ز. ع. ) سرباز یا ملوان انگلیسی، انگلیسی.

limicoline

کرانه زی، زیست کننده در ساحل، وابسته به مرغان کرانه زی.

liminal

آستانه ای، شعوری، وابسته به مختصرترین تحریک عصبی.

limit

حد، محدود کردن .حد، حدود، کنار، پایان ، اندازه ، وسعت، محدود کردن ، معین کردن ، منحصر کردن .

limit check

مقابله حدود.

limitable

محدودیت پذیر.

limitary

محدود، منحصر، دارای قدرت محدود.

limitation

محدودیت، تحدید، محدودسازی، شرط.محدودیت.

limitative

محدود کننده ، حصری.

limited

محدود، منحصر، مشروط، مقید.

limited integrator

انتگرال محدود.

limited war

جنگ محدود وموضعی.

limiter

محدود کننده .محدود کننده .

limiting

محدود، مقید، معین ، منحصر کننده .

limiting frequency

بسامد حدی.

limitless

بی حد وحصر.

limitrophe

واقع در مرز، مجاور مرزی، مجاور.

limivorous

فرو برنده گل ولای، بلعنده گل، لجن خوار.

limmer

آدم رذل، دغل، کلاش، قلاش، ناقلا، بچه بد ذات یاشیطان ، زن سبک سر، زن هرزه ، زن جلف.

limn

مصورکردن ، تذهیب کردن (کتاب وغیره )، رنگ آمیزی کردن ، آب رنگ زدن .

limnetic

(limnic) زیست کننده در آب شیرین ، وابسته به آب شیرین .

limnic

(limnetic) زیست کننده در آب شیرین ، وابسته به آب شیرین .

limnologist

زیست شناس جانوران آب شیرین .

limnology

بخشی از زیست شناسی که درباره موجودات آب شیرین بحث میکند.

limonene

(ش. ) هیدروکربن شیرینی بفرمول 61H 01C.

limousine

اتومبیل کالسکه ای، خودروسواری بزرگ .

limp

عمل لنگیدن ، شلیدن ، لنگ ، شل، لنگی، شلیدن ، لنگیدن ، سکته داشتن .

limper

لنگ ، شل، آهسته رو.

limpet

جانور نرم تن خاره چسب، صدف کوهی.

limpid

زلال، صاف، ناب، روشن ، خالص.

limpidity

زلالی، صافی.

limpkin

(ج. ش. ) بوتیمارقهوه ای رنگ .

limpsey

(د. گ . )سست وشل، نرم، قابل انحنائ.

limpsy

(د. گ . )سست وشل، نرم، قابل انحنائ.

limsy

(د. گ . )سست وشل، نرم، قابل انحنائ.

limulus

(ج. ش. ) خرچنگ نعل اسبی وبزرگ سواحل آمریکا ( که crab king نیز نامیده میشود ).

limy

آهکی، آهک دار، چسبناک ، مثل لیمو ترش.

lin

استخر، دریاچه کوچک ، آبشار، پرتگاه .

linage

سطربندی، سطر شماری.

linchpin

میخ آسه ، میخ محور، سگدست.

lincoln

ایالت لینکلن شایر انگلستان ، گوسفند نژاد لینکلن شایر، ابراهام لینکلن .

linctus

شربت طبی.

linden

(گ . ش. ) زیرفون ، نمدار (tiliaceae).

lindy

رقص دارای حرکات سریع وجهش های مداوم.

line

(.n) خط، سطر، بند، ریسمان ، رسن ، طناب، سیم، جاده ، دهنه ، لجام، (.viand .vt) خط کشیدن ، خط انداختن در، خط دار کردن ، ( نظ. ) بخط کردن ( با up )، آراستن ، ترازکردن ، آستر کردن ، پوشاندن .خط، سطر، ردیف، رشته .

line adapter

وفق دهنده خط.

line by line

سطر به سطر.

line chief

افسرجزئ نیروی هوائی که در فرود آمدن وبرخاستن هواپیمادرخطوط هوائی نظارت میکند.

line concentrator

تمرکز کننده خط.

line drawing

خطوط جامدی که برای خط کشی در صفحه چاپی بکار میرود.

line driver

خط ران .

line engraving

گراور سازی با خطوط کوتاه وبلند، گراور مخطط.

line feed

تعویض خط.

line feed character

دخشه تعویض پذیر.

line gauge

خط کش مدرج.

line haul

خط رابط بین کلماتی که نصف آن در سطر بعد واقع شده .

line of sight

خط دید، مسیر دید، خطی که قرنیه چشم را به نقطه ثابتی وصل نماید.

line of vision

خط مستقیمی که نقطه زرد چشم را به نقطه ثابتی وصل نماید.

line out

با خط علامت گذاشتن ، ( درخت کاری) قلمه درختان رادرآوردن وبصورت خط منظمی کاشتن .

line printer

چاپگر سطری.

line printing

چاپ سطری.

line spacing

فاصله سطرها.

line squall

تندبادمستقیم، مسیر مستقیم تند باد.

line storm

( بیشتر درنیوانگلند ) طوفان مستقیم ( غیر گردبادی ).

line switching

راه گزینی خطی، خط گزینی.

lineage

سویه ، دودمان ، اصل ونسب، اجداد، اعقاب.سطربندی، سطر شماری.

lineal

مربوط به خط، عمودی، اجدادی، خطی.

lineality

خطی بودن .

lineament

نشان ویژه ، خط، طرح، سیما، طرح بندی، خطوط چهره ، صفات مشخصه .

linear

خطی.خطی، طولی، دراز، باریک ، کشیده .

linear amplifier

تعویض کننده خطی.

linear array

آرایه خطی.

linear circuit

مدار خطی.

linear code

رمز خطی، برنامه بدون حلقه .

linear equation

معادله خطی.

linear measure

مقیاس طولی.

linear perspective

پروژکتور دارای عدسی مخطط.

linear probing

کاوش خطی.

linear programming

(LP) برنامه ریزی خطی.طرح ریزی عملیات صنعتی ونظامی برحسب خطوط مشخص ومعین .

linearity

حالت طولی.خطی بودن .

linearize

بصورت طولی درآوردن .

linearly

بطور خطی.

lineation

خط کشی، ترسیم خط، خط گذاری.

linebreed

اصلاح نژادی کردن ، بهنژاد کردن .

linebreeding

بهنژادی، پرورش نژاد انسان یا حیوان درجهت یا هدف معینی ( برای تقویت خصوصیاتموردنظر ).

linecut

( درچاپ ) صفحه چاپی که فقط روی آن خط کشی شده باشد وبرای خط کشی کاغذ وغیره بکارمیرود و block line وengraving line نیز نامیده میشود.

lineman

سیم کش هوائی، بازرس خط آهن ، ( در فوتبال ) بازیکن خط جلو.

linen

کتان ، پارچه کتانی، جامه زبر، رخت شوئی.

lineolate

(گ . ش. - ج. ش. ) خط دار، دارای خطوط ریز، مخطط.

lineolated

(گ . ش. - ج. ش. ) خط دار، دارای خطوط ریز، مخطط.

liner

کشتی یا هواپیمای مسافری، آستردوز، آستری، کسی که خط میکشد، خط کش.

linesman

سرباز صف، سربازخط جبهه ، خط بان ، مواظب برخوردتوپ باخط، سیم بان ، سیمکش هوائی.

lineup

صف، تنظیم کردن ، مرتب کردن ، آماده ومجهز کردن ، ترتیب جای بازیکنان فوتبال، طرز قرار گیری.

ling

(ج. ش. ) ماهی روغنی اروپای شمالی وآمریکا از خانواده gadidae، (گ . ش. ) خلنج جارو(vulgaris Calluna).

linger

درنگ کردن ، تاخیر کردن ، دیر رفتن ، مردد بودن ، دم آخر را گذراندن .

lingerer

درنگ کننده ، تاخیر کننده .

lingerie

ملبوس کتانی، زیر پوش زنانه .

lingo

زبان ویژه ، زبان صنفی ومخصوص طبقه خاص.

lingua

زبان یا عضو زبانی شکل، اصطلاحات خاص.

lingua franca

زبان آمیخته با زبانهای دیگر، گویش مختلط، زبان بین المللی.

lingual

زبانی، حرف زبانی یا ذو لفی.

linguist

زبانشناس، متخصص زبان شناسی، زبان دان .

linguistic

وابسته به زبان شناسی.

linguistician

متخصص زبان شناسی ، زبانشناس ، زبان دان

linguistics

زبان شناسی.زبانشناسی، علم السنه واشتقاق لغات وساختمان وترکیب کلمات وصرف ونحو، لسانیات، علم زبان .

lingulate

زبانی شکل، بشکل نرمتنان ، دوکپه ای دوره ارودیسیان .

liniment

روغن مالیدنی، مرهم رقیق، روغن مالش.

lining

آستر، آستر دوزی، خط کشی، تودوزی.

link

پیوند، بهم پیوستن ، پیوند دادن .حلقه زنجیر، دانه زنجیر، پیوند، بند، میدان گلف، زنجیر، قلاب، متصل کردن ، بهم پیوستن ، جفت کردن .

linkage

اتصال، وسیله ارتباط، حلقه های زنجیر، رابطه .پیوند، بهم پیوستگی.

linkage editor

ویراستار پیوندی.

linkage loader

بارکننده پیوندی.

linkage parameter

پارامتر پیوندی.

linkage time

زمان پیوند.

linkboy

(linkman) مشعلدار، حامل مشعل.

linked

پیوند یافته ، پیوندی.

linked subroutine

زیربرنامه پیوند یافته .

linking loader

بارکننده پیوندی.

linking verb

فعل معین .

linkman

(linkboy) مشعلدار، حامل مشعل.

links

تپه ساحلی، زمین بازی گلف.

linksman

(golfer) گلف بازیکن .

linkup

ملاقات، میتینگ ، وسیله اتصال، پیوندگاه .

linkwork

زنجیر، هر چیز زنجیره دار.

linn

استخر، دریاچه کوچک ، آبشار، پرتگاه .

linnet

(ج. ش. ) مرغ کتان ، سهره خانگی.

lino

(linoleum) لینولئوم.

linocut

چاپی که بوسیله کلیشه روی مشمع ایجاد میگردد.

linoleum

مشمع فرشی، مشمع کف اتاق.

linotype

ماشین حروف ریزی که سطر سطر حروف را میریزد وسطر سطر برای چاپ آماده میکند.

linsang

(ج. ش. ) گربه زباد برمه وجاوه .

linseed

(گ . ش. ) تخم بزرک ، بزرک ، بذر کتان .

linseed oil

روغن بزرک .

linsey woolsey

یکنوع پارچه پشم ونخ یا پشم وکتان زبر، چرند.

linstock

چوب نوک تیزی که برای آتش زدن فتیله توپ های قدیمی بکار میرفته .

lint

پارچه زخمبندی، کهنه ، لیف کتان ، ( نظ. ) فتیله ، ضایعات پنبه .کرک ، پرز.

lintel

تیر سردر، سنگ سردر.

linter

ماشینی که پس از پاک کرن پنبه الیاف کوتاه چسبیده به تخم پنبه را میگیرد، الیافکوتاه پنبه که به تخم پنبه چسبیده است.

linum

(گ . ش. ) کتانیان (linaceae).

lio

در پوش، سر پوش، پلک چشم.

lion

شیر، هژبر، شیر نر، ( نج. ) برج اسد.

lionhearted

دلیر، شیر دل.

lionization

توجه زیاد به شخص.

lionize

مورد توجه زیاد قرار گرفتن ، شیر کردن .

lip

لب، لبه ، کنار، طاقت، سخن ، بیان ، لبی، با لب لمس کردن .

lip read

لب خواندن ، کلمات را بوسیله حرکات لب فهمیدن ( مثل کرها ).

lip reader

لب خوان .

lip service

چاپلوسی، تملق.

lipid

چربی، مواد چربی که شامل پیه وموم وفسفاتید وسروبروزیدها میباشد.

lipide

چربی، مواد چربی که شامل پیه وموم وفسفاتید وسروبروزیدها میباشد.

lipless

بی لب.

liplike

لب مانند.

lipolysis

تجزیه وتحلیل چربی.

lipoma

( طب ) تومر خوش خیم چربی، غده چربی.

lipomatous

چربی مانند.

lipophilic

چربی دوست، چربی گرای.

lipoprotein

(ش. ) مواد پروتئینی که حاوی مقداری چربی باشند، لیپو پروتئین .

lipotropic

چربی سوز، موادی که سبب دخول چربی در واکنش های بدن میگردند.

lippen

( اسکاتلند ) محول کردن ، اعتماد کردن .

lipping

قطعه چوبی که در لای شکاف کمان تعبیه شده ، لبچه ، لوچه ، لب زدن .

lippy

(د. گ . ) جسور، گستاخ، پر رو، دارای لب آویزان .

lipreading

فهم کلمات از راه حرکات لب، لب خوانی.

lipstick

ماتیک لب، مداد لب.

liquate

گداختن ، آب کردن ، ذوب کردن ، قال کردن .

liquation

گداختن ، تبدیل باب کردن ، گداز، آبگونسازی.

liquefacient

آبگونگر، گدازنده ، مایع کننده ، ( طب ) عامل موجب ترشح، ترشح کننده ، مایع ترشحکننده .

liquefaction

آبگونه سازی، گدازش، تبدیل به مایع.

liquefiable

قابل تبدیل به مایع، گداز پذیر.

liquefier

آبگونساز.

liquefy

(liquify)آبگون کردن ، گداختن ، تبدیل به مایع کردن .

liquescence

مایع شدگی، حالت میعان ، آبگونگی.

liquescent

مایع شونده .

liqueur

لیکور ( نوشابه الکلی ).

liquid

مایع، آبگونه ، چیز آبکی، روان ، سلیس، ( در مورد کالا ) نقد شو، پول شدنی، سهل وساده .

liquid air

هوای مایع شده ( در اثر فشار زیاد )، آبگون هوا.

liquid measure

مقیاس اندازه گیری مایعات، حجم سنج، مقیاس حجم مایع.

liquidambar

(گ . ش. ) عنبر سائل آمریکائی (gum sweet).

liquidate

تسویه کردن ، حساب را واریز کردن ، برچیدن ، از بین بردن ، مایع کردن ، بصورتنقدینه درآوردن ، سهام.

liquidation

تسویه ، از بین رفتن ، واریز حساب، نابودی.

liquidator

حساب واریز کننده ، برچیننده ، از بین برنده .

liquidity

قابلیت تبدیل به پول، تسویه پذیری، آبگون پذیری.

liquidize

بصورت مایع درآوردن ، صاف کردن ، تسویه کردن ، از بین بردن .

liquify

(liquefy)آبگون کردن ، گداختن ، تبدیل به مایع کردن .

liquor

مشروب خوردن یاخوراندن ، مشروب، نوشابه ، مشروب الکلی، با روغن پوشاندن ، چربکردن ، مایع زدن ، مشروب زدن به .

liquorice

(گ . ش. ) شیرین بیان ، میجو.

lira

لیره عثمانی، لیره ترک ، لیره سابق اتریش.

lis pendens

(حق. ) دعوای مطروحه ، دعوای معلق.

lisle

نخ تابیده (که ابتدائ در شهر لیل تهیه میشده ).

lisp

نوک زبانی صحبت کردن ، شل وسرزبانی تلفظ کردن ، شلی زبان .

lisp language

زبان لیسپ.

lissom

(lissome) نرم، چابک ، تاشو، چالاک ، بنرمی.

lissome

(lissom) نرم، چابک ، تاشو، چالاک ، بنرمی.

list

فهرست، صورت، جدول، سجاف، کنار، شیار، نرده ، میدان نبرد، تمایل، کجی، میل، در فهرست وارد کردن ، فهرست کردن ، در لیست ثبت کردن ، شیار کردن ، آماده کردن ، خوش آمدن ، دوست داشتن ، کج کردن .سیاهه .

list price

فهرست قیمت اجناس، فهرستی که در آن قیمت اجناس یا آگهی ویاکالاهای تجارتی رانوشته اند، قیمت فاکتور.

list processing

لیست پردازی.

listel

(م. م. ) کناره ، حاشیه ، باریکه ، راه راه .

listen

شنیدن ، گوش دادن ، پذیرفتن ، استماع کردن ، پیروی کردن از، استماع.

listen in

استراق سمع کردن ( بوسیله تلفن وغیره ).

listener

مستمع، گوش دهنده ، شنونده .

lister

حاشیه دوز، سجاف دوز، ماشین خیش یا شیار، قاری.

listing

سجاف، اسم نویسی، فهرست نویسی، خیش کنی.سیاهه برداری.

listless

بی میل، بی توجه .

lit

زمان گذشته فعل light.

litany

مناجات ودعای دسته جمعی بطور سوال وجواب، مناجات وعبادت تهلیل دار.

liter

لیتر.

literacy

سواد، با سوادی، سواد خواندن ونوشتن .

literal

لفظ، لفظی.تحت اللفظی، حرفی، لفظی، واقعی، دقیق، معنی اصلی.

literal operand

عملوند لفظی.

literalism

پیروی تحت اللفظی از چیزی، ملانقطی.

literalize

بصورت تحت اللفظی درآوردن ، لفظ بلفظ معنی کردن ، تحت اللفظی ترجمه کردن .

literary

ادبی، کتابی، ادیبانه ، ادیب، وابسته به ادبیات، ادبیاتی.

literate

باسواد، ادیب.

literati

ادبا، فضلا، اهل قلم، دانشمندان .

literatim

حرف بحرف، کلمه بکلمه ، تحت اللفظی.

literator

دانشمند نما، فضل فروش، ادیب.

literature

ادبیات، ادب وهنر، مطبوعات، نوشتجات.

lith emitting diode

دیود ساتع نور.

litharge

( مع. ) مونوکسید سرب.

lithe

نرم، خم شو، لاغر اندام.

lithesome

lissome =.

lithiasis

( طب ) ایجاد سنگ و ریگ در مجاری بدن ( مثل سنگ مثانه وغیره ).

lithic

سنگی، ریگی، وابسته به ریگ ، وابسته به لیتوم.

lithium

( ش. ) لیتوم.

lithograph

چاپ سنگی، حکاکی روی سنگ ، حجاری، حک کردن .

lithographer

سنگ نگار، حجار.

lithography

چاپ سنگی، حکاکی بر روی سنگ .

lithologic

وابسته به سنگ شناسی.

lithology

سنگ شناسی، صخره شناسی.

lithomarge

( مع. ) نوعی کائولین ( kaolin ).

lithophyte

(گ . ش. - ج. ش. ) گیاه سنگ زی، مرجان آهکی.

lithoprint

با چاپ سنگی چاپ کردن ، عکس از روی چاپ سنگی برداشتن .

lithosol

خاک کم عمق دامنه کوه ودشت که مرکب از سنگریزه وسنگهای نیمه خاک شده میباشد.

lithosphere

قسمت سخت زمین ، سنگ کره .

lithotomy

( طب ) برش مثانه برای خروج سنگ .

lithuanian

اهل کشور لیتوانی، زبان لیتوانی.

litigable

قابل طرح دعوی.

litigant

طرف دعوی، مرافعه کننده .

litigate

طرح دعوی کردن ، مرافعه کردن ، تعقیب قانونی کردن .

litigation

دعوی قضائی.

litigious

دعوائی.

litmus

(ش. ) ماده آبی رنگی که از بعضی گلسنگ ها بدست میاید ودر اثر اسید زیاد برنگ قرمزتبدیل میشود وهرگاه قلیا بدان بزنند باز برنگ آبی در میاید، تورنسل.

litmus paper

کاغذ تورنسل، کاغذی که بماده (litmus) آغشته است.

litotes

( بدیع ) خفض جناح، کوچک قلم دادن چیزی برای افزایش اهمیت آن ویااجتنابازانتقاد، شکسته نفسی.

litre

لیتر.

litten

( در شعر ) روشن ، فروزان ، روشن شده .

litter

تخت روان ، کجاوه ، محمل، برانکار یا چاچوبی که بیماران را با آن حمل میکنند، آشغال، نوزادانی که جانوری در یک وهله میزاید، زایمان ، ریخته وپاشیده ، زائیدن ، آشغال پاشیدن .

litterae humaniores

(=humanities) عواطف بشری، انسانیت، علوم انسانی.

litterateur

دانشمند، ادیب.

little

اندک ، کم، کوچک ، خرد، قد کوتاه ، کوتاه ، مختصر، ناچیز، جزئی، خورده ، حقیر، محقر، معدود، بچگانه ، درخور بچگی، پست.

little bear

(Minor =Ursa) ( نج. ) دب اصغر.

little office

نماز مخصوص حضرت مریم.

littleneck clam

نوزاد حلزون خوراکی که معمولا خام خورده میشود.

littoral

کرانه ای، ساحل، کرانه ، ناحیه ساحلی، دریاکناری.

liturgical

مربوط به علم العبادات.

liturgics

مبحث عبادات ومناجات نامه ها وتاریخ ومنشا پیدایش وفلسفه عبادات، علم العبادات.

liturgiology

دانش آئین نماز.

liturgist

پیشنماز، عالم در آئین نماز.

liturgy

آئین نماز، آداب نماز، مناجات نامه .

livability

قابلیت زندگی درچیزی، زیست پذیری.

livable

(liveable) قابل زیستن ، قابل معاشرت، قابل زندگی.

live

(.vi and .vt) زندگی کردن ، زیستن ، زنده بودن ، (.adj) زنده ، سرزنده ، موثر، دایر.

live bearing

(viviparous) زنده زا.

live box

جعبه یا قلمی که در آب آویزان میکنند تا موجودات آبزی را زنده نگاهدارند.

live down

باخاطرات زنده ماندن .

live forever

زندگی ابدی، ( گ . ش. ) ابرون گس، ابرون ریشه دار.

live oak

(گ . ش. ) بلوط ویرجینیا.

live stock

چارپایان اهلی، مواشی وگاو وگوسفندی که برای کشتار یافروش پرورش شود، احشام.

liveable

(livable) قابل زیستن ، قابل معاشرت، قابل زندگی.

livelihood

وسیله معاش، معاش، اعاشه ، معیشت.

livelong

تمامی، همه ، پایدار، طولانی وخسته کننده .

lively

باروح، زنده ، جالب توجه ، سرزنده ، از روی نشاط، با سرور وشعف.

liven

(د. گ . - غالبا با up ) چالاک شدن ، زنده شدن ، چابک شدن ، با روح شدن .

liver

جگر، کبد، جگر سیاه ، مرض کبد، ناخوشی جگر، زندگی کننده .

liveried

ملبس، دارای لباس، در کسوت.

liverish

شبیه جگر، مبتلا به مرض جگر.

liverwort

(گ . ش. ) غافث، داروی جگر.

liverwurst

(sausage liver) سوسیس جگر پخته .

livery

(حق. ) تحویل، تسلیم، رد وبدل ( مثل ضربات متبادله )، رهائی، نجات، ( م. م. )لباس و خوراکی که به نوکرداده میشود، لباس مستخدم، جیره ، علیق اسب، جامه ، مستخدم.

livery stable

اصطبل مخصوص کرایه دادن اسب یا نگاهداری اسب های دیگران .

liveryman

نوکر باب، کسیکه لباس نوکری بر تن دارد.

livestock

چارپایان اهلی، مواشی وگاو وگوسفندی که برای کشتار یافروش پرورش شود، احشام.

liveware

زیست افزار.

livid

سربی رنگ ، کبود، کبود شده ، کوفته ، خاکستری رنگ .

living

زندگی، معاش، وسیله گذران ، معیشت، زنده ، حی، درقیدحیات، جاندار، جاودانی.

living death

زندگی مرگبار، زندگی شبیه مرگ .

living room

اتاق نشیمن ، سالن نشیمن .

living wage

مزدکافی برای امرار معاش.

lixiviate

جداکردن ، تجزیه کردن بوسیله شستشو باقلیا یا ماده حلالی.

lizard

(ج. ش. ) مارمولک ، سوسمار، بزمجه .

llama

(ج. ش. ) لاما، شتر بی کوهان آمریکای جنوبی، پشم لاما.

lloyd's

بزرگترین شرکت بیمه انگیسی.

lo

هان ، اینک ، آهای، ببین ، بنگر.

loach

(ج. ش. ) ماهی تیان ( از خانواده Cobitidae ).

load factor

ضریب بار.

load

بار، کوله بار، فشار، مسئولیت، بارالکتریکی، عمل پرکردن تفنگ باگلوله ، عملکرد ماشین یا دستگاه ، بار کردن ، پر کردن ، گرانبارکردن ، سنگین کردن ، فیلم (دردوربین ) گذاشتن ، بار گیری شدن ، بار زدن ، تفنگ یا سلاحی را پر کردن .بار کردن ، بار.

load and go

بارکنش و اجرا.

load key

کلید بارکنش.

load line

خط دورکشتی که وقتی کشتی کاملا بارگیری شد آب تا آنجا میرسد.خط بار.

load module

پیمانه بارشو.

load time

زمان بارکردن .

loaded

(ز. ع. - آمر. ) مست، پولدار، دارای پول زیاد، بارشده ، مملو، پر.

loader

بارکننده .بارکننده .

loading

بارکنش.بارگیری، بار، محموله ، آمیختن مواد خارجی به شراب.

loading routine

روال بارکننده .

loadstar

( lodestar)(نج. ) ستاره قطبی، ستاره راهنما، راهنما.ستاره قطبی، ستاره راهنما.

loadstone

( lodestone) آهن ربا.(مع. ) اکسید طبیعی آهن ، آهن ربا، چیز جذاب.

loaf

قرص نان ، کله قند، تکه ، وقت را بیهوده گذراندن ، ولگردی کردن .

loafer

آدم عاطل وباطل، ولگرد.

loam

خاک رس وشن که با گیاه پوسیده آمیخته باشد، خاک گلدانی.

loamy

مثل خاک رس یا خاک ( گلدانی ).

loan

وام، قرض، قرضه ، عاریه ، واژه عاریه ، عاریه دادن ، قرض کردن .

loanword

واژه عاریه ، واژه بیگانه .

loath loth

بیزاری، بیمیل، بیزار، منفور، خشمگین ، خشونت.

loathe

نفرت داشتن از، بیزار بودن ، بد دانستن ، منزجر بودن ، بیزار کردن ، سبب بیزاریشدن .

loathing

بیمیلی، بیزاری، نفرت، تنفر.

loathly

باتنفر، نفرت انگیز، زننده ، بطور نفرت انگیز.

loathsome

نفرت انگیز، زننده ، دافع، بی رغبت کننده .

lob

گوشت یا پوست آویخته ، غبغب، چاق وچله ، چاق، گوشت آلو، آدم خپله وسنگین ، چیزی را سنگین بزمین زدن ، با تنبلی وسنگینی حرکت کردن ، خم شدن ، باهستگی پرتابکردن .

lobar

لخته ای، واقع در قسمت های ریه ، قطعه ای، آویز دار، لاله دار ( مثل لاله گوش ).

lobate

(=lobated) دارای نرمه ( مثل گوش )، مرکب از چند قطعه ، دارای آویختگی، دارایغبغب یا زائده آویخته .

lobated

(=lobat) دارای نرمه ( مثل گوش )، مرکب از چند قطعه ، دارای آویختگی، دارایغبغب یا زائده آویخته .

lobation

آویختگی، قطعه قطعه شدگی، مقطع زائده آویخته ، دارای نرمه بودن .

lobby

تحمیل گری کردن ، راهرو، دالان ، سالن انتظار( در راه آهن و غیره )، سالن هتل و مهمانخانه ، سخنرانی کردن ، ( آمر. ) برای گذراندن لایحه ای (درسالن انتظارنمایندگان مجلسین ) سخنرانی وتبلیغات کردن .

lobbyer

(lobbyist) کسیکه در پارلمان تبلیغ میکند.

lobbyist

(lobbyer) کسیکه در پارلمان تبلیغ میکند.

lobe

نرمه ( مثل نرمه گوش )، آویز، بخش پهن وگردی که بچیزی آویخته یا پیش آمده باشد، لخته ، گوشه ، بخشی از عضله یا مغز.

lobectomy

( جراحی ) برداشتن قسمتی از یک عضو ( مثل یک قسمتی از ریه ).

lobelia

(گ . ش. ) خانواده گیاهان لوبلیا (lobeliaceae)، برگ توتون هندی.

loblolly

آش اماج غلیظ، روستائی، بی دست وپا، دلقک ، کاج استخری، چاله گلآلود.

lobo

(ج. ش. ) گرگ مغرب آمریکا.

lobotomy

(جراحی ) برش قسمتی از مغز.

lobster

(ج. ش. ) خرچنگ دریائی، گوشت خرچنگ دریائی.

lobster pot

دام مخصوص صید خرچنگ ، دام خرچنگ .

lobster thermidor

مخلوطی از گوشت خرچنگ وزده تخم مرغ وقارچ وخامه که در پوسته خرچنگ سرخ میکنند.

lobular

شبیه نرمه گوش، شبیه قطعه کوچکی از چیزی.

lobulate

آویزدار، لاله دار ( مثل لاله گوش )، نرمه دار، دارای زائده کوچک ، منقسم به مقطع های کوچک .

lobulation

تقسیم به مقاطع کوچک ، دارای مقاطع کوچک ، آویز یانرمه کوچک ، لخته کوچک .

lobule

دالبر، لخته کوچک ، قطعه کوچک ، آویز کوچک ، نرمه کوچک ، مقطع کوچک .

local

محلی، موضعی.لاخ، لاخی، محلی، مکانی، موضعی، محدود بیک محل.

local center

مرکز محلی.

local color

رنگ شاخص کوه ورودخانه وجنگل وغیره درنقشه ، خصوصیات محلی.

local exchange

ردوبدل کننده محلی.

local government

حکومت محلی، حاکم محلی.

local line

خط محلی.

local loop

حلقه محلی.

local mode

باب محلی.

local network

شبکه محلی.

local option

اختیار تعیین محل معینی ( برای سکونت یاازدواج وغیره )، اختیار تعیین چیزی درمحل.

local variable

متغیر محلی.

locale

محل، منطقه .

localism

اصطلاح محلی، آئین محلی، علاقه محلی، کوته بینی.

locality

جا، محل خاص، محل، موضع، مکان .

localization

تمرکز درنقطه بخصوصی، محلی کردن ، موضعی کردن .

localize

متمرکز کردن ، در یک نقطه جمع کردن ، محلی کردن ، موضعی ساختن .

locate

مکان یابی کردن ، قرار دادن .تعیین محل کردن ، جای چیزی را معین کردن ، تعیین کردن ، معلوم کردن ، مستقر ساختن .

locate mode

باب مکان یابی.

location

محل، مکان .موقعیت، محل، تعیین محل، جا، مکان ، اندری.

location counter

مکان شمار.

locative

(د. ) مکانی، دال برمکان ، حالت مکانی، اندری.

locator

موجر، اجاره دهنده ، ( آمر. ) جایگزین شونده .

loch

دریاچه ، خلیج، شاخابه .

lock

قفل.طره گیسو، دسته پشم، قفل، چخماق تفنگ ، چفت و بست، مانع، سد متحرک ، سدبالابر، چشمه پل، محل پرچ یا اتصال دویاچند ورق فلزی، قفل کردن ، بغل گرفتن ، راکد گذاردن ، قفل شدن ، بوسیله قفل بسته ومحکم شدن ، محبوس شدن .

lock code

رمز قفل.

lock on

باعلائم مخابراتی و رادار چیزی را تعقیب کردن ( مثل قمرمصنوعی وغیره ).

lock option

اختیار کاربرد قفل.

lock out

به قبول شرایط کارفرما)، درتنگنا قرار دادن یا بمحل کار راه ندادن .

lockage

عبور کشتی از دریچه سد میان بالابر، هزینه عبور کشتی از سد بالابر.

locker

قفل کننده ، قفسه قفل دار، قفسه قفل دار مخصوص دانش آموزان و دانشجویان ( که کتبخود را در آنجا گذارد ).

locker paper

کاغذ بسته بندی اغذیه .

locker room

اطاقی که دارای قفسه های قفل دار باشد (مثل اطاق رخت کن ورزشکاران ).

locket

قوطی کوچکی برای یادگارهای خیلی کوچک ( مثل طره گیسو ) که بگردن میاویزند.

locking

قفل شدنی، قفل.

lockjaw

( طب ) قفل شدن یا کلید شدن دهان که از علائم زودرس کزاز است، تریسموس.

locknut

مهره ای که وقتی بدورپیچ پیچیده شود قفل میشود، مهره قفل شو.

lockout

حبس، تحریم.

lockram

نوعی پارچه کتانی، ( د. گ . ) مزخرف، مهملات، حرف مفت.

locksmith

قفل ساز.

lockstep

(نظ. ) پیشروی افراد پشت سر یکدیگر، قدم آهسته .

lockstitch

کوک زنجیری، کوک زنجیری زدن .

lockup

بازداشتگاه ، تعطیل کردن آموزشگاه ، توقیف، حبس، زندان کردن .

loco

گون کتیرا، نوعی گل زبان در قفا، مسموم شدن ، مجنون ، دیوانه .

locoism

( دامپزشکی ) نوعی بیماری اسب ودام.

locomotion

حرکت، جنبش، نقل وانقال نیرو بوسیله حرکت، تحرک ، نقل وانتقال، ( مج. ) مسافرت.

locomotive

وابسته به تحرک ، متحرک ، لوکوموتیو، حرکت دهنده ، نیروی محرکه .

locomotor

(locomotory) جنبده ، متحرک ، ( طب) دارای گرفتاری در اعضای حرکتی، ابتلائ اعضایحرکتی، نقص تحرک .

locomotory

( locomotor) جنبده ، متحرک ، ( طب) دارای گرفتاری در اعضای حرکتی، ابتلائ اعضایحرکتی، نقص تحرک .

locoweed

(گ . ش. ) گون سمی.

locular

(ج. ش. - گ . ش. ) دارای حفره های کوچک ، سلول دار، حجره دار.

loculate

(گ . ش. ) حفره دار، سلولدار، حجره دار.

loculicidal

(گ . ش. ) شکوفا در شکاف پشت حفره یاحجره گرزن گیاه .

loculus

محوطه یا قسمت کوچک ، اطاقک ، حفره ، محوطه یا حفره کوچک ( مثل محوطه درون مقبره یاسردابه )، (گ . ش. ) سلول یا حفره تخمدان مرکب، حفره کیسه گرده .

locumtenens

قائم مقام، جانشین ، کفیل، جانشین موقت.

locus

مکان هندسی.مکان هندسی، مکان ، مثال ادبی.

locus classicus

عبارت نمونه ادبی، مثال ادبی برای توضیح کلمه یا موضوعی.

locust

(گ . ش. ) خرنوب، اقاقیا، ( ج. ش. ) ملخ.

locution

سخن ، بیان ، نطق، سبک عبارت پردازی.

lode

(load) (د. گ . -انگلیس) راه آبی(way water)، رگه معدن ، سنگ طلا، هرچیزشبیه راه آبی.

lodestar

( loadstar) (نج. ) ستاره قطبی، ستاره راهنما، راهنما.

lodestone

( loadstone) آهن ربا.

lodge

منزل، جا، خانه ، کلبه ، شعبه فراماسون ها، انبار، منزل دادن ، پذیرائی کردن ، گذاشتن ، تسلیم کردن ، قرار دادن ، منزل کردن ، بیتوته کردن ، تفویض کردن ، خیمه زدن ، به لانه پناه بردن .

lodgement

( lodgment) منزل گیری، استقرار، جایگزینی، سپارش پول، ودیعه گذاری، (نظ. ) موضع گیری.

lodger

مستاجر، ساکن ، مسافر ( مهمانخانه )، مهماندار.

lodging

مسکن ، منزل، محل سکونت، اطاق کرایه ای.

lodging house

محل کرایه دادن اطاق، مسافرخانه ، مهمانخانه .

lodgment

( lodgement) منزل گیری، استقرار، جایگزینی، سپارش پول، ودیعه گذاری، (نظ. ) موضع گیری.

lodicule

(گ . ش. ) یکی از دو پایه غشائ نازک تخمدان گیاهان ، پوستک .

loft

اطاق زیر شیروانی، اطاق نزدیک سقف، کبوترخانه ، آسمان ، فراز، سقف، بلند کردن ، در زیر شیروانی قرار دادن ، توپ هوائی زدن .

lofty

ارجمند، رفیع، عالی، بلند، بزرگ ، بلند پایه ، مغرورانه .

log

ثبت کردن وقایع.(.vt.vi.n)کنده ، قطعه ایازدرخت که اره نشده ، سرعت سنجکشتی، کارنامه ، صورت عملیات، سفرنامه کشتی، گزارش سفرنامه کشتی، گزارش سفرهواپیما، گزارش روزانه عملیات هیئت یاعملیات موتوریاماشین وغیره ، کندن کنده درخت، درسفرنامه واردکردن ، (.n) (=log

log drum

طبله واقعه نگاره .

log in

دخول به سیستم.

log out

خروج از سیستم.

loganberry

(گ . ش. ) میوه تمشک قرمز رنگ که آنرا تمشک خرس مینامند.

logarithm

(ر. ) لگاریتم، انساب، پایه لگاریتم.لگاریتم.

logarithmic

وابسته به لگاریتم.

logbook

روزنامه دریاپیمائی، گزارش روزانه سفرکشتی، سفرنامه .

loge

غرفه ، جای ویژه در تاتر و غیره ، لژ.

loggats

(loggets) (م. م. ) کنده کوچک ، دیرک .

logged

آهسته وکند شده در حرکت، ( در مورد زمین ) از کنده پاک شده ، تسطیح شده .

logger

واقعه نگار.چوب بر، الوارساز.

loggerhead

احمق، کله خشک ، ( ج. ش. ) لاک پشت دریائی، نوعی اردک دریائی، انواع مرغان مگسخوار، (گ . ش. ) نوعی آفت پنبه ، گیاهان جنس قنطوریون (centaurea).

loggets

(loggats) (م. م. ) کنده کوچک ، دیرک .

loggia

گالری سقف دار، ایوان سرپوشیده ، سرپوشیده .

logging

واقعه نگاری.

loggy

(logy) سنگین ، سنگین در فکر وحرکت، بطی، کند.

logic

منطق.منطق، استدلال، برهان .

logic add

جمع منطقی.

logic analysis

تحلیل منطقی.

logic analyzer

تحلیل کننده منطقی.

logic arithmetic unit

واحد منطق و حساب.

logic design

طرح منطقی، طراحی منطقی.

logic designer

طراح مدارهای منطقی.

logic device

دستگاه منطقی.

logic diagram

نمودار منطقی.

logic element

عنصر منطقی.

logic function

تابع منطقی.

logic instruction

دستورالعمل منطقی.

logic multiply

ضرب منطقی.

logic network

شبکه منطقی.

logic operation

عمل منطقی.

logic probe

کاوشگر منطقی.

logic product

حاصلضرب منطقی.

logic shift

تغییر مکان منطقی.

logic sum

مجموع منطقی.

logic switch

گزینه منطقی.

logic symbol

نماد منطقی.

logic unit

واحد منطقی.

logic variable

متغیر منطقی.

logical

منطقی.منطقی، استدلالی.

logical 0 state

حالت صفر منطقی.

logical 1 state

حالت یک منطقی.

logical add

جمع منطقی.

logical connective

رابط منطقی.

logical connector

رابط منطقی.

logical decision

تصمیم منطقی.

logical design

طرح منطقی، طراحی نطقی.

logical difference

تفاضل منطقی.

logical empiricism

( positivism logical) منطق عملی، فلسفه عملی.

logical expression

مبین منطقی.

logical file

پرونده منطقی.

logical function

تابع منطقی.

logical not

نقص منطقی، نفی منطقی.

logical operation

عمل منطقی.

logical operator

عملگر منطقی.

logical positivism

( empiricism logical) منطق عملی، فلسفه عملی.

logical record

مدرک منطقی.

logical shift

تغییر مکان منطقی.

logical trace

رد منطقی.

logical value

ارزش منطقی.

logicality

منطقی بودن .

logician

منطق دان .

login

دخول به سیستم، قطع ارتباط.

logion

اقوال وگفتار انبیائ، کلمات قصار.

logistic

منطق نمادی، مربوط به منطق نمادی.منطقی، استدلالی، محاسبه ای، علم منطق.

logistic curve

منحنی نمایش عملی که بیشتر بشکل S است.

logistician

آمایشگر.

logistics

آمایش، آمادها، (نظ. ) مبحث تدارکات لشکر کشی، شعبه ای از فنون نظامی که درباره فن لشکرکشی و وسائط نقلیه وتهیه اردوگاه وآذوقه ومهمات لازمه درطی لشکر کشی بحث میکند.

logogram

واژه یا علامت یا حرفی که مخفف کلمات یا کلمه ای باشد، چیستان یامعمائی متشکل ازکلماتی که باید باهم جمع شوند وکلمه دیگری ازآن ساخته شود(logograph).

logograph

واژه یا علامت یا حرفی که مخفف کلمات یا کلمه ای باشد، چیستان یامعمائی متشکل ازکلماتی که باید باهم جمع شوند وکلمه دیگری ازآن ساخته شود (logogram).

logogriph

نوعی معماکه چند کلمه داده میشود وشخص باید ازمیان این کلمات کلمه مطلوب را پیداکندویا از حروف آنها کلمه مورد نیاز را بسازد.

logomachy

مشاجره بر سر لفظ، مجادله لفظی، بازی واژه پردازی.

logorrhea

پراکنده گوئی، پرحرفی وبیهوده گوئی.

logos

( فلسفه ) اصل یا منشائ عقل عالم وجود، عقل کل، ( مج. ) پیامبر.

logotype

علامت متمایز کننده ، ( زیست شناسی ) وجه تسمیه نوع جانور یاگیاه .

logout

خروج از سیستم، قطع ارتباط.

logroll

غلتاندن الوار وانداختن آنها به آب، همکاری کردن .

logrolling

عمل غلتان الوار وکنده درخت وانداختن آن برودخانه ، کنده غلتانی، همکاری متقابل.

logwood

(گ . ش. ) بقم، درخت بقم، پروانه واران .

logy

(loggy) سنگین ، سنگین در فکر وحرکت، بطی، کند.

loin

کمر، صلب (solb)، گرده .

loincloth

لنگ (leung).

loiter

(.vi and .vt) درنگ کردن ، تاخیر کردن ، دیرپائیدن ، پابپاورکردن ، معطل کردن ، باتنبلیحرکت کردن ، (.n) کسیکه در رفتن تعلل کند، پرسه زن .

loiterer

کسیکه در رفتن تعلل کند، پرسه زن .

loll

لم دادن ، لمیدن ، آویختن ، لم، تکیه ، زبان بیرون ، بیرون افتادن .

lollipop

آب نبات یا شیرینی که در سر چوب نصب شده وبچه ها آنرا میمکند، خروسک ، آب نباتچوبی.

lolly

(د. گ . - استرالیا ) آب نبات چوبدار، پول.

lollypop

آب نبات یا شیرینی که در سر چوب نصب شده وبچه ها آنرا میمکند، خروسک ، آب نباتچوبی.

lone

تنها، تک ، دلتنگ ، مجرد، بیوه ، یکه ، مجزا ومنفرد.

lonely

تنها، بیکس، غریب، بی یار، متروک ، بیغوله .

lonesome

تنها وبیکس، دلتنگ وافسرده ، ملول.

long

(.nand .adj. adv) دراز، طولانی، طویل، مدید، کشیده ، دیر، گذشته ازوقت، (.viand .vt) اشتیاقداشتن ، میل داشتن ، آرزوی چیزی را داشتن ، طولانی کردن ، ( در شعر) مناسب بودن .

long bone

(تش. ) استخوانهای دراز ( مثل ران وبازو و غیره ) که شامل یک قسمتاستوانه ای ودوقسمتبرجسته در انتها میباشند.

long distance

از راه دور، دور برد، مکالمات تلفنی از راه دور، از راه دور تلفن کردن .راه دور.

long dozen

سیزده عدد ( که یکی بیش از دوجین است ).

long green

(ز. ع. -آمر. ) اسکناس پشت سبز، دلار کاغذی پشت سبز.

long haired

مشتاق، علاقمند به چیزی ( مثل موسیقی وغیره )، علاقمندی وافر وبیش از اندازه ، علاقمندی غیر عقلانی، دارای موی بلند، hippie.

long haul

دور، دور برد.

long horned beetle

(ج. ش. ) سوسک شاخک دراز خانواده Cerambycidae.

long horned grasshopper

(ج. ش. ) ملخ شاخک دراز (Tettigoniidae).

long house

مسکن ، ماوای همگانی.

long jump

(ورزش ) پرش طول.

long lived

دارای عمر دراز، دراز عمر، معمر، پر عمر.

long play

(lp) صفحه دور، صفحه طولانی.

long playing

صفحه دور.

long range

دراز مدت، دور برد.مربوط به آینده دور، طول المدت، دیرپای، دور رس، دور، دور برد.

long shot

کسیکه درمسابقات (مثل مسابقه اسب دوانی ) شانس کمی برای برنده شدن دارد، نوعیشرط که احتمال بردن آن کم است.

long term

دراز مدت، طویل المدت.دراز مدت.

long tom

توپ دریائی دور رس یاساحلی، ( مع. ) تغار یا ظرف مخصوص طلاشوئی، (گ . ش. )درخت الواراسترالیائی.

long winded

دراز نفس، پرچانه ، پرگو، (نظ. ) مستلزم وقت زیاد.

longanimity

طاقت، بردباری، تحمل.

longboat

(د. ن . ) بزرگترین قایق داخل کشتی بازرگانی.

longbow

کمان بزرگ ، اغراق گوئی، کمان دستی.

longevity

طول عمر، درازی عمر، دیرپائی، دراز عمری.

longevous

دارای عمر دراز.

longhair

مشتاق، علاقمند به چیزی ( مثل موسیقی وغیره )، علاقمندی وافر وبیش از اندازه ، علاقمندی غیر عقلانی، دارای موی بلند، hippie.

longhand

خط معمولی، دستخط، دستینه ، تمام نویسی.

longhead

کله دراز، شخص دراز سر، مال اندیش.

longheaded

عاقل، مال اندیش، دارای سر دراز، دراز سر.

longhorn

گوسفند شاخ دراز، گاو شاخ دراز.

longicorn

(ج. ش. ) دارای شاخک دراز.

longing

اشتیاق، آرزوی زیاد، میل وافر، ویار، هوس.

longish

دراز، متمایل به درازی.

longitude

درازا، طول جغرافیائی.

longitudinal

وابسته بطول جغرافیائی.طولی.

longshoreman

باربرلنگرگاه بندر، وابسته به مسافات دور.

longsighted

دوربین ، ( مج. ) مال اندیش، عاقل، عاقبت اندیش.

longsome

(م. م. - د. گ . ) طولانی، مطول، خسته کننده ، کسالت آور.

longspur

(ج. ش. ) انواع پرندگان پنجه بلند نواحی قطبی وشمال آمریکا (Calcarius).

longueur

(درداستان ) قسمت خسته کننده ، راه پرپیچ وخم.

loo

نوعی بازی ورق، مستراح.

looby

آدم زشت ونتراشیده نخراشیده .

look

نگاه ، نظر، نگاه کردن ، نگریستن ، دیدن ، چشم رابکاربردن ، قیافه ، ظاهر، بنظرآمدن مراقب بودن ، وانمود کردن ، ظاهر شدن ، جستجو کردن .

look after

مراقب بودن ، مواظب بودن ، توجه داشتن به .

look for

نگران بودن ، منتظر بودن ، درجستجو بودن ، بیمار بودن .

look up

مراجعه ، نگاه کردن ، مراجعه ای.

look up table

جدول مراجعه ای.

lookahead

پیش بینی.

looker

نگاه کننده ، خوش قیافه ، نگهدار، شبان .

looker on

ناظر، تماشاچی، بیننده ، شاهد.

looking glass

آئینه ، آینه .

lookout

مراقب، دیده بان ، دیدگاه ، چشم انداز، دورنما، دید، مراقبت، عمل پائیدن ، نظریه .

loom

کارگاه بافندگی، دستگاه بافندگی، نساجی، جولائی، متلاطم شدن (دریا)، ازخلال ابریا مه پدیدارشدن ، ازدور نمودار شدن ، بزرگ جلوه کردن ، رفعت، بلندی، جلوه گری از دور، پدیدارازخلال ابرها.

loon

نوکر پست، آدم فرومایه ، پسربچه ، فاحشه ، رفیقه ، (ج. ش. ) انواع پنگوئن هایماهیخوار وغواص.

looney

احمق، دیوانه .

loony

احمق، دیوانه .

loop

حلقه ، حلقه طناب، گره ، پیچ، چرخ، خمیدگی، حلقه دار کردن ، گره زدن ، پیچخوردن .حلقه ، حلقه زنی.

loop body

تنه حلقه ، بدنه حلقه .

loop checking

مقابله حلقه .

loop control

کنترل حلقه زنی.

loop control variable

متغییر کنترل کننده حلقه .

loop initializaion

ارزش دهی آغازی در حلقه .

loophole

مزغل ساختن ، سوراخ دیده بانی ایجاد کردن ، مزغل، سوراخ سنگر، سوراخ دیدبانی، راه گریز، مفر، روزنه .

looping

حلقه زنی.

looping instruction

دستورالعمل حلقه زنی.

loose

شل، سست، لق، گشاد، ول، آزاد، بی ربط، هرزه ، بیبندوبار، لوس وننر، بی پایه ، بی قاعده ، رهاکردن ، درکردن (گلوله وغیره )، منتفی کردن ، برطرف کردن ، شل وسست شدن ، نرم وآزاد شدن ، حل کردن ، از قید مسئولیت آزاد ساختن ، سبکبار کردن ، پرداختن .

loose end

انتهای تاریانخ، سر آزاد نخ، چیز استفاده نشده ، بیکار افتاده ، عاطل، انتهایشل هر چیزی، باقیمانده ، ته مانده .

loose sentence

جمله بیربط، جمله ای که مفهوم صحیحی نداشته باشد.

loose smut

(گ . ش. ) زنگ گیاهی، بیماری زنگ گندم.

loosen

شل کردن ، لینت دادن ، نرم کردن ، سست کردن ، از خشکی در آوردن .

loot

غارت، چپاول، تاراج، استفاده نامشروع، غارت کردن ( شهری که اشغال شده )، چاپیدن .

lop

تلاطم، متلاطم شدن ، شاخه های خشک را زدن ، هرس کردن ، چیدن ، زدن ( موی وغیره )، دستیاپای کسی را بریدن ، باتنبلی حرکت کردن ، شلنگ برداشتن .

lop eared

دارای گوش آویخته ( مثل خرگوش ).

lope

خرامیدن ، رقصیدن ، جست وخیز کردن ، شلنگ انداختن ، تاخت رفتن ( اسب وغیره )، بجستوخیز درآوردن ، جست وخیز وشلنگ تخته ، تاخت، حرکت خرامان .

lopper

هرس کننده ، قطع کننده .

loppy

لق، شل، ول، شل وآویزان .

lopsided

یک وری، متمایل بیک طرف، بی قرینه ، کج، غیر متعادل.

loquacious

پرگو، وراج، پرحرف.

loquacity

پرحرفی.

loral

(تش. ) وابسته به فاصله میان چشم ومنقار پرندگان (lore).

loran

تعیین خط سیر هواپیمایا کشتی بوسیله مخابرات رادیوئی.

lord

صاحب، خداوند، ارباب، خداوندگار، فرمانروا، لرد، شاهزاده ، مالک ، ملاک ، حکمروائی کردن ، مانند لرد رفتار کردن ، عنوان لردی دادن به .

lord chancellor

بزرگترین لرد انگلیس که بامورقضائی رسیدگی کرده ومهردارسلطنتی ومشاور مخصوصپادشاه ورئیس مجلس اعیان میباشد.

lord of misrule

( سابقا ) متصدی وسرپرست تفریحات ونمایشات مخصوص عید تولد مسیح.

lording

لرد( بصورت خطاب )، لرد کوچک .

lordling

لردکوچک یا بی اهمیت.

lordosis

(طب) انحنای زیاد ستون فقرات بطرف جلو.

lord's day

یکشنبه ( که بعقیده مسیحیان عیسی در آنروز از مرگ برخاسته ).

lord's prayer

دعای خداوند.

lord's supper

شام خداوند، شام واپسین ( یعنی شامی که عیسی قبل از دستگیری ومصلوب شدنشباحواریون خود صرف نمود).

lord's table

میز مخصوص شراب ونان و عشای ربانی.

lordship

لردی، اربابی، آقائی، سیادت، بزرگی.

lore

آموزش، معرفت، دانش، مجموعه معارف وفرهنگ یک قوم ونژاد، فرهنگ نژادی، افسانه هاوروایات قومی، فاصله بین چشم ومنقار ( یا دماغ ) حیوانات.

lorgnette

ذره بین یا عینک دسته داری که در اپراها ونمایشگاههابکارمیرود، عینک دسته بلند، عینک ، عینک پنسی، عینک مخصوص روی بینی.

lorica

( روم قدیم ) زره سینه وبالاتنه ، ( ج. ش. ) پوسته سخت حافظ جانوران ( مثل صدف وحلزون وغیره .

loricate

دارای پوسته محافظ، کاسه دار ( مثل لاک پشت ).

lorikeet

(ج. ش. ) طوطی کوچک استرالیائی که از شهد گلها تغذیه میکند.

loris

(ج. ش. ) دونوع بوزینه تنبل سیلان وهندوستان .

lorn

گمشده ، از دست رفته ، بربادرفته ، نابودشده ، متروک ، نومید.

lorry

کامیون ، بارکش، ماشین باری.

lory

(ج. ش. ) طوطی استرالیا ( از جنس lorius ).

losable

( loseable) از دست رفتنی، برباد رفتنی.

lose

گم کردن ، مفقود کردن ، تلف کردن ، از دست دادن ، زیان کردن ، منقضی شدن ، باختن ( در قمار وغیره )، شکست خوردن .

lose ground

عقب افتادن ، فرصت خود را از دست دادن .

lose out

(د. گ . ) شکست خوردن ، توفیق نیافتن .

loseable

( losable) از دست رفتنی، برباد رفتنی.

losel

(د. گ . ) آدم بیکاره .

loselry

بیکارگی.

loser

بازنده ، ورق بازنده ، اسب بازنده ، ضرر کننده .

loss

باخت، زیان ، ضرر، خسارت، گمراهی، فقدان ، اتلاف ( درجمع ) تلفات، ضایعات، خسارات.زیان ، اتلاف، تلفات، فقدان .

loss factor

ضریب اتلاف.

loss leader

کالائی که با ضرر فروخته میشود ( برای جمع کردن مشتری ).

loss of accuracy

فقدان دقت.

losse jointed

دارای مفاصل نرم وقابل انحنائ ( مثل کسانی که عملیات آکروباسی میکنند)، آکروبات.

lossy

پر اتلاف.

lost

( ماضی واسم مفعول فعل lose) گمشده ، از دست رفته ، ضایع، زیان دیده ، شکست خورده گمراه ، منحرف، مفقود.

lot

بسی، بسیار، چندین ، قواره ، تکه ، سهم، بخش، بهره ، قسمت، سرنوشت، پارچه ، قطعه ، توده انبوه ، قرعه ، محوطه ، قطعه زمین ، جنس عرضه شده برایفروش، کالا، بقطعاتتقسیم کردن ( باout )، تقسیمبندی کردن ، جورکردن ، بخش کردن ، سهم بندی کردن .

lota

( lotah) ( هندوستان ) قمقمه مسی یا برنجی.

lotah

( lota) ( هندوستان ) قمقمه مسی یا برنجی.

lothario

(=seducer) اغوا کننده ، گمراه کننده زنان .

lotic

زیست کننده بر روی امواج سریع السیر، موج زی، سیلاب زی ( درمورد گیاه وجانور ).

lotion

شویه ، شستشو، محلول طبی مخصوص شستشویا ضد عفونی کردن صورت وغیره ، لوسیون .

loto

(lotto) لوتو ( نوعی بازی ).

lotos

(lotus) (گ . ش. ) کنار (konar)، درخت کنار، درخت سدر، (گ . ش. ) یکجور نیلوفر آبی.

lotos eater

(م. ل. ) کنار خوار، ( مج. ) آدم خیالپرست وبیکاره وتنبل.

lots

(د. گ . ) خیلی زیاد، بسیار، فراوان .

lotter

غارتگر.

lottery

قرعه کشی، بخت آزمائی، لاطاری، (مج. ) امر شانسی، کار الله بختی، شانسی، قرعه .

lotto

( loto) لوتو ( نوعی بازی ).

lotus

(lotos) (گ . ش. ) کنار (konar)، درخت کنار، درخت سدر، (گ . ش. ) یکجور نیلوفر آبی.

lotus eater

(م. ل. ) کنار خوار، ( مج. ) آدم خیالپرست وبیکاره وتنبل.

loud

باصدای بلند، بلند آوا، پر صدا، گوش خراش، زرق وبرق دار، پرجلوه ، رسا، مشهور.

louden

بلند شدن ( صدا)، صدا را بلند کردن .

loudmouthed

پر سر وصدا، پرهیاهو، وراج، دارای صدای بلند، بلند آواز.

loudspeaker

بلند گو.

lough

(د. گ . - ایرلند ) دریاچه ، استخر، آب دریا.

lounge

لمیدن ، لم دادن ، محل استراحت ولم دادن ، اطاق استراحت، سالن استراحت، صندلیراحتی، تن آسائی، وقت گذرانی به بطالت.

lounge car

قطار دارای سالن استراحت وتفریح.

lounger

کسیکه در نیمکت یا در سالن انتظار استراحت میکند.

loup

( اسکاتلند ) خیز، فرار، گریز، خیززدن ، فرار کردن ، ذره بین کوچک .

loup garou

werewolf =.

lour

اخم، عبوس، ترشروئی، هوای گرفته وابری، اخم کردن .(lower) تیره شدن ، اخم، تغییر، اخم کردن ، گرفته شدن .

loury

تیره وگرفته ، دارای ابرهای تیره وپر رعد وبرق.

louse

شپش، شپشه ، شته ، هر نوع شپشه یا آفت گیاهی وغیره شبیه شپش، شپش گذاشتن ، شپشه کردن .

lousy

شپشو، کثیف، چرکین ، اکبیری، نکبت، پست.

lout

سرفرود آوردن ، آدم بی دست وپا، آدم نادان ونفهم، بیشعور دانستن ، ریشخندکردن ، نفهمی نشان دادن ، ولگردی کردن .

loutish

دهاتی وار، مسخره ، بیشعور، خام دست وبی اطلاع.

louver

بادگیر، گنبد روزنه دار، ( برای روشنائی یادودکش )، فانوس، دودکش بخاری، منفذدودکش، نما، حائل.

louvre

بادگیر، گنبد روزنه دار، ( برای روشنائی یادودکش )، فانوس، دودکش بخاری، منفذدودکش، نما، حائل.

lovable

دوست داشتنی، محبوب، جذاب.

lovage

(گ . ش. ) انجدان رومی.

love

مهر، عشق، محبت، معشوقه ، دوست داشتن ، عشق داشتن ، عاشق بودن .

love affair

سر وسرعاشقانه ، عشق وعاشقی، معاشقه .

love in a mist

(گ . ش. ) سیاهدانه دمشقی، نوعی گل ساعت.

love seat

صندلی یانیمکت دسته دار دو نفری.

love sick

بیمار عشق، دلباخته .

love some

محبوب، دلپذیر، عاشق، مطبوع.

loveable

دوست داشتنی، محبوب، جذاب.

lovebird

(ج. ش. ) طوطی سبز وکوچک ، مرغ عشق.

loveless

بی عشق.

lovelorn

دلخسته عشق، عاشق دلخسته ، غمزده عشق، ماتم زده عشق، شیدا.

lovely

دوست داشتنی، دلپذیر، دلفریب.

lovemaking

عشق ورزی.

lover

عاشق، دوستدار، فاسق، خاطرخواه .

loving

دوستدار، محبت آمیز، بامحبت، محبوب.

loving kindness

مهربانی، لطف وعنایت، مرحمت، عطوفت، محبت.

low

(.nand .vt.vi)(=moo) صدای گاو، مع مع کردن ، (.nand .adj. adv) پست، کوتاه ، دون ، فرومایه ، پائین ، آهسته ، پست ومبتذل، سربزیر، فروتن ، افتاده ، کم، اندک ، خفیف، مشتعل شدن ، زبانه کشیدن .

low beam

چراغ نور پائین جلو اتومبیل.

low blood pressure

( طب ) فشار خون کم یا پائین .

low comedy

نمایشنامه مضحکی که از زندگی مردم طبقه سوم اقتباس شده .

low dwon

خوار وخفیف، بی آبرو، بی شرف، بیشرمانه ، حقایق امر، اصل حقیقت، سقوط.

low frequency

(LF) بسامد کم.امواج رادیوئی دارای تناوب اندک ، دون بسامد.

low key

باشدت کم، ( در مورد صدا ) دارای صدای گرفته .

low land

زمین پست، پستی زمین .

low lander

ساحل نشین ، ساکن نواحی پست.

low level

پست، فرومایه ، مقام پست وکوچک ، در سطح پائین .

low level language

زبان سطح پائین .

low level modulation

تلفیق سطح پائین .

low level task

تکلیف سطح پائین .

low low

آهسته آهسته ، حرکت یواشترازمعمول برای عادت کردن به حمل بار سنگین .

low mass

عشای ربانی ساده ( بدون موسیقی وسراینده ).

low minded

کوته فکر، کوته نظر، دارای فکر بد وپست.

low neck

( درمورد لباس زنان ) یقه باز، دکولته .

low necked

( درمورد لباس زنان ) یقه باز، دکولته .

low order

پائین رتبه .

low order digit

رقم پائین رتبه .

low pass filter

صافی پائین گذر.

low pressure

فشار کم، فشار خفیف، سهل العبور.

low speed

کند، بطئی.

low spirited

دارای روحیه بد، گرفته ، کدر، افسرده ، دل مرده ، دلتنگ .

low sunday

اولین یکشنبه بعد از عید پاک .

low tension

( دربرق ) دارای فشار ضعیف، دارای ولتاژکم.

low test

( در مورد بنزین ) دارای خاصیت فراری (farraari)، اندک .

low tide

جزر ومد خفیف، جزر فرو کشنده ، کمترین حد.

low water

جزر ومد خفیف، فروکش آب رودخانه .

lowborn

فرومایه ، بد اصل، بد گوهر، پست.

lowboy

عضو حزب محافظه کار قدیم، میز چهارپایه کشودار.

lowbred

بیتربیت، پست، فرومایه .

lowbrow

بی فرهنگ ، بی ادب، بیسواد، دارای سلیقه پست.

lower

(.viand .vt.adj) پائین آوردن ، تخفیف دادن ، کاستن از، تنزل دادن ، فروکش کردن ، خفیف کردن ، پست تر، پائین تر، (.viand .vt.n)اخم، عبوس، ترشروئی، هوای گرفته وابری، اخم کردن .

lower bound

کران پائین .

lower case

حروف کوچک .

lower class

طبقه پست وپائین اجتماع، طبقه سوم.

lower criticism

انتقاد نسبت به مندرجات متن کتاب مقدس.

lower fungus

قارچ بدون کلاهک هاگ .

lower limit

حد پائینی، حد تحتانی.

lower most

(lowest) خیلی پست تر، پائین تر، پائین ترین ، اسفل.

lowerclassman

شخصی که از طبقه پائین است، پست، فرومایه .

lowery

تیره وگرفته ، دارای ابرهای تیره وپر رعد وبرق.

lowest

(most lower) خیلی پست تر، پائین تر، پائین ترین ، اسفل.

lowest common multiple

(ر. ) کوچکترین مضرب مشترک .

lowlihead

پستی، فرومایگی، فروتنی.

lowliness

پستی، فرومایگی، فروتنی، بی ادبی.

lowly

خوار، دون ، پست، صغیر، افتاده ، فروتن ، بی ادب، بطورپست.

lown

(د. گ . ) آرام، ساکت.

lowpass

پائین گذار.

lox

اکسیژن مایع، آزاد ماهی دودی.

loxodrome

خط اریب، خط مایل.

loyal

باوفا، وفادار، صادق، وظیفه شناس، صادقانه ، ثابت، پا برجای، مشروع.

loyalist

وفادار نسبت بتاج وتخت.

loyalty

وفاداری، صداقت، وظیفه شناسی، ثبات قدم.

lozenge

لوزی، شکل لوزی، قرص لوزی شکل.

lp

(play long) صفحه دور، صفحه دولانی.

lubber

آدم کودن ، آدم بی دست وپا، ملوان تازه کار، خام دستی کردن .

lubber line

( د. ن . ) خط عمودی بر روی صفحه قطب نما.

lubber's hole

( د. ن . ) سوراخی در نوک کشتی نزدیک دگل که طناب دگل بوسیله آن بالا وپائین میرود.

lubric

(lubricious) لیز، نرم.

lubricant

روان سازنده ، لینت دهنده ، روغن ، چرب کننده .

lubricate

روغن زدن ، روان کردن .روان سازنده ، چرب کردن ، لیز کردن .

lubrication

روغن زنی، گریس زنی.روغنکاری.

lubricator

دستگاه روغن زنی.

lubricious

لیز، نرم، هرزه ، بیقرار، بی ثبات، لغزنده ، گریز پا.

lubricity

نرمی، لینت، شهوانی بودن ، چربی، چرب بودن .

lubritorium

جایگاه مخصوص روغن کاری ماشین ، محل روغن کاری، چال، چاله سرویس.

lucan

اسم خاص مذکر، وابسته به لوقا، وابسته بانجیل لوقا، لوقائی.

lucarne

پنجره عمودی خوابگاه .

lucency

روشنی، شفافی.

lucent

تابناک ، روشن وشفاف.

lucern

(alfalfa، lucerne) (گ . ش. ) یونجه ( در آمریکا alfalfa گویند ).

lucerne

(alfalfa، lucern) (گ . ش. ) یونجه ( در آمریکا alfalfa گویند ).

lucid

شفاف، روشن ، واضح، درخشان ، زلال، براق، سالم.

lucidity

روشنی، وضوح، آشکاری، دوره سلامتی وهوشیاری، روشن بینی، شفاف بودن .

lucifer

شیطان .

luciferin

رنگ دانه شب تاب.

luciferous

نورافشان ، نورانی، شب تاب، درخشان .

lucina

( روم قدیم ) الهه زایمان ، ( مج. ) زائو، ماما.

luck

شانس، بخت، اقبال، خوشبختی.

lucky

خوش اقبال، بختیار، خوش یمن ، خوش قدم.

lucrative

سودمند، پرمنفعت، نافع، موفق.

lucre

سود، پول، مال.

lucubrate

بانور چراغ کار کردن ، دوده چراغ خوردن ، شب زنده داری کردن وزحمت کشیدن .

lucubration

مطالعه سخت، دود چراغ خوری، شب زنده داری.

lucubrator

زحمتکش، دود چراغ خور.

luculent

نورانی، روشن ، نور افشان ، واضح.

ludicrous

خنده آور، مضحک ، مزخرف، چرند.

lues

( طب ) طاعون ، کوفت، سیفیلیس، سفلیس.

luetic

سفلیسی.

luff

قسمت جلو باد کشتی، حرکت کشتی درجهت باد، حرکت لنگری جرثقیل، قلاب مخصوص بلندکردن چیزهای سنگین ، سرکشتی را در جهت بادگردانیدن ، لنگر پیدا کردن ( جر ثقیل ).

lug

گوشک ، گوش پوش، آویزه ، دسته یاهرچیزی که بوسیله آن چیزی را حمل یا بیاویزند، هر عضو جلو آمده چیزی، دیرک ، تیر، آدم کله خر، کودن ، عذاب دادن ، بزورکشیدن ، کشیدن وبردن ، قالب زدن ( بزو)، گنجانیدن ، پس زدن دهنه اسب، سنگین حرکت کردن .

luggage

توشه ، بنه سفر، جامه دان ، اثاثه .

lugger

زورق بادبانیکه یک یا چند بادبان چهار گوش داشته باشد.

luggie

( مع. ) کارگر سنگ شکن ، ( اسکاتلند ) ظرف یا سطل چوبی دسته دار.

lugsail

بادبان چهارگوشی که بطور اریب به زورق یا قایق آویخته شود.

lugubrious

محزون ( بطور اغراق آمیز یا مضحک )، اندوهگین ، غم انگیز، حزن انگیز، تعزیت آمیز.

lukan

اسم خاص مذکر، وابسته به لوقا، وابسته بانجیل لوقا، لوقائی.

luke

لوقا، نام طبیب پولس رسول که انجیل لوقا بدومنسوب است.

lukewarm

نیمگرم، ولرم، ملول، غیر صمیمی، بی اشتیاق.

lull

آرام کردن ، فرونشاندن ، ساکت شدن ، لالائی خواندن ، آرامش، سکون ، آرامی.

lullaby

لالائی، لالائی خواندن .

lum

( د. گ . ) دودکش، نوک دودکش.

lumbago

( طب ) کمر درد، پشت درد، دردپشت.

lumbar

کمری، واقع در کمر، در مهره پشت، مهره کمر، ناحیه کمر.

lumber

تخته ، الوار، تیربریده ، الوار را قطع کردن ، چوب بری کردن ، سنگین حرکت کردن ، سلانه سلانه راه رفتن .

lumberer

تیر فروش، الوار فروش.

lumberjack

چوب بر، کسیکه الوار وتیر اره میکند.

lumberman

تیر فروش، الوار فروش.

lumberyard

محوطه یاحیاط تیر فروشی که الوار در آن انباشته شده .

lumen

واحد تشعشع برابر مقدار نوری که از یک شمع معمولی بین المللی ساطع میگردد، (تش. )حفره یا مجرای عضو لوله ای شکل، ( گ . ش. ) حفره سلولی درون جدار گیاه .

luminaire

دستگاه نورافکن مرکب از حباب ودستگاه انعکاس نور وغیره .

luminal

( داروسازی) ترکیب خواب آور.

luminance

تشعشع، روشنائی.

luminary

جسم روشن ، جرم آسمانی، جرم نورافکن آسمانی، آدم نورانی، پر فروغ، شخصیتتابناک .

lumine

(ک . ) روشن کردن ، درخشان کردن ، نورانی کردن ، منور کردن .

luminesce

پرتو افکندن ، ساطع شدن .

luminescence

تابناکی، ( فیزیک ) پدیده نورافشانی جسمی پس از قرار گرفتن درمعرض تابش اشعه ، شب تابی.

luminescent

شب تاب، درخشان ، تابناک .

luminiferous

شب تاب، درخشان ، تابناک .

luminist

نقاش سایه روشن نما.

luminosity

نور افکنی، جسم نورانی، فروغ، فروزندگی، درخشش.

luminous

درخشان ، شب نما.درخشان ، فروزان ، روشنی بخش، نورانی، تابان .

luminous energy

( فیزیک ) نیروئی که تبدیل به اشعه نورانی میشود، نیروی قابل تبدیل بنور.

luminous flux

جریان تشعشع در طول موج مرئی.

luminous paint

رنگ شب نما.

lummox

( آمر. ) آدمکودن ، آدم ناشی وخام دست.

lump

قلنبه ، کلوخه ، گره ، تکه ، درشت، مجموع، آدم تنه لش، توده ، دربست، یکجا، قلنبه کردن ، توده کردن ، بزرگ شدن .

lumpen

محروم شده از حقوق اجتماعی وسیاسی وغیره .

lumpish

سنگین ، گنده ، تنه لش، لخت (lakht)، کودن .

lumpy

موج دار، متلاطم، ناهنجار، قلنبه ، ناصاف، سنگین .

lumpy jaw

(actinomycosis) ( دامپزشکی ) بیماری ' آکتینومیکوز'.

luna

( روم قدیم ) الهه ماه ، ماه .

luna moth

( ج. ش. ) پروانه بید خالدار بزرگ آمریکائی.

lunacy

دیوانگی، جنون ، حماقت.

lunar

قمری، ماهی، وابسته بماه ، ماهتابی، کمرنگ .

lunar caustic

(ش. - طبی ) نیترات نقره بفرمول NO3 Ag، سنگ جهنم.

lunar eclipse

(نج. ) خسوف، ماه گرفتگی.

lunate

هلالی، بشکل هلال.

lunatic

دیوانه ، مجنون ، ماه زده .

lunatic fringe

افراد افراطی وتندرو گروه های حزبی.

lunation

یک ماه قمری.

lunch

ناهار، ظهرانه ، ناهار خوردن .

luncheon

ناهار، غذای مفصل.

luncheonette

رستوران یا محلی که غذاهای مختصر و سبک را می فروشد.

lunchroom

رستورانی که غذاهای مختصر وآماده دارد.

lunes

حمله جنون ، حرکات جنون آمیز.

lunette

ماه کوچک ، ماهواره ، ستاره صغیر، هلالی شکل، نعل اسب، پنجره بالای در.

lung

ریه ، جگر سفید، شش.

lunge

حمله ناگهانی (مثلا با شمشیر )، پرتاب ناگهانی، جهش، پیشروی ناگهانی، خیز، جهش کردن ، خیز زدن .

lunger

پرتاب کننده ، ضربت زننده ، جهش کننده .

lungfish

(ج. ش. ) ماهیان ریه دار ( از رده فرعی dipnoi).

lungwort

(گ . ش. ) سینه دارو، سفید دارو، شش گیاه .

lunisolar

خورشیدی وماهی، شمسی وقمری.

lunitidal

وابسته بحرکت جزر ومد در اثر ماه .

lunitidal interval

فاصله زمانی بین عبور ماه از نقطه ای وایجادمد در آن نقطه .

lunk head

( د. گ . - آمر. ) آدمکله خر.

lunt

( اسکاتلند ) کبریتی که بکندی آتش میگیرد، مشعل، دود چپق وپیپ.

lunulate

(گ . ش. - ج. ش. ) شبیه هلال، هلالی، دارای اجزائ هلالی شکل.

lunule

(تش. ) هلال ته ناخن ، (ج. ش. ) هر عضو هلالی، هلال.

luny

احمق، دیوانه .

lupanar

فاحشه خانه ، جنده خانه .

lupercalia

روز فوریه .

lupin

شبیه گرگ ، سبع، درنده ، گرگ وار.

lupine

شبیه گرگ ، سبع، درنده ، گرگ وار.

lupulin

گرد زرد رازک ، خاکه تلخه که بعنوان داروی مسکن استعمال میشود.

lupus

( طب) قرحه آکله ، سل جلدی، ( نج. - باحرف بزرگ ) صورت فلکی ' گرگ ' یا' سرحان '.

lupus vulgaris

( طب ) سل جلدی، قرحه آکله .

lurch

چرخش ناگهانی کشتی بیک سو، کج شدن ، فریب، خدعه ، گوش بزنگی، آمادگی، شکستفاحش، نوسان ، تلوتلو خوردن .

lurcher

دزد، دارای نوسان یا تلوتلو.

lurdane

آدم تن لش، آدم تنبل.

lure

وسیله تطمیع، طعمه یا چیز جالبی که سبب عطف توجه دیگری شود، گول زنک ، فریب، تطمیع، بوسیله تطمیع بدام انداختن ، بطمع طعمه یا سودی گرفتار کردن ، فریفتن ، اغوا کردن .

lurer

فریب دهنده .

lurid

رنگ پریده ، ترسناک ، تیره ، مستهجن ، بطورترسناک یاغم انگیز، موحش، شعله تیره ، شعله دودنما، رنگ زرد مایل به قرمز، کم رنگ وپریده ، زننده .

lurk

کمین کردن ، در تکاپو بودن ، درکمین شکار بودن ، در انتظار فرصت بودن ، دزدکی عملکردن ، در خفا انجام دادن .

luscious

خوشمزه ، لذیذ، شیرین ، دلپذیر، شهوت انگیز.

lush

پر آب، آبدار، شاداب، پرپشت، با شکوه ، مست کردن ، مشروبخوار، الکلی.

lust

شهوت، هوس، حرص وآز، شهوت داشتن .

luster

زرق وبرق، درخشندگی، جلوه ، درخشش، لوستر، درخشیدن ، جلوه داشتن ، برق زدن .

lusterware

ظروف سفالین براق.

lustful

شهوانی.

lustihood

سرکیفی، شادمانی، سرچنگی، پرشهوت، شهوانی.

lustrate

پاک کردن ، تطهیر کردن .

lustre

زرق وبرق، درخشندگی، جلوه ، درخشش، لوستر، درخشیدن ، جلوه داشتن ، برق زدن .

lustring

پارچه براق، یک سیم عود، ( ج. ش. ) نوعی پروانه .

lustrous

فروزنده ، رخشان ، رخشنده ، پر زرق وبرق، پر جلوه .

lustrum

سرشماری، دوره پنج ساله .

lusty

خوش بنیه ، تندرست، قوی، شهوت انگیز.

lusus naturae

غرابت طبیعت، بازی طبیعت، خوشمزگی طبیعت، خرق عادت.

lutanist

(مو. ) نوازنده عود.

lute

گل (gel) گل یا سیمان مخصوص درزگیری وبتونه ، حلقه لاستیکی مخصوص دهانه بطری، مهروموم کردن ، درزگیری کردن ، عود زدن ، عود.

luteal

( تش. ) وابسته بجسم زرد تخمدان یا زرده تخم مرغ (luteum corpus).

lutein

ماده زرد رنگی بفرمول O2 H56 0C4.

lutenize

موجب ایجاد جسم زرد( در تخمدان ) شدن ، جسم زرد ایجاد کردن .

luteous

(م. م. ) شبیه گل، گلی، زرد طلائی.

luteovirescent

زرد مایل بسبز.

lutestring

پارچه براق، یک سیم عود، ( ج. ش. ) نوعی پروانه .

lutheran

وابسته به مارتین لوتر، کلیسای لوتران .

lutheranism

عقاید لوتر وکلیسای او.

lutist

عود زن ، سازنده عود، عود نواز.

luxate

جابجاکردن ( در مورد استخوان ها )، در رفتن مفاصل یا استخوانها.

luxation

در رفتگی مفصل استخوان .

luxe

تجمل، تجملی، لوکس.

luxuriance

پرنعمتی، وفور، فراوانی، پربرکتی، شکوه وجلال، فراوان ، حاصلخیزی، انبوهی.

luxuriant

وافر، مجلل، انبوه ، پربرکت.

luxuriate

پربرکت شدن ، حاصلخیز شدن ، پرپشت شدن ، فراوان شدن ، وفور یافتن ، شکوه یافتن ، آب وتاب زیاد دادن ، درتجمل زیستن ، خوشگذران .

luxurious

خوش گذران ، دارای زندگی تجملی، مجلل.

luxury

خوش گذرانی، تجمل عیاشی، عیش، نعمت.

lyam hound

(ج. ش. ) تازی بوئی (bloodhound).

lyard

دارای رگه ها یا باریکه های خاکستری.

lyart

دارای رگه ها یا باریکه های خاکستری.

lycanthrope

کسی که تصور میکند گرگ شده است، آدمی که بشکل گرگ در آمده باشد.

lycanthropy

تصور این که شخصی تبدیل به گرگ شده ، تبدیل به هیبت گرگ در اثر جادو وغیره .

lycee

دبیرستان فرانسوی.

lyceum

سالن سخنرانی عمومی، سالن بحث.

lychnis

(گ . ش. ) لیخنس.

lycopod

(lycopodium، moss club) (گ . ش. ) پنجه گرگی.

lycopodium

(lycopod، moss club) (گ . ش. ) پنجه گرگی.

lyddite

ماده منفجره نیرومندی که قسمت اعظم آن مرکب از اسید پیکریک میباشد.

lye

آب قلیائی، قلیاب صابون پزی، قلیا زدن .

lygus bug

(ج. ش. ) انواع حشرات کوچک مکنده .

lying

دروغگوئی.

lying in

دوران استراحت ونقاهت بعد از زایمان ، در بستر خوابی، دوره نفاس.

lyme hound

(ج. ش. ) تازی بوئی (bloodhound).

lymph

لنف، چشمه یا جوی آب، آب زلال، جراحت، چرک ، شیره غذائی.

lymph cell

سلول لنف.

lymph gland

غده لنفاوی.

lymph nodule

غده ساده وکوچک لنفاوی.

lymphadenitis

ورم غده های خلطی، آماس غدد لفناوی.

lymphatic

لنفاوی، لنف بر، بلغمی، موجد لنف.

lymphmatosis

( طب ) ایجاد غدد مرکب از بافت های لنفی در قسمت های بدن .

lymphoblast

سلولی که تبدیل بذره سفید یا بیرنگ بلغم یاخلط میگردد، سلول نرسیده لنفی.

lymphocyte

نوعی از گویچه های سفید خون که یک هسته دارد.

lymphocytosis

ازدیاد گلبولهای سفید یک هسته ای خون .

lymphogranuloma

ورم غده های لنفاوی، بیماری هوچکین ، مرض مسری ومقاربتی ویروسی.

lymphoid

لنفاوی، خلطی، شبیه بلغم یا خلط مائی.

lymphoma

( طب ) غده مرکب از بافت لنفاوی.

lymphomatoid

( در مورد غده ) دارای بافت لنفی.

lymphomatous

( در مورد غده ) دارای بافت لنفی.

lymphopoiesis

تشکیل بافت لنفی.

lyncean

تیز بین ، مانند جانور سیاه گوش.

lynch

بدون محاکمه مجازات کردن یاکشتن ( توسط جماعت )، درکوچه وبازار گرداندن ومجازاتکردن ، بدنام کردن ، زجر کشی کردن .

lynch law

مجازات مجرمین بدون رسیدگی قضائی وقانونی.

lynx

(ج. ش. ) سیاه گوش، وشق، صورت فلکی شمالی.

lynx eyed

تیزبین ، تیز هوش.

lyonnaise

باپیاز تهیه شده ، پیاز دار.

lyophil

خشک شده بوسیله انجماد سخت، بدست آمده در اثر خشک شدن بوسیله انجماد.

lyophiled

خشک شده بوسیله انجماد سخت، بدست آمده در اثر خشک شدن بوسیله انجماد.

lyophilization

(drying ezfree)خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن آن در لوله هی خالی از هوا.

lyophobic

دارای عدم تجانس با مایعی که درآن پراکنده شده ( مثل سریشم )، ناپراگن .

lyra

لیر ( واحد پول )، (مو. ) بربط، چنگ ، (نج. ) صورت فلکی ' بربط '.

lyrate

بشکل چنگ یا بربط.

lyre

(lyra)(مو. ) چنگ ، بربط.

lyrebird

(ج. ش. ) سه نوعمرغ شاخه نشین گنجشکی استرالیا از جنس menura.

lyrical

مناسب برای نواختن یا خواندن باچنگ ، بزمی، غزلی، موسیقی یا شعربزمی.

lyricism

غزل سرائی، پیروی از سبک اشعاربزمی.

lyrism

غزل سرائی، پیروی از سبک اشعار بزمی.

lyrist

سراینده اشعاربزمی.

lysate

حاصل تجزیه سلولی، محصول زوال وفساد تدریجی سلول.

lyse

بوسیله ' لیزین ' تجزیه سلولی بعمل آوردن .

lysenkoism

نظریه ای که معتقد است عوامل جسمانی وبدنی وشرایط محیط در وراثت موثر است.

lysis

سقوط وزوال تدریجی مرض (مانند تب )، فروکش، زوال وفساد سلول وغیره ، تحلیل، کافتن .

M

m

سیزدهمین حرف الفبای انگلیسی، مرتبه دوازدهم یا سیزدهم، هر چیزی بشکل حرف M.

mab

نامرتب لباس پوشیدن ، لباس ژولیده .

mac

پیشوندی بمعنی ' فرزند'.

macabre

وابسته برقص مرگ ، مهیب، ترسناک ، خوفناک .

macaca

( macaque) (ج. ش. ) نوعی میمون دنیای قدیم، بوزینه دمکوتاه شبیه انسان .

macadam

سنگ فرش، سنگ فرش کردن خیابان .

macaque

( macaca) (ج. ش. ) نوعی میمون دنیای قدیم، بوزینه دمکوتاه شبیه انسان .

macarize

خوشابحال گفتن ، اقوال عیسی که در طی آن ' خوشابحال' ذکر شده .

macaroni

رشته فرنگی، ماکارونی، جوان خارج رفته ، ژیگولو، (ج. ش. ) نوعی پنگوئن یا بطریق.

macaronic

وابسته به ماکارونی، شعر ملمع.

macaroon

نان شیرینی مرکب از شکر و زرده تخم مرغ و بادام، نان بادامی، ماکارونی، آدم لوده و مسخره ، آدم جلف و خود ساز.

macaw

(ج. ش. ) طوطی دم بلند آمریکای جنوبی.

maccabees

خانواده میهن پرستان مکابی یهود، مکابیان .

maccaboy

انفیه جزایر مارتینیک .

mace

پوست جوز، گل جوز، راف، گرز( zgor)، کوپال، چماق زدن ، گول زدنی، فریب، چماق.

macedoine

اختلاط، مخلوط، مخلوطی از سبزیجات پخته که در سالاد یا روی لرزانک وامثال آن بکار میرود.

macedonian

مقدونی.

macerate

لاغر کردن ، (مج. ) ظلم کردن بر، زجر دادن ، خیساندن ، خیس شدن .

maceration

لاغری، زجر، خیساندن .

machanist

مکانیک ، ماشین چی.

machete

کارد بزرگ و سنگین .

machiavellian

وابسته به عقاید سیاسی ' ماکیاولی'.

machicolate

مزغل دارکردن ، سوراخ برج یا سنگر.

machicolation

مزغل سازی.

machinate

دسیسه کردن ، نقشه کشیدن ، تدبیر کردن .

machination

دسیسه ، تدبیر، طرح.

machinator

دسیسه کار، طراح نقسه .

machine

ماشین .ماشین ، دستگاه ، ماشین کردن ، با ماشین رفتن .

machine address

نشانی ماشین .

machine based

مبتنی بر ماشین .

machine check

برسی ماشین .

machine code

رمز ماشین ، دستورالعمل های ماشین .

machine cycle

چرخه ماشین .

machine error

خطای ماشین .

machine fault

عیب ماشین ، نقص ماشین .

machine gun

مسلسل، به مسلسل بستن .

machine gunner

مسلسل چی.

machine instruction

دستورالعمل ماشین .

machine interupption

وقفه ماشین .

machine language

زبان ماشین .

machine learning

فراگیری ماشین .

machine made

ساخته شده بوسیله ماشین .

machine oriented

ماشین گرا.

machine readable

خواندنی توسط ماشین .

machine recognization

بازشناختی توسط ماشین .

machine representation

نمایش ماشیی.

machine run

رانش ماشین .

machine shop

کارگاه محاسبات ماشینی.

machine time

وقت ماشین .

machine tool

ابزار ماشینی.

machine translation

ترجمه ماشینی.

machine word

کلمه ماشین .

machinelike

ماشین وار.

machinery

ماشین آلات.ماشین ها، دستگاه ، تشکیلات و سازمان .

machinist

ماشین کار، چرخکار، ماشین ساز.

machinist's mate

ماشین کار، چرخکار، ماشین ساز.

macintosh

پالتوی بارانی، پارچه بارانی.

mackerel

( ج. ش. ) ماهی خال مخالی، ماهی اسقومری.

mackinaw

پتوی ضخیم، قایق کف پهن چارگوش، کت کوتاه و سنگین .

mackintosh

پالتوی بارانی، پارچه بارانی.

mackle

لکه یاخطی که دراثر تاشدن کاغد دوتائی چاپ شده باشد، دوتائی چاپ شدن ، لک کردن ، لکه .

macle

(مع. ) ' اندالوزیت' نرم وشفاف، بلور زوج، بلور دوتائی.

macrame

توری ضخیم و ریشه دار.

macrame knot

گره توری بافی.

macro

درشت، کلان ، درشت دستور.رشد زیاد، دراز، بزرگ ، بطور غیر عادی.

macro assembler

درشت همگزار.

macro call

درشت فراخوان .

macro declaration

درشت اعلان .

macro difinition

درشت تعریف.

macro expansion

بسط درشت دستور.

macro generator

درشت زا.

macro instruction

درشت دستور.

macrobiotics

دانش طولانی کردن عمر(از راه رژیم غذائی).

macrocode

درشت برنامه ، دستورالعمل های درشت.

macrocosm

جهان ، دنیا.

macrocyte

(گ . ش. ) هاگدان بزرگ ، لبه هاگ بزرگ گیاه ، گلبول قرمز بزرگ .

macroevoluyion

تحولات عظیم سیر تکامل.

macrogamete

(گ . ش. ) سلول جنسی ماده بزرگتر، کلان گانه .

macroinstruction

درشت دستور.

macromere

(جنین شناسی) سلولهای بزرگتری که در اثر تقسیم سلولی نامساوی تخم ایجاد میشود.

macron

علامت' -' که بالای حروف صدادار گذارده میشود تا صدای آن بلندتر شود.

macronucleus

هسته بزرگتر، هسته سلولی بزرگتر.

macronutrient

ماده شیمیائی که برای رشد و نمو و تغذیه گیاه لازم است.

macrophage

(طب) یاخته بیگانه خوار درشت، کلان خوار.

macroprogramming

درشت برنامه نویسی.

macropterous

دارای بالهای دراز یا بزرگ ، بزرگ بال.

macroscopic

درشت نمود، نمودار به چشم، مرئی (قابل روئیت بدون میکروسکپ و غیره که کلمه مخالفآن microscopic یعنی ذره بینی است).

macrurous

(ج. ش. ) مربوط به دسته دم درازان از سخت پوستان ، وابسته به خرچنگ های دریائی.

maculate

لکه دار کردن ، آلودن ، بی عفت کردن ، لکه دار.

maculation

لکه دار کردن ، ملوث نمائی.

macule

لکه خورشید ( macula)، لکه ، سیاهی، خال، لکه دار کردن .

mad

دیوانه ، عصبانی، از جا در رفته ، شیفته ، عصبانی کردن ، دیوانه کردن .

mad brained

دیوانه ، عجول.

mad doctor

پزشک دیوانگان .

madagascar

جزیره مالاگازی.

madcap

دیوانه ، آدم بی پروا و وحشی.

madden

دیوانه کردن ، عصبانی کردن ، دیوانه شدن .

maddening

دیوانه کننده .

madder

ریشه روناس، روناس، با روناس رنگ زدن .

madderwort

(گ . ش. ) تیره روناسیان (Rubiaceae).

madding

دیوانه کننده ، دیوانه از غضب، برافروخته ، از کوره در رفته .

maddish

دیوانه مانند.

made

ساخته شده ، مصنوع، ساختگی، تربیت شده .

made up

ساختگی، تقلبی، مصنوعی، بزک کرده .

madem

بانو، خانم، مادام، فاحشه .

mademe

بانو، خانم، مادام، فاحشه .

mademoiselle

دوشیزه ، مادموازل، دختر خانم.

maderia

نام جزیره ای است در اقیانوساطلس، شراب محصول مادریا.

madhouse

تیمارستان .

madman

مرد دیوانه .

madness

دیوانگی.

madolin

(mandoline) (مو. ) ماندولین ، عود فرنگی.

madonna

تصویر حضرت مریم، بانوی من ، خانم من .

madonna lily

(گ . ش. ) گل سوسن ، گل سوسن سفید.

madras

پیراهن درشت باف سفید نخی، ( با حرف بزرگ ) شهر مدرس.

madrigal

شعر بزمی، سرود عاشقانه چند نفری.

madrilene

آبگوشت غلیظ گوجه فرنگی.

madrona

( madrono، madrone) (گ . ش. ) توت فرنگی درخت، انگور خرس(Ericaceas).

madrone

( madrona، madrona) (گ . ش. ) توت فرنگی درختی، انگور خرس (Ericaceas).

madrono

( madrone، madrona) (گ . ش. ) توت فرنگی درختی، انگور خرس (Ericaceas).

madwort

(گ . ش) منداب شتری.

maeander

پیچ، خم دور، گردش، راه پر پیچ وخم، پیچ وخم داشتن ، مسیر پیچیده ای را طیکردن ، چماب.

maecenas

حامی و حافظ علم وادب.

maelstrom

طوفان یا گرداب شدید.

maenad

حوریان زیبای ملازم دیونیسوس، زنان باده گسار.( menad) ( مذهب یونان ) حوری زیبائی که ملازم دیونیسوس بوده ، زن باده گسار.

maestro

استاد، رهبر ارکستر، معلم.

maffick

هلهله کردن ، شادمانی کردن .

mag

(ج. ش) کلاغ جاره اروپائی، کلاغ زنگی.

magazine

مجله ، انبار مهمات، مخزن ، خشاب اسلحه ، خزانه .مجله ، مخزن .

magdalen

فاحشه تائب، اسم خاص مونث، دارالتادیب فواحش.

maggot

کرم حشره ، کرم پنیر، خرمگس، وسواس.

magi

مجوسیان .

magian

جادوگر، مجوسی (.adj and .n).

magic

جادو، سحر، سحر آمیز.

magic lantern

چراغ عکس، فانوس شعبده .

magical

جادوئی، وابسته به سحر و جادو، سحر آمیز.

magician

جادوگر، مجوسی.

magisterial

آمرانه ، دیکتاتوروار، مطلق، دارای اختیار.

magistracy

ریاست کلانتری یا دادگاه بخش، قاضی.

magistral

دستوری، آمرانه ، قاطع، قطعی، امری، مقتدر.

magistrate

رئیس کلانتری، رئیس بخش دادگاه ، دادرس.

magistrature

ریاست کلانتری، دادگاه بخش، دادرسان .

magma

خمیر مواد معدنی یا آلی، درده .

magna carta

فرمان کبیر یا فرمان آزادی صادره از طرف جان پادشاه انگلیس در سال .

magna charta

فرمان کبیر یا فرمان آزادی صادره از طرف جان پادشاه انگلیس در سال .

magna cum laude

با درجه عالی، با امتیاز زیاد (درجه علمی).

magnacard

کارت مغناطیسی.

magnaimous

بلند نطر، بزرگوار، راد.

magnanimity

جوانمردی، رادمردی، بزرگواری، بزرگی طبع، علو طبع، بلند همتی.

magnate

نجیب زاده ، آدم متنفذ، متشخص.

magneficence

شکوه ، عظمت، بزرگی، بخشش، کرم.

magnesia

منیزی، طباشیر.

magnesite

(مع. ) کاربنات منیزیوم طبیعی بفرمول MgCo3.

magnesium

(ش. ) فلز منیزیم(Mg).

magnet

مغناطیس، آهن ربا.آهن ربا، مغناطیس، جذب کردن .

magnetic

آهن ربائی.مغناطیسی، آهن ربا.

magnetic amplifier

تقویت کننده مغناطیسی.

magnetic card

کارت مغناطیسی.

magnetic character

دخشه مغناطیسی.

magnetic core

چنبره مغناطیسی، هسته مغناطیسی.

magnetic disk

گرده مغناطیسی.

magnetic drum

طبله مغناطیسی.

magnetic field

میدان مغناطیسی.

magnetic film

غشائ مغناطیسی.

magnetic flux

سیل مغناطیسی.جریان مغناطیسی.

magnetic head

نوک مغناطیسی.

magnetic ink

مرکب مغناطیسی.

magnetic ledger card

کارت معین مغناطیسی.

magnetic pole

قطب مغناطیسی.

magnetic recording

ضبط مغناطیسی.

magnetic storage

انباره مغناطیسی.

magnetic tape

نوار مغناطیسی.

magnetic tape reader

نوار مغناطیسی خوان .

magnetic tape storage

انباره نوار مغناطیسی.

magnetic tape unit

واحد نوار مغناطیسی.

magnetic thin film

غشائنازک مغناطیسی.

magnetism

جذبه ، کشش.خاصیت مغناطیسی، آهن ربائی.

magnetite

آهن مغناطیسی، (مع. ) کلوخه طبیعی آهن بفرمول (Fe3O4).

magnetizable

قابل مغناطیسی کردن .

magnetization

مغناطیسی کردن .

magnetize

مغناطیسی کردن ، کشیدن ، شیفتن .مغناطیسی کردن ، آهن ربا کردن .

magnetized

مغناطیسی، مغناطیسی شده .

magnetizing force

نیروی مغناطیسی کننده .

magneto

ماگنت، مغناطیس، (پیشوند) دارای مغناطیس.

magnetoelectric

مربوط به الکتریسیته القائی.

magnetostriction

تغییر شکل براثر مغناطیس.

magnetzation

مغناطیس.

magnific

نامور، مشهور، معروف، برجسته ، غرا، باشکوه .

magnificat

سرود نیایش مریم.

magnification

تجلیل، تکریم، بزرگ سازی.بزرگ سازی، درشت نمائی.

magnificent

باشکوه ، مجلل، عالی.

magnifico

شریف، بزرگزاده ، آدم متنفذ و متمول، آدم با وقار.

magnifier

بزرگ ساز، درشت نما.بزرگ کننده ، ذره بین ، درشت کن .

magnify

درشت کردن ، زیر ذربین بزرگ کردن ، بزرگ کردن .بزرگ کردن .

magnifying glass

ذره بین .

magniloquence

پر آب و تابی، قلمبه نویسی، گزاف گویی.

magniloquent

پر آب و تاب، قلنبه نویس، غرا.

magnitude

بزرگی، عظمت حجم، قدر، اهمیت، شکوه .بزرگی، اندازه ، مقدار.

magnolia

(گ . ش. ) ماگنولیاسه ها، گیاهان ماگنولیا.

magnum opus

(لاتین ) کار بزرگ ، مهمترین اثر ادبی یا هنری.

magpie

کلاغ جاره ، زاغی، کلاغ زاغی، آدم وراج، زن بد دهن .

maguey

(گ . ش. ) صباره یا عود آمریکائی، گوش خر.

magus

مجوس، مغ، موبد، جادوگر، ساحر.

magyar

اهل مجارستان .

mahlstick

( در نقاشی ) زیر دستی، دستگیره ، تکیه دست.چوب تکیه گاه زیر دست نقاش در حال نقاشی.

mahogany

(گ . ش) درخت ماهون آمریکائی، چوب ماهون ، رنگ قهوه ای مایل به قرمز.

mahout

فیلبان .

mahratta

( maratha) اهل بمبئی.

maid

دوشیزه یا زن جوان ، پیشخدمت مونث، دختر.

maid in waiting

ندیمه ، پیشخدمت مخصوص.

maid of honor

( honour of maid) ندیمه ، ساقدوش یا ملازم عروس، ندیمه در باری.

maid of honour

( honor of maid) ندیمه ، ساقدوش یا ملازم عروس، ندیمه در باری.

maiden

دوشیزه ، دختر باکره ، جدید.

maiden name

نام خانوادگی زن پیش از شوهرکردن .

maiden speech

نخستین نطق شخص.

maidenhair

(گ . ش. ) پر سیاوشان موئی.

maidenhead

بکارت، بکری، پرده بکارت.

maidenhood

دوشیزگی، بکارت، (مج. ) تازگی.

maidservant

کلفت، مستخدمه .

maieutic

وابسته به روش آموزشی سقراط، (در جمع) دانش مامائی.

mail

زره ، جوشن ، زره دار کردن ، پست، نامه رسان ، پستی، با پست فرستادن ، چاپار.

mail order

سفارش کالا بوسیله پست.

mail order house

تجارت خرده فروشی بوسیله مکاتبات پستی.

mailable

قابل ارسال باپست.

mailbag

کیسه مراسلات پستی.

mailbox

صندوق پست.

mailed fist

نیروی مسلح (مشت زره دار).

mailer

( mailman) نامه رسان .

maillot

مایو یک تکه ، جامه تنگ و چسبان بندبازان و رقاصان .

mailman

( mailer) نامه رسان .

maim

کسیرا معیوب کردن ، معیوب شدن ، اختلال یا از کارافتادگی عضوی، صدمه ، جرج، ضرب و جرح، نقص عضو، چلاق کردن .

main

نیرومند، عمده ، اصلی، مهم، تمام، کامل، دریا، با اهمیت.اصلی، عمده .

main memory

حافظه اصلی.

main program

برنامه اصلی.

main routine

روال اصلی.

main stem

قسمت اصلی کانال، راه اصلی جویبار، خط اصلی.

main storage

انباره اصلی.

main topmast

دگلی که درست بالای دگل اصلی قرار دارد.

main yard

( د. ن . ) قسمتی از عرشه که بادبان اصلی در آن واقع است.

mainframe

پردازنده مرکزی.

mainland

قاره ، خشکی، بر، قطعه اصلی، قطعه .

mainmast

(د. ن . ) شاه دگل، شاه تیر ( در کشتی بادی ).

mains

نیروی برق، شاه خط.

mainsail

بادبان اصلی کشتی.

mainsheet

( د. ن . ) طناب حافظ بادبان اصلی.

mainspring

شاه فنر، انگیزه اصلی، سبب عمده ، دلیل اصلی.

mainstay

( دریا نوردی ) مهار اصلی که از نوک شاه دگل تا پای دگل جلو امتداد دارد، تکیه گاه اصلی، وابستگی عمده ، نقطه اتکائ.

mainstream

مسیر اصلی، مسیر جویباری که درآن آب جریان دارد.

maintain

نگهداری کردن ، ابقا کردن ، ادامه دادن ، حمایت کردن از، مدعی بودن .نگهداشتن ، برقرار داشتن .

maintainability

نگهداشت پذیری.

maintainable

نگهداشت پذیر.قابل نگاهداری.

maintainer

نگاهدارنده ، مدعی.

maintenance

نگهداشت.نگهداری، تعمیر، قوت، گذران ، خرجی، ابقائ.

maintenance panel

تابلوی نگهداشت.

maintenance program

برنامه نگهداشت.

maintop

نوک شاه دگل، سکوئی که درست در راس شاه دگل پائین واقع دارد.

mair

(گ . ش. ) درخت زیتون زلاند جدید.

maisonette

خانه کوچک .

maitred'hotel

(majordomo) سرپیشخدمت، مدیر مهمانخانه ، معشوقه .

maize

(گ . ش. ) ذرت، بلال، رنگ ذرتی.

majestic

بزرگ ، باعظمت، باشکوه ، شاهانه ، خسروانی.

majesty

( باضمیر ) اعلیحضرت ( بصورت خطاب )، بزرگی عظمت وشان واقتدار، برتری، سلطنت.

major

مهاد، بزرگ ، عمده ، متخصص شدن .عمده ، اکبر، بزرگتر، بیشتر، اعظم، بزرگ ، کبیر، طویل، ارشد، سرگرد، بالغ، مهاد.

major cycle

بزرگ چرخه ، چرخه بزرگ .

major general

سرلشکر.

major party

حزب سیاسی پیرو در انتخابات، حزب اکثریت.

major seminary

دانشکده علوم روحانی جماعت کاتولیک .

major suit

( در بازی بریج ) دست عالی وپر امتیاز.

major term

شرط عمده واساسی.

majordomo

(م. ل. ) بزرگتر خانه ، متصدی امور خانوادگی، ناظر، خوانسالار، وکیل خرج، پیشکار، آبدار.

majority

اکثریت، بیشین ، بیشان .اکثریت.

majority gate

دریجه اکثریت.

majority operation

عمل اکثریت.

majorpremise

( من. ) کبرای قیاس، کبرای قضیه منطقی.

makable

ساخته شدنی.

make

ساختن ، بوجود آوردن ، درست کردن ، تصنیف کردن ، خلق کردن ، باعث شدن ، وادار یامجبور کردن ، تاسیس کردن ، گائیدن ، ساختمان ، ساخت، سرشت، نظیر، شبیه .

make believe

وانمود، تظاهر، افسانه ، قصه ، متظاهر، ساختگی.

make do

چاره موقتی، وسیله ، تدبیر.

make off

ناگهان ترک کردن ، باعجله ترک کردن .

make out

معنی چیزی را پیدا کردن ، سردرآوردن از، تنظیم کردن .

make over

واگذارکردن ، انتقال دادن ، دوباره ساختن .

make up

ترکیب، ساخت، ساختمان یاحالت داستان ساختگی، در (تاتر)آرایش، گریم، ترکیب کردن ، درست کردن ، جبران کردن ، جعل کردن ، گریم کردن ، بزک ، توالت.

makebate

آدم فتنه انگیز، شخص فتنه جو، دوبهم زن .

makefast

لنگر، آنچه قایق را به آن میبندند.

maker

سازنده ، خالق.

makeshift

موقت، بدلی.چاره ، وسیله ، چاره موقتی، آدم رذل.

makeup time

زمان جبران .

makeweight

مقدار کمبودی که باید به وزن چیزی اضافه شود، چیز یا عضو مکمل، پارسنگ .

making

ساخت، ساختمان ، مایه کامیابی، ترکیب، عایدی.

mal

پیشوندی بمعنی بد و مضر.

mala fide

( حق. - لاتین ) سوئ نیت، فکر بد.

malachi

( malachias) قاصد، پیک ، ملاکی نبی، نام یکی از کتب عهد عتیق.

malachias

( malachi) قاصد، پیک ، ملاکی نبی، نام یکی از کتب عهد عتیق.

malachite

مرمر سبز، مالاکیت.

malacology

(ج. ش. ) نرم تن شناسی.

malacon

( malacone) نوعی زرقون یا زرگون قهوه ای.

malacone

( malacon) نوعی زرقون یا زرگون قهوه ای.

maladaptation

عدم توافق، عدمتناسب، سوئ تناسب.

maladapted

نامناسب، بی توافق.

maladaptive

ناهنجار.

maladjusted

ناسازگار، بی توافق، دژسازگار، کژ سازگار.

maladjustment

کژ سازگاری، تعدیل وتنظیم غلط، عدم تطبیق، عدم توافق.

maladminister

بد اداره کردن ، بطور سوئ اداره کردن .

maladministration

سوئ اداره .

maladroit

بی مهارت، ناشی، بی دست وپا، ناهنجار، زشت.

malady

ناخوشی، فاسد شدگی، بیماری، مرض.

malaga

بندر مالاگا( درجنوب اسپانیا).

malagasy

ماداگاسکار.

malaguena

نوعی رقص اسپانیولی ( شبیه fandango).

malaise

( malease) ( طب ) ناراحتی، بیقراری، احساس مرض.

malamute

( malemute) (ج. ش. ) سگ سورتمه کش آمریکای شمالی.

malapert

بی شرم، گستاخ، جسور.

malaprop

کسیکه واژه ها را اشتباه بکار میبرد.

malapropian

کسیکه لغات را غلط بکار میبرد.

malapropism

استعمال غلط وعجیب وغریب لغات، سوئ استعمال کلمات.

malapropos

نابهنگام، بیموقع، بی محل، نابجا، نامناسب.

malar

(ج. ش. ) وابسته به شقیقه یاگونه ، گونه ای.

malaria

مالاریا، نوبه .

malarial

وابسته به مالاریا، نوبه ای.

malate

(ش. ) نمک آسید سیب، نمک آسید مالیک .

malay

مالایا، ماله .

malayan

اهل ماله ( مالایا ).

malcontent

یاغی، سرکش، متمرد، ناراضی، آماده شورش.

maldemer

(=seasickness) ناخوشی دریا.

male

جنس نر، مذکر، مردانه ، نرینه ، نرین ، گشن .

male alto

countertenor =.

male fern

(گ . ش. ) سرخس نر، کیل دارو، بسفایج.

male sterile

گامت های عقیم وبی خاصیت نر.

malease

( malease) ( طب ) ناراحتی، بیقراری، احساس مرض.

maledict

لعنت کردن بر، بدگوئی کردن ، لعن کردن ، ملعون .

malediction

لعنت، بدگوئی، لعن .

malefactor

بدکار، تبه کار، جانی، جنایت کار، جنایت آمیز.

malefic

زیان آور، مضر، موذی، حیله گر، شریر.

maleficence

تبه کاری، بدجنسی.

maleficent

زیان آور، تبه کار، شریر، شیطان ، بدجنس.

malemute

( malamute) (ج. ش. ) سگ سورتمه کش آمریکای شمالی.

malentendu

اشتباه فهمیدن ، سوئ تفاهم.

malevolence

بدخواهی، بدنهادی، شرارت، بدسگالی.

malevolent

بدخواه ، بدنهاد، ( درموردستاره بخت ) نحس.

malfeasance

بدکاری، بدکرداری، شرارت، کار خلاف قانون .

malformation

نقص خلقتی، ناهنجاری، بدشکلی، بدریختی.

malformed

بدریخت، ناقص، بدشکل، ناهنجار.

malfunction

بدعمل کردن .سوئعمل.

malgre

باوجود، معهذا، علیرغم.

malic acid

(ش. ) اسید مالیک بفرمول O5 H6 C4.

malice

بداندیشی، بدجنسی، بدخواهی، عناد، کینه توزی، نفرت، قصد سوئ.

malicious

بد اندیش، از روی بدخواهی، از روی عناد.

malign

( طب ) بدخیم، بدنهاد، بدخواهی کردن ، بدنام کردن .

malignancecy

بدخیمی، بدخواهی، بدجنسی.

malignant

بدطینت، خطرناک ، زیان آور، صدمه رسان ، کینه جو، بدخواه ، متمرد، سرکش، (طب)بدخیم.

malignity

بدطینتی، بدخیمی.

malines

تور ظریف ابریشمی و آهاردار که برای لباس وکلاه زنانه بکار میبرند.

malinger

خود را بناخوشی زدن ، تمارض کردن .

malison

فحش، ناسزا، نفرین .

malkin

ماده شیطان ، ماده دیو، زن شلخته ، مترسک ، لولوی سرخرمن ، گربه .

mall

پیاده رو پردرخت وسایه دار، تفرجگاه .

mallard

(ج. ش. ) اردک وحشی، نوعی مرغابی وحشی.

malleability

باخاصیت چکش خواری، نرمی، قابلیت انعطاف.

malleable

چکش خور، نرم وقابل انعطاف.

malleation

چکش خوری، جای چکش.

mallemuck

(ج. ش. ) مرغ طوفان اقیانوس منجمد شمالی.

mallet

گرز، پتک ، چکش، کلوخ کوب، چوگان ، زدن ، چکش زدن ، کوبیدن .

mallow

(گ . ش. ) پنیرک پنبه ایرانی، گل خطمی.

malm

سنگ آهکدار، خاک آهکدار.

malmsey

شراب شیرین قبرس.

malnourished

(=undernourished) دچار سوئ تغذیه ، بد تغذیه شده .

malnutrition

سوئ تغذیه ، تغذیه ناقص، نرسیدن مواد غذائی.

malocclusion

( حق. - لاتین ) با سوئ نیت، دارای سوئ نیت.

malodor

بوی زننده ، بوی بد.

malodorous

بد بو.

malose

(ش. ) ماده قندی سمنو 11O H22 21C.

malposition

جابجا شدگی جنین ، حالت غیر طبیعی جنین .

malpractice

عمل سوئ، سوئ اداره ، معالجه غلط.

malt

جو سبز شده خشک ، مالت، آبجو ساختن ، مالت زدن ، بحالت مالت درآوردن .

malt liquor

مشروبی شبیه آبجو که با مالت تخمیر میشود.

malta

جزیره مالت.

malta fever

تب مالت، بروسلوز.

maltase

(ش. ) مالتاز، ماده تخمیری حل شدنی.

maltese

اهل مالت.

maltha

( malthite) چسب قیر وموم، زفت معدنی، نوعی موم معدنی.

malthite

( maltha) چسب قیر وموم، زفت معدنی، نوعی موم معدنی.

malthusian

پیرو عقیده توماس مالتوس.

maltreat

بدرفتاری کردن ، بدکار کردن .

maltster

مالت ساز، سمنوساز.

malvasia

(گ . ش. ) نوعی انگور.

malversation

دغل بازی، تقلب، اختلاس، خلاف، خیانت در امانت.

mama

( mamma) مادر، مامان .

mamba

(ج. ش. ) مارهای زهردار مناطق گرمسیر.

mambo

( mambu) یک نوع رقص تند.

mambu

( mambo) یک نوع رقص تند.

mamma

(ج. ش. - تش. ) پستان ، ممه ، ( mama) مادر، مامان .

mammal

پستاندار.

mammalogy

یک شاخه از جانور شناسی که راجع به پستانداران است.

mammary

مربوط به پستانداران ، مربوط به پستان .

mammate

پستاندار.

mammatocumulus

ابر طوفانی کومولوس یا کومولواستراطوس.

mammer

بالکنت گفتن ، من من کردن ، گیج شدن .

mammiform

( mammillary) پستان مانند، بصورت پستان .

mammillary

( mammiform) پستان مانند، بصورت پستان .

mammillate

دارای پستان یا پستانک .

mammock

پاره ، ذره ، ریزه ، قراضه ، دم قیچی، برش، ریزه کردن ، قطعه کردن ، از دم قیچیرد کردن .

mammon

( در کتب عهد جدید ) ممونا، ثروت، دولت.

mammonism

زرپرستی، ثروت پرستی، دیو صفتی.

mammonite

خادم ابلیس، ثروت دوست، زرپرست.

mammoth

(ج. ش. ) ماموت، فیل بزرگ دوره ماقبل تاریخ.

mammy

مامان ، لله ، دده سیاه .

man

مرد، انسان ، شخص، بر، نوکر، مستخدم، اداره کردن ، گرداندن ( امور)، شوهر، مهره شطرنج، مردی.

man about town

مرد فعال اجتماعی وجهانی.

man at arms

سرباز ( بویژه سرباز سوار - نظام سنگین اسلحه ).

man days

نفر در روز.

man eater

جانوری که انسان را میخورد، آدمخوار.

man friday

کمک با ارزش، مستخدم یا یار خیلی مفید.

man hour

واحد زمان کار که برابر یک ساعت کار یک فرد است وبرای پرداخت مزد منظورمیشود.

man hours

نفر در ساعت.

man in the street

فرد معمولی، آدم متعارفی.

man jack

(د. گ . ) نفر، شخص، فرد.

man made

مصنوع انسان ، انسانی.ساخت بشر.

man months

نفر در ماه .

man of war

مرد جنگی، کشتی جنگی، رزمناو.

man power

نیروی مردانه ، تعداداشخاص مورد استفاده ، مشمولین نظام.

man size

اندازه مناسب یک مرد.

man trap

تله آدمگیر، دام برای انسان .

man years

نفر در سال.

manacle

دست بند ( مخصوص دزدان وغیره )، قید، بند، زنجیر، بخو، دستبندزدن ، زنجیرکردن .

manage

اداره کردن ، گرداندن ، از پیش بردن ، اسب آموخته .

manageability

قابلیت اداره .

manageable

قابل اداره کردن ، کنترل پذیر، رام.

management

مدریت.اداره ، ترتیب، مدیریت، مدیران ، کارفرمائی.

management science

علم مدیریت.

manager

مدیر.مدیر، مباشر، کارفرمان .

manakin

آدم کوتاه قد، مانکن ، آدمک .

manatee

(ج. ش. ) گاودریائی، نهنگ کوچک دریائی.

manchet

(م. م. ) قرص نام ساخته شده از گندم اعلی وخالص، کیکی بشکل قرص نان .

manchineel

(گ . ش. ) انجیر زهری (mancinella hippomane).

manchuria

استان منچوری.

manciple

ناظر، ناظم، غلام.

mandamus

(حق. - انگلیس ) حکم دادگاه عالی بدادگاه تالی.

mandarin

( درچین قدیم ) مامورین عالیرتبه .

mandate

وکالت نامه ، قیمومت، حکم، فرمان ، تعهد، اختیار.

mandatory

الزامی، الزام آور.اجباری.

mandible

(تش. - ج. ش. ) فک ، آرواره .

mandoline

( madolin) (مو. ) ماندولین ، عود فرنگی.

mandolinist

ماندولین نواز.

mandragora

(گ . ش. ) مهر گیاه ، سگ شکن .

mandrake

(گ . ش. ) مردم گیاه ، مهر گیاه .

mandrel

(mandril) میله ، سنبه ، قالب، مرغک ، محور.

mandril

(mandrel) میله ، سنبه ، قالب، مرغک ، محور.

mandrill

(ج. ش. ) بوزینه بزرگ وزشت ودرنده خوی.

mane

یال.

manege

اسب سواری، آموزشگاه اسب سواری.

manes

( روم قدیم ) ارواح اموات، مانی نقاش.

maneuver

(manoeuvre) مانور، تمرین نظامی.

manful

دلیر، شجاع، مردانه ، مردوار، مصمم.

manganese

منگنز.

manganic acid

آسید منگنیک .

mange

گری، گر، جرب، کچلی.

mangel wurzel

(گ . ش. ) چغندر گاوی.

manger

آخور.

mangey

گر، مبتلا به جرب، مبتلا به گری، جرب دار.

mangle

( پارچه بافی ) دستگاه پرس، له کردن ، بریدن ، پاره کردن ، خرد کردن .

mango

(گ . ش. ) درخت انبه ، میوه ئ انبه .

mangonel

(نظ. ) منجنیق سنگ انداز.

mangosteen

(گ . ش. ) جوز الجنان ، منگوستن هندی.

mangrove

(گ . ش. ) خانواده شاه پسند (Verdenaceae).

mangy

گر، مبتلا به جرب، مبتلا به گری، جرب دار.

manhandle

بدرفتاری کردن ، باخشونت اداره کردن .

manhattan

جزیره مان هاتان .

manhole

سوراخ آدم رو، کوره .

manhood

مردی، رجولیت، آدمیته ، مردانگی، شجاعت.

manhunt

تعقیب جنایتکاران .

mania

دیوانگی، شیدائی، عشق، هیجان بی دلیل وزیاد.

maniac

آدم دیوانه ، مجنون ، دیوانه وار، عصبانی.

manic

دیوانه ، شیدا.

manic depressive

دیوانگی وبهت زدگی وشیدائی، نوعی جنون .

manichaean

پیرو مانی نقاش وپیغمبر ایرانی.

manichaeanism

اصول فلسفه مانی، مانویت.

manichean

پیرو مانی نقاش وپیغمبر ایرانی.

manichee

پیرو مانی نقاش وپیغمبر ایرانی.

manicure

مانیکور، مانیکور زدن ، آرایش کردن .

manicurist

مانیکورزن .

manifest

بازنمود کردن ، بارز، آشکار، آشکار ساختن ، معلوم کردن ، فاش کردن ، اشاره ، خبر، اعلامیه ، بیانیه ، نامه .

manifest destiny

لوازم قهری بسط وتوسعه نژادی، سرنوشت ملی.

manifestation

آشکار سازی، ظهور، ابراز.

manifester

آشکار کننده ، مبین .

manifesto

اشعاریه ، بیانیه ، اعلامیه ، اعلامیه دادن .

manifold

چند تا، چند برابر، بسیار، زیاد، متعدد، گوناگونی، متنوع کردن ، چند برابرکردن .

manifolding

تکثیر، چند برابر سازی.

manikin

آدم کوتاه قد، مانکن ، آدمک .

manila

مانیلا پایتخت جزایر فیلیپین ، کاغذ مانیل.

manila paper

کاغذ مانیل، یک نوع کاغذ محکم برنگ زرد مایل به قهوه ای.

manilla

مانیلا پایتخت جزایر فیلیپین ، کاغذ مانیل.

manipulate

بادست عمل کردن ، با استادی درست کردن ، بامهارت انجامدادن ، اداره کردن ، دستکاریکردن .دستکاری کردن .

manipulation

دستکاری.انجام با مهارت، دست کاری، بکار بری.

manipulative

بادستکاری.

mankind

نوع انسان ، جنس بشر، نژاد انسان .

manlike

نر، مرد، نرینه ، جنس نر، وحشی، مرد مانند.

manly

مردوار، مردانه ، جوانمرد.

manna

من ، مائده آسمانی، (گ . ش. ) ترنجبین ، گزانگبین .

mannequin

مانکن ، مدل ( دختر )، مجسمه چوبی.

manner

راه ، روش، طریقه ، چگونگی، طرز، رسوم، عادات، رفتار، ادب، تربیت، نوع، قسم.

mannered

دارای سبک یا رفتار بخصوص، تصنعی.

mannerism

اطوار واخلاق شخصی، سبک بخصوص نویسنده .

mannerly

مودب، باتربیت.

mannish

مرد صفت، مرد نما، دارای رفتار مردانه ، مردانه .

mannite

(mannitol) مانیتول، ماده قندی شیر خشت وغیره .

mannitol

(mannite) مانیتول، ماده قندی شیر خشت وغیره .

mannose

(ش. ) ماده قندی که از اکسیداسیون مانیتول بدست میاید، مانوز.

manoeuvre

(maneuver) مانور، تمرین نظامی.عملیات نظامی وجنگی را تمرین کردن ، مشق کردن ، مانور دادن ، طرح کردن ، مانور.

manometer

فشار سنج ( گاز یا بخار )، آلت سنجش فشار خون .

manor

ملک اربابی، ملک تیولی، منزل، خانه بزرگ .

manor house

خانه ارباب یا صاحب تیول.

manorialism

ارباب منشی.

manpower

نیروی انسانی.

manque

ناقص، معیوب.

manrope

طناب کنار نردبان که بجای نرده یا دستگیره بکار میرود.

mansard

شیروانی چهار ترک ، اطاق زیر شیروانی.

manse

خانه مسکونی، محل سکنی، خانه کشیش.

manservant

نوکر.

mansion

عمارت چند دستگاهی، عمارت بزرگ .

manslaughter

آدمکشی، قتل نفس.

manslayer

قاتل، آدمکش.

mansuetude

نرمی، ملایمت، مدارا، حلم، رامی، آموختگی، اهلیت، محبت.

manta

پتو یا جل اسب وقاطر، نوعی ردا، پارچه .

manteau

لباس روپوش زنانه ، مانتو.

mantel

طاقچه بالا بخاری.

mantelet

جان پناه ، حفاظ، ردا یا عبای کوتاه ، نوعی شنل زنانه کوتاه .

mantelletta

شنل بلند تا سر زانو مخصوص کاردینال کلیسای کاتولیک .

mantelpiece

طاقچه بالا بخاری، نمای بخاری، گچ بری دور بخاری.

mantenance time

مدت نگهداشت.

mantic

وابسته به پیشگوئی، الهامی، فالگیری.

mantilla

یک جور روسری زنانه .

mantis

(ج. ش. ) آخوندک .

mantissa

(م. م. ) اعشاری، لگاریتم، رقم اعشاری لگاریتم معمولی، افزایش عدد اعشاری.جزئ کسری، مانتیس.

mantle

شنل زنانه ، بالاپوش، ردا، پوشش، کلاه توری.

mantlerock

سنگ پوش، مواد رسوبی وسست روی سنگها.

mantling

مصالح، مواد لازم برای پوشش، کف زنی.

mantoux test

(طب) آزمایش درجه حساسیت شخص نسبت به میکرب سل.

mantua

نوعی پارچه ابریشمی، مانتو، شنل، نوعی جامه یا لباس شب.

manual

دستی، کتاب راهنما.دستی، وابسته بدست، انجام شده با دست، کتاب دستی، نظامنامه ، مقررات، کتابراهنما.

manual control

کنترل دستی.

manual input

ورودی دستی.

manual operation

عمل دستی.

manual override

القای دستی.

manual training

دوره آموزش هنرهای دستی.

manually

بصورت دستی، با دست.

manubrium

دسته چاقویاکارد، قبضه تفنگ ، ( ج. ش. - تش) عضو یا قسمت قبضه مانند، قسمت خنجریجناق، ( گ . ش. ) سلولهای استوانه ای میان جدار داخلی.

manufactory

کارخانه ، ساخت، کاردستی، کارگاه .

manufacture

ساختن .ساختن ، جعل کردن ، تولید کردن ، ساخت، مصنوع، تولید.

manufacturer

سازنده .صاحب کارخانه ، تولید کننده ، سازنده .

manufacturing

ساخت.

manufacturing cost

هزینه ساخت.

manumission

آزاد سازی، آزادی، ( حق. ) آزادی برده .

manumit

بنده را آزاد کردن ، آزادی بخشیدن .

manure

کود دادن ، کود کشاورزی.

manurial

کود دار، وابسته بکود.

manus

(ج. ش. ) دست، دست حیوان ، قسمت انتهائی.

manuscript

دستخط، کتاب خطی، نسخه خطی، نوشته .دست خط، نسخه خطی.

manward

بطرف انسان .

manwise

مردانه ، مردوار.

manx cat

(ج. ش. ) گربه اهلی موکوتاه ودم کوتاه .

many

بسیار، زیاد، خیلی، چندین ، بسا، گروه ، بسیاری.

many sided

چند پهلو، مبنی بر چند نظریه ، چند ظرفیتی.

many valued

دارای دو قیمت یکی حقیقی دیگری دروغین .بس ارز.

manyfold

چندین مرتبه ، مکرر.

manzanita

(گ . ش. ) گل صد تومانی، انگور خرس.

maori

قبائل مائوری زلاند جدید.

map

نقشه ، نگاشت، نگاشتن .نقشه ، نقشه کشیدن ، ترسیم کردن .

maple

(گ . ش. ) افرا، آچ، چوب افرا.

maple sugar

شکری که از جوشاندن شیره افرا می سازند.

maple syrup

شربتی که از تغلیظ انواع افرا تهیه میشود، عصاره یا شیره افرا.

mapping

نقشه برداری، نگاشت.

mapping device

دستگاه نگاشت.

maquette

ماکت، شکل کوچک چیزی.

maqui

(گ . ش. ) شجرماکی، ارسطوتلیا، حب السکر.

mar

آسیب رساندن ، زیان رساندن ، معیوب کردن ، ناقص کردن ، بی اندام کردن ، صدمه زدن ، آسیب.

marabou

(ج. ش. ) لک لک آفریقائی، پر لک لک ، نوعی ابریشم خام، آدم سبزه یا گندم گون ، روحانی.

marabout

(ج. ش. ) لک لک آفریقائی، پر لک لک ، نوعی ابریشم خام، آدم سبزه یا گندم گون ، روحانی.

maraca

(ج. ش. ) طوطی برزیلی.

maraschino

عرق آلبالو.

marasmus

(گ . ش. ) قارچ کوچک سفید هاگ .

maratha

( mahratta) اهل بمبئی.

marathon

مسابقه دو ماراتون ، مسابقه دوصحرائی.

maraud

نهب وغارت کردن ، بقصد غارت حمله کردن ، دله دزدی یا تلاش کردن ، غارت کردن ، چپاول کردن .

marauder

غارتگر، چپاولگر.

maravedi

سکه مسی اسپانیائی.

marble

سنگ مرمر، تیله ، گلوله شیشه ای، تیله بازی، مرمری، رنگ ابری زدن ، مرمرنماکردن .

marble cake

کیک کره دار برنگ روشن .

marbleize

رنگ مرمری زدن ، رنگ ابری کردن .

marbling

مرمر کاری.

marbly

مرمر نما، مرمرین .

marc

تفاله میوه جات، نوعی عرق.

marcasite

حجرالنور، مرغش، پیریت آهن ، ماکاسیت.

marcel

گیسو را فر زدن ، فر گیسو.

march

راه پیمائی، قدم رو، قدم برداری، گام نظامی، موسیقی نظامی یا مارش، سیر، روش، پیشروی، ماه مارس، راه پیمائی کردن ، قدم رو کردن ، نظامی وار راه رفتن ، پیشروی کردن ، تاختن بر.

marchen

داستان ، حکایت، قصه .

marcher

رژه رونده ، راه پیما.

marchesa

زن ایتالیائی، مارکیز، زوجه مارکی.

marchioness

زوجه مارکی، نوعی گلابی، کلفت.

marchpane

نان شیرینی بادامی، چیز شیرین ولذیذ.

mardi gras

سه روز قبل از چهارشنبه توبه کاتولیک ها که در استان لویزیانا کاروان شادی حرکتمیکند.

mare

مادیان ، بختک ، کابوس، عجوزه ، جادوگر، مالیخولیا، سودا، ( در سطح ماه )تاریکی، دریا.

mare clausum

دریای بسته .

mare liberum

دریای آزاد.

mare's nest

چیز خوش ظاهر وبد باطن ، چیز قلابی.

mare's tail

(گ . ش. ) هپوریس رسمی.

margarin

مارگارین ، کره تقلیدی، کره نباتی.

margarite

مروارید، گل مروارید، میکای مرواریدی.

margay

(ج. ش. ) گربه پلنگی آمریکای جنوبی.

marge

حاشیه ، کنار، لبه ، حاشیه دار کردن .

margent

حاشیه ، کناره ، لبه ، حاشیه کتاب، تفسیر.

margin

حاشیه ، تفاوت.حاشیه ، کنار، لبه ، اندک ، حاشیه دار کردن ، حد، بودجه احتیاطی، مابه التفاوت.

marginal

حاشیه ای، مرزی.وابسته به حاشیه ، کم، حاشیه ای.

marginal check

مقابله مرزی، برسی مرزی.

marginal test

آزمون مرزی.

marginalia

حواشی، یادداشت های حاشیه ، حواشی بر متن کتاب.

margrave

مرز دار، مرزبان .

margravine

زن مرزبان .

marguerite

(گ . ش. ) گل داودی، مینای چمنی، گل مینا.

marian

وابسته به مریم، مریمی، وابسته بماری.

marigold

(گ . ش. ) گل همیشه بهار، گل جعفری.

marihuana

(گ . ش. ) تنباکوی وحشی بیابانی، بته شاهدانه ، کنف، حشیش، ماری جوانا.

marijuana

(گ . ش. ) تنباکوی وحشی بیابانی، بته شاهدانه ، کنف، حشیش، ماری جوانا.

marimba

(مو. ) سنتور چوبی آفریقای جنوبی ومرکزی.

marina

تفرجگاه ساحلی، لنگرگاه یا حوضچه مخصوص توقف قایق های تفریحی.

marinade

آب نمک که سرکه وشراب وادویه بان زده وگوشت ماهی را درآن می خوابانند.

marinate

ترد کردن گوشت با خیس کردن آن در ماست یا آب لیمو وغیره .

marine

دریائی، بحری، وابسته به دریانوردی، تفنگدار دریائی.

mariner

ملوان ، دریانورد، کشتیران .

mariolatry

مریم پرستی، پرستش مریم مادر عیسی.

mariology

مبحث زندگی مریم باکره ، شناسائی مریم باکره .

marionette

عروسک خیمه شب بازی، نوعی مرغابی.

mariposalily

(گ . ش. ) حشیشه الجمیل.

marish

مرداب، باتلاق، مردابی، باتلاق وار.

marital

شوهری، زوجی، ازدواجی، نکاحی.

maritime

بحری، دریائی، وابسته به بازرگانی دریائی، وابسته بدریانوردی، استان بحری یاساحلی.

marjoram

(گ . ش. ) مرزنگوش، مرزنجوش.

mark

نشان .ارزه ، نمره ، نشانه ، نشان ، علامت، داغ، هدف، پایه ، نقطه ، درجه ، مرز، حد، علامت گذاشتن ، توجه کردن .

mark down

تنزل قیمت، پائین آوردن قیمت.

mark sense

نشان دریاب، نشان گذار.

mark sense reader

نشان خوان .

mark sensing

نشان دریابی، نشان گذاری.

mark up

نرخ فروش را بالا بردن ، افزایش نرخ اجناس.

markdown

پائین آوردن قیمت.

marked

مشخص، علامت دار.نشاندار.

marker

نشان گذار، علامت، نشانه .نشانگر، نشانه .

market

بازار، محل داد وستد، مرکز تجارت، فروختن ، در بازار داد وستد کردن ، درمعرضفروش قرار دادن .بازار، به بازار عرضه کردن .

market research

تحقیقات علمی در بازار وداد وستد کالا.

market value

قیمت مناسب برای خریدار وفروشنده .

marketability

قابلیت عرضه در بازار.

marketable

قابل فروش، قابل عرضه در بازار.

marketing

بازار یابی.

marketplace

بازار گاه ، میدان فروش کالا، بازار.

marking

علامت گذاری، نشان .نشان دار سازی، نشان .

markov chain

زنجیر مارکوف.

marksman

تیرانداز ماهر، نشانه گیر.

marl

پیچیدن طناب، دولابستن ، آهک رس، خاک آهکدار، خاک کود، باخاک آهکدار کود دادن .

marlin

(ج. ش. ) ماهی شکاری بزرگ ( از جنس makaria)، نیزه ماهی.

marline

ماهی شکاری بزرگ ، نیزه ماهی

marlinespike

(marlinspike) (د. ن . ) طناب بازکن ، ریسمان واکن ، طناب گشا، ماهی باله نرم اعماقدریا، نیزه ماهی.

marlinspike

(marlinespike) (د. ن . ) طناب بازکن ، ریسمان واکن ، طناب گشا، ماهی باله نرم اعماقدریا، نیزه ماهی.

marlite

خاک آهکدار.

marmalade

مربای نارنج، مربای به ، لرزانک .

marmoreal

مرمری، مرمرنما، ساخته شده از مرمر.

marmorean

مرمری، مرمرنما، ساخته شده از مرمر.

marmoset

(ج. ش. ) بوزینه کوچک آمریکائی که دم انبوهی دارد.

marmot

(ج. ش. ) موش خرمای کوهی.

maroon

(گ . ش. ) شاه بلوط اروپائی، رنگ خرمائی مایل بقرمز، درجزیره دورافتاده یاجاهایمشابهی رها شدن یا گیر افتادن .

marplot

انگشت به شیر زن ، آدم فضول، مداخله کننده ، آدم مناعالخیر.

marque

انتقال، تلافی، مارک ، علامت مخصوص، مدل مخصوص ( اتومبیل وغیره ).

marquee

چادر بزرگ ، خیمه بزرگ ، سایبان ، آسمانه .

marquess

مقام مارکیز، مرزبان .

marqueterie

تزئین باچوب وگوش ماهی.

marquetry

تزئین باچوب وگوش ماهی.

marquis

مقام مارکیز، مرزبان .

marquise

زوجه مارکیز، (گ . ش. ) نوعی گلابی.

marriage

ازدواج، عروسی، جشن عروسی، زناشوئی، یگانگی، اتحاد، عقید، ازدواج، پیمان ازدواج.

marriage of convenience

ازدواج مصلحتی.

marriageable

بالغ، درخور عروسی، تنه شوهر.

married

شوهردار، عروسی کرده ، متاهل، پیوسته ، متحد.

marron

شاه بلوط اروپائی، رنگ شاه بلوطی.

marrow

مغز استخوان ، مخ، مغز، قسمت عمده ، جوهر.

marrow bean

(گ . ش. ) لوبیای تخم درشت باغی.

marrowfat

(گ . ش. ) نخود بزرگ باغی.

marry

عروسی کردن ( با )، ازدواج کردن ، شوهر دادن .

mars

(نج. ) ستاره مریخ، بهرام، خدای جنگ .

marsh

مردآب، سیاه آب، لجن زار، باتلاق.

marsh elder

(گ . ش. ) گل بداغ، گل انبه .

marsh gas

(ش. ) گاز متان که در معادن ذغال سنگ وباتلاقهایافت میشود.

marsh hen

(ج. ش. ) آبچلیک باتلاقی آمریکا.

marsh marigold

(گ . ش. ) کالتای باتلاقی (palustris caltha).

marshal

مارشال، ارتشبد، کلانتر، سردسته ، به ترتیب نشان دادن ، راهنمائی کردن با(تشریفات)، مرتب کردن .

marshmallow

گل ختمی، نوعی شیرینی خمیر مانند.

marshy

باتلاقی.

marsupial

جانور کیسه دار.

marsupium

(تش. - ج. ش. - گ . ش. ) کیسه ، جانوار کیسه دار.

mart

بازار، مرکز بازرگانی، مرکز حراج.

marten

(ج. ش. ) دله ، سمور.

martensite

(مع. ) ماده فلزی سخت وشکننده .

martial

جنگی، لشکری، جنگجو، نظامی.

martian

مریخی، اهل کره مریخ.

martin

(ج. ش. ) نوعی پرستو که لانه گلی بر دیوار خانه میسازد، آدم گول خور، ساده لوح.

martinet

آدم با انضباط وسخت گیر، سخت گیری وانضباط خشک ، منجنیق سنگ انداز.

martingale

تسمه زیر گردن اسب، ( د. ن . ) طناب یا زنجیر زیرین دگل یا بادبان ، شرط بندی.

martinmas

جشن مارتین مقدس در نوامبر.

martlet

(ج. ش. ) پرستوی معمولی اروپائی، بادقپک .

martyr

شهید، فدائی، شهید راه خدا کردن .

martyrdom

شهادت.

martyrologist

دانشمند تذکره شهدا.

martyrology

تذکره شهدا، تاریخ شهدا، تاریخ شهدای مسیحی.

martyry

شهادت، بشهادت دینی.

marvel

چیز شگفت، شگفتی، تعجب، اعجاز، حیرت زده شدن ، شگفت داشتن .

marvellous

حیرت آور، عجیب، جالب.

marvelous

حیرت آور، عجیب، جالب.

marxian

وابسته به کارل مارکس، پیرو عقیده کارل مارکس.

marxism

فلسفه مارکسیست، عقیده مارکس.

mary

مریم باکره ، اسم خاص مونث.

marzipan

شیرینی ( با خمیر آرد بادام وشکر ).

mascara

ریمل مژه وابرو.

mascle

پولک پولادین زره ، الماسی شکل.

mascot

چیز خوش یمن ، نظر قربانی.

masculine

نرین ، مذکر، نر، نرینه ، مردانه ، گشن .

masculinity

تذکیر، حالت مردی، مردی.

masculinize

مذکر کردن ، شخصیت مردانه در زنی بوجود آوردن .

mash

خیسانده ئ مالت، خمیر نرم، خوراک همه چیز درهم، درهم وبرهمی، نرم کردن ، خردکردن ، خمیر کردن ، شیفتن ، مفتون کردن ، لاس زدن ، دلربائی.

masher

ساطور، آلت قطع کردن یا خرد کردن ، کوبنده ، گوشت کوب.

mask

نقاب.نقاب، روبند، ماسک ، لفافه ، بهانه ، عیاشی، شادمانی، خوش گذرانی، ماسک زدن ، پنهان کردن ، پوشاندن ، پوشانه .

mask register

ثبات نقابی.

masked

ماسک زده .

masker

ماسک دار.

masochism

مازوکیسم، لذت بردن از درد، لذت بردن از جور وجفای معشوق یا معشوقه .

mason

بنا، بنای سنگ کار، خانه ساز، عضو فراموشخانه ، فراماسون ، باسنگ ساختن ، بناکردن .

mason jar

کوزه دهن گشاد.

mason wasp

(ج. ش. ) زنبور غیر اجتماعی لانه زی.

masonic

وابسته به فراماسون .

masonry

بنائی.

masorete

کاتب حاشیه نویس بر کتب عهد عتیق.

masque

( قرون و ) نمایش توام با موسیقی ورقص، بالماسکه .

masquerade

بالماسکه ، رقص بانقاب های مضحک وناشناس، تغییر قیافه ، به لباس مبدل در آمدن ، قیافه ظاهری بخود دادن ، لباس مبدل.

mass

انبوه ، توده ، جرم.مراسم عشائ ربانی، توده ، کپه ، گروه ، جمع، جرم، حجم، قسمت عمده ، جمعآوری کردن ، توده مردم.

mass data

دادههای انبوه .

mass memory

حافظه انبوه .

mass noun

اسم عام، اسم کل.

mass production

بس فرآوری، تولید بمقدار زیاد، تولید ماشینی.

mass storage

تل انباره ، انبارش توده ای.

mass storage device

دستگاه تل انبارش.

massachusett

( massachusetts) استان ماساچوست، در اتازونی، نام یک قبیله سرخ پوست.

massachusetts

( massachusett) استان ماساچوست، در اتازونی، نام یک قبیله سرخ پوست.

massacre

قتل عام کردن ، کشتار.

massacrer

کشتار کننده .

massage

ماساژ، مشت ومال، ماساژ دادن ، مشتمال دادن .

massasauge

(ج. ش. ) مار زنگی آمریکای شمالی.

masseter

ماهیچه مخصوص جویدن ، عضله مضغ.

masseur

مشت ومال دهنده ، ماساژ دهنده .

massicot

(ش. ) کشته سرب، پروتوکسید زرد، سرب.

massif

سد، مانع، توده سنگ .

massive

بزرگ ، حجیم، عظیم، گنده ، فشرده ، کلان .

massy

وزین ، جسیم، جامد، متراکم، غلیظ، چاق.

mast

تیر، دکل یکپارچه ، دیرک ، بادکل مجهز کردن .

mastectomy

(جراحی ) پاره کردن وبرداشتن پستان یا قسمتی از پستان .

master

ارباب، کارفرما، صاحب، ماهر شدن .دانشور، چیره دست، ارباب، استاد، کارفرما، رئیس، مدیر، مرشد، پیر، خوبیادگرفتن ، استاد شدن ، تسلط یافتن بر، رام کردن .

master chief petty officer

(نظ. ) استوار یکم، ناو استوار یکم.

master clock

شاه زمان سنج.

master control program

شاه برنامه کنترل.

master data

شاه داده ، شاه دادهها.

master file

شاه پرونده .

master key

کلید چندین قفل، قاعده کلی، شاه کلید.شاه کلید.

master of ceremonies

رئیس تشریفات، متصدی تفریحات یا معرف نطاق جلسه .

master program

شاه برنامه .

master race

نژاد برتر.

master routine

شاه روال.

master sergeant

( نظ. ) استوار ارشد نیروی زمینی.

master slave

ارباب و برده .

master slice

شاه قاچ.

master station

شاه ایستگاه .

master tape

شاه نوار.

masterful

با استادی.

masterly

ماهرانه ، استادانه .

mastermind

فکر بکر، دارای نبوغ فکری، ابداع کردن .

mastership

مقام استادی.

masterstroke

هنر، استادی، هنر نمائی، شاهکار، نازک کاری هنری.

masterwork

شاهکار، کار مهم، برجسته .

mastery

اربابی، سلطه .

masthead

(د. ن . ) سردگل.

mastic

کندر رومی، مصطکی، نوعی بتونه یاچسب.

mastic shrub

(tree mastic) (گ . ش. ) درخت بنه ، درخت چاتلنغوش.

mastic tree

( shrub mastic) (گ . ش. ) درخت بنه ، درخت چاتلنغوش.

masticate

چاوش کردن ، جویدن ، نرم کردن ، خمیر کردن ، بزاقی کردن .

mastication

جویدن ، چاوش.

masticatory

چاوشی، وابسته به جویدن .

mastiff

(ج. ش. ) سگ بزرگی که گوش ها ولبهایش آویخته است، بولدوگ .

mastigophoran

(ج. ش. ) آغازیان تک سلولی تاژکدار که گاهی جزئ جلبک محسوبند.

mastitis

( طب ) ورم پستان ، آماس غده های پستان .

mastodon

( دیرین شناسی ) پستانداری شبیه فیل که در دوران الیگوسن وپلیستوسن میزیسته .

mastoid

پستانی، پستان مانند، حلمی.

mastoiditis

التهاب زائده پستانی.

masturbate

جلق زدن .

masturbation

استمنائ، جلق.

masurium

(ش. ) عنصر ، فلز مازوریوم بعلامت Ma.

mat

بوریا، حصیر، کفش پاک کن ، پادری، زیر بشقابی، زیر گلدانی، بوریا پوش کردن ، باحصیر پوشاندن ، درهم گیر کردن .

matador

ماتادور، گاوباز اسپانیولی.

match

تطبیق، تطابق، مطابقت.حریف، همتا، نظیر، لنگه ، همسر، جفت، ازدواج، زورآزمائی، وصلت دادن ، حریف کسیبودن ، جور بودن با، بهم آمدن ، مسابقه ، کبریت، چوب کبریت.

match point

آخرین امتیاز برای بردن مسابقه .

matchable

بهم جور شدنی، سازگار.

matched

تطبیق یافته ، مطابق.

matching error

خطای تطبیقی.

matchless

بی همتا.

matchlock

تفنگ فتیله ای.

matchmaker

دلال یا دلاله ازدواج.

matchwood

یک تکه چوب، چوب کبریت.

mate

لنگه ، جفت، همسر، کمک ، رفیق، همدم، شاگرد، شاه مات کردن ، جفت گیری یا عملجنسی کردن .

matelot

ملوان ، ملاح، رنگ آبی مایل بقرمز.

mater

مادر، سخت شامه ، نرم شامه .

materfamilias

بانوی خانه ، کدبانو، مادر خانواده ، زن خانه .

materia medica

دارو.

material

جنس، ماده ، مصالح، مادی.مادی، جسمانی، مهم، عمده ، کلی، جسمی، اساسی، اصولی، مناسب، مقتضی، مربوط، جسم، ماده .

materialism

مادیت، ماده گرائی، ماده پرستی.

materialist

مادی، ماده گرای.

materialistic

وابسته به مادیات، مربوط به ماده گرائی.

materialize

مادی کردن ، صورت خارجی بخود گرفتن ، جامه عمل بخود پوشیدن .

materiel

قسمت مادی یا مکانیکی هنر، تکنیک ، تجهیزات.

maternal

مادری، مادروار، مادرانه ، امی، از مادری.

maternity

مادری، زایشگاه ، وابسته به زایمان .

matey

رفیق، صمیمانه ، دوستانه .

mathematical

ریاضی.وابسته به ریاضیات.

mathematical induction

استقرائ ریاضی.

mathematical logic

منطق ریاضی.

mathematical mode

مدل ریاضی.

mathematician

ریاضی دان ، عالم علم ریاضی.

mathematics

ریاضیات.ریاضیات، علوم ریاضی، علوم دقیقه .

matin

بامدادی، صبحی، سحری، نغمه سحری.

matinal

صبحگاهی، بامدادی.

matinee

نمایش یا برنامه یاجشن بعدازظهر.

matins

نماز صبح.

matriarch

رئیسه خانواده ، مادر.

matriarchy

مادرشاهی، مادر سالاری، شه مادری.

matricidal

وابسته بمادرکشی.

matricide

مادر کشی، قاتل مادر، مادرکش.

matriculant

قبول شده در دانشگاه .

matriculate

در دفتر دانشگاه یا دانشکده نام نویسی کردن ، نام نویسی کردن ، در دانشکده یادانشگاه پذیرفته شدن ، قبول کردن ، پذیرفتن .

matriculation

(اجازه ) دخول یا نام نویسی در دانشگاه .

matrimonial

وابسته به عروسی.

matrimony

زناشوئی، عروسی، ازدواج، نکاح.

matrix

ماتریس.زهدان ، رحم، بچه دان ، موطن ، جای پیدایش.

matrix printer

چاپگر ماتریسی.

matrix storage

انباره ماتریسی.

matron

زن خانه دار، کدبانو، بانو، زن شوهردار، مدیره ، سرپرستار.

matron of honor

ساقدوش عروس، بانوی محترمه ملازم عروس.

matronize

ریاست کردن ، مانند رئیسه رفتار کردن .

matronymic

مادر نامی، اسم مشتق از طرف مادر، نسب مادری.

matt

(matte)( فلز شناسی ) فلز یا مس پرداخت نشده وناخالص، تکمیل یا پرداخت مات وبی جلا.

matte

(matt)( فلز شناسی ) فلز یا مس پرداخت نشده وناخالص، تکمیل یا پرداخت مات وبی جلا.

matter

ماده ، جسم، ذات، ماهیت، جوهر، موضوع، امر، مطلب، چیز، اهمیت، مهم بودن ، اهمیت داشتن .

matter of course

چیز عادی یا طبیعی، بدیهی، نتیجه منطقی.

matter of fact

مبنی بر حقیقت امر، بطور واقعی.

mattery

ماده مانند، جسم دار.

matthaean

وابسته به انجیل متی.

matthean

وابسته به انجیل متی.

matthew

متی، نویسنده انجیل متی، اسم مذکر.

matting

بوریا، حصیر، بوریا بافی، پوشش حصیری.

mattins

صبحی، عبادت بامدادی.

mattock

کلنگ دو سر، کلنگ دو سر بکار بردن .

mattress

لائی، تشک .

maturate

رسیدن ، بالغ شدن ، سرباز کردن ( دمل ).

maturation

بلوغ، رسیده شدن .

mature

بحد بلوغ یا رشد رساندن ، کامل کردن .بالغ، رشد کردن ، کامل، سررسیده شده .

maturity

بلوغ، کمال، سر رسید.

matutinal

بامدادی، سحری، زرد.

matzo

خمیر فطیر، نان فطیر.

matzoh

خمیر فطیر، نان فطیر.

maudlin

( باحرف بزرگ ) اسم خاص مونث، مریم مجدلیه ، ضعیف وخیلی احساساتی، سرمست.

mauger

بدخواهی، سوئ نیت، باوجود، با، علیرغم.

maugre

بدخواهی، سوئ نیت، باوجود، با، علیرغم.

maul

چکش چوبی، تخماق، چماق، گرز، توپوز، ضربت سنگین ، باچکش زدن یاکوبیدن ، خردکردن ، له کردن ، صدمه زدن .

mauler

خرد کننده ، له کننده ، خشن .

maulstick

( در نقاشی ) زیر دستی، دستگیره ، تکیه دست.

maun

( اسکاتلند ) باید (must).

maunder

بطور خواب آلود وسرگردان حرکت کردن ، بطور نامفهوم حرف زدن .

maundy thursday

پنجشنبه هفته عذاب ورنج عیسی.

mausoleum

آرامگاه بزرگ ، مقبره .

mauve

رنگ بنفش، قفائی، رنگ بنفش مایل به ارغوانی سیر.

maverick

حیوان بیصاحب، آدم بی سرپرست، تک رو، مستقل.

mavis

(ج. ش. ) طرقه .

mavourneen

(م. ل. - ایرلند وانگلیس ) عزیزم، جانم.

mavournin

(م. ل. - ایرلند وانگلیس ) عزیزم، جانم.

maw

شکم، معده ، حفره معده .

mawkish

حالت تهوع نسبت به غذای بد مزه ، کسل کننده ، بطور زننده احساساتی.

maxi

پیراهن زنانه دامن بلند.

maxilla

(ج. ش. ) استخوان آرواره ، آرواره ، آرواره زیرین .

maxillary

آرواره ای.

maxim

پند، مثل، گفته اخلاقی، قاعده کلی، اصل.

maximal

بیشین .وابسته به حداکثر، وابسته به ضرب المثل.

maximization

بیشینه سازی.

maximize

به آخرین درجه ممکن افزایش دادن ، بحد اعلی رساندن ، بزرگ کردن .بیشینه ساختن .

maximum

بیشترین ، بیشین ، بزرگترین وبالاترین رقم، منتهی درجه ، بزرگترین ، بالاترین ، ماکسیمم.بیشینه ، حداکثر.

maxterm

بیشین لفظ.

maxwell

( فیزیک ) ماکسول، واحد الکترومغناطیسی.

may

امکان داشتن ، توانائی داشتن ، قادر بودن ، ممکن است، میتوان ، شاید، انشائالله ، ایکاش، جشن اول ماه مه ، (مج. ) بهار جوانی، ریعان شباب، ماه مه .

may day

روز اول ماه مه ، روز کارگر.

mayapple

(گ . ش. ) درختی از نوع زرشک (peltatum Podophyllum).

maybe

شاید، احتمالا.

mayflower

(گ . ش. ) گل خفچه ، ( آمر. ) خرغوس، کالبای باتلاقی.

mayhap

(م. م. ) شاید، ممکن است.

mayhem

(حق. ) ضرب وشتم، جرح.

mayn't

(not may)=.

mayonnaise

نوعی چاشنی غذا وسالاد، مایونز.

mayor

شهردار.

mayoral

وابسته به شهردار.

mayoress

زن شهردار.

mayorship

( دوره ئ) ریاست شهرداری.

maypole

تیری که باگل های گوناگون آراسته ودر روز یکم ماه مه درمیدان شهربدورآن میرقصند.

maypop

(گ . ش. ) گل ساعت (incarnata Passiflora).

maytide

(maytime) ماه مه .

maytime

(maytide) ماه مه .

mazard

سر، صورت، کاسه ، پیاله ، فنجان .

maze

جای پرپیچ وخم، پیچ وخم، پلکان مارپیچ، سرسام، هذیان .

mazer

جام مشروب خوری چوبی بزرگ .

mazurka

رقص نشاطانگیز سه ضربی لهستانی.

mazy

گیج، سردرگم.

me

( درحالت مفعولی ) مرا، بمن .

me too

دارای شباهت تبلیغاتی نسبت برقیب سیاسی خود.

mead

نوشابه الکلی مرکب از عسل وآب ومالت وماده مخمر، شهد آب.

meadow

چمن ، چمن زار، مرغزار، راغ، علفزار.

meadow fescue

(گ . ش. ) نوعی فستوک یا عکریش.

meadow grass

علف چمنی.

meadow mouse

(ج. ش. ) موش پنسیلوانی.

meadow mushroom

(گ . ش. ) قارچ خوراکی معمولی، غاریقون .

meadow rue

(گ . ش. ) نوع تالیکتروم (Thalictrum).

meadowlark

(ج. ش. ) مرغ اقیانوس آمریکا شبیه پری شاهرخ.

meadowsweet

(گ . ش. ) ریش بز، اسپیره کوهی.

meager

(meagre) لاغر، نزار، بی برکت، بی چربی، نحیف، ناچیز.

meagre

(meager) لاغر، نزار، بی برکت، بی چربی، نحیف، ناچیز.

meal

غذا، خوراکی، شام یا نهار، آرد ( معمولا غیر از آرد گندم ) بلغور.

mealie

( جنوب آفریقا - گ . ش. ) ذرت، بلال، خوشه ذرت.

mealtime

موقع صرف غذا.

mealy

آردی، آردنما، ترد، خشک ، لکه لکه .

mealymouthed

کتمان گر، آدم چرب زبان ، شیرین زبان ، اهل تملق.

mean

میانه ، متوسط، وسطی، واقع دروسط، حد وسط، متوسط، میانه روی، اعتدال، منابع درآمد، عایدی، پست فطرت، بدجنس، آب زیرکاه ، قصد داشتن ، مقصود داشتن ، هدفداشتن ، معنی ومفهوم خاصی داشتن ، معنی دادن ، میانگین .میانگین .

mean deviation

انحراف متوسط ( در مقادیر ریاضی وآماری ).

mean distance

فاصله حداکثر وحداقل سیاره از قمر.

mean repair time

زمان میانگین تعمیر.

mean square

یک مربع حسابی.

mean square deviation

اختلاف، مغایرت، میزان انحراف متداول.

mean time to failure

زمان میانگین تاخرابی.

mean time to repair

زمان میانگین تعمیر.

meander

پیچ، خم، دور، گردش، راه پر پیچ وخم، پیچ وخم داشتن ، مسیر پیچیده ای را طیکردن ، چماب.

meandrous

پرپیچ وخم.

meaness

پستی، لئامت.

meaning

آرش، معنی، مفاد، مفهوم، فحوا، مقصود، منظور.

meaningful

پر معنی، معنی دار.

meaningless

بی معنی.

meanly

از روی پستی، لئیمانه ، فقیرانه ، بطور بد.

meantime

ضمنا، در این ضمن ، درضمن ، در اثنائ، در خلال.

meanwhile

ضمنا، در این ضمن ، درضمن ، در اثنائ، در خلال.

meaow

(miaou، miaow، meow ) میومیو کردن ، صدای گربه .

measles

سرخک (rubeola و morbili)، دانه های سرخک ، سرخچه ، خنازیر خوک ، کرم کدو.

measurability

قابلیت اندازه گیری.

measurable

قابل اندازه گیری.

measure

اندازه ، اندازه گرفتن ، سنجدین .اندازه ، پیمانه ، مقیاس، واحد، میزان ، حد، پایه ، درجه ، اقدام، ( شعر) وزن شعر، بحر، اندازه گرفتن ، پیمانه کردن ، سنجیدن ، درآمدن ، اندازه نشان دادن ، اندازه داشتن .

measure up

مناسب وبرابر بودن .

measured

شمرده .

measureless

بی شمار.

measurement

اندازه گیری، سنجش.اندازه گیری، اندازه ، سنجش.

meat

گوشت ( فقط گوشت چهارپایان )، خوراک ، غذا، ناهار، شام، غذای اصلی.

meatiness

گوشتی بودن .

meatman

قصاب، گوشت فروش.

meatus

(تش. ) مجرا، راه ، روزنه ، معبر.

meaty

گوشتی، گوشت دار، مغز دار، محکم، اساسی.

mecca

(mekka) مکه ، مکه معظمه .

mechanic

(mechanician) مکانیک ، مکانیک ماشین آلات، هنرور، مکانیکی، ماشینی.

mechanical

مکانیکی، ماشینی، غیر فکری.

mechanical drawing

ترسیم مکانیکی.

mechanical language

زبان ماشینی.

mechanical translation

ترجمه ماشینی.

mechanical translator

مترجم ماشینی.

mechanician

(mechanic) مکانیک ، مکانیک ماشین آلات، هنرور، مکانیکی، ماشینی.

mechanics

نیرو برد، علمی که درباره اثر نیرو بر اجسام بحث میکند، علم جراثقال، مکانیک ، علم مکانیک .مکانیک .

mechanism

ساختمان ، اجزائ متشکله چیزی، اجزائ وعوامل مکانیکی، مکانیزم، ماشین ، دستگاه .مکانیزم، طرزکار، دستگاه .

mechanization

مکانیره کردن .

mechanize

ماشینی کردن .مکانیره کردن ، با ماشین آلات ولوازم مکانیکی مجهز کردن ، با وسائل مکانیکی کارکردن .

mechanized

ماشینی، ماشینی شده .

mechanized data

داده های ماشینی.

mechlin

توری ظریف مخصوص کلاه وتوری دوزی.

medal

نشان ، نشانی شبیه سکه ، مدال، شکل، شبیه ، صورت.

medal of freedom

مدال آزادی.

medal of honor

مدال افتخار.

medalist

(medallist) دارای مدال، برنده مدال.

medallion

مدال بزرگ ، مدالیون ، با مدال بزرگ زینت دادن .

medallist

(medalist) دارای مدال، برنده مدال.

meddle

میان ، وسط، مرکز، کمر، میانی، وسطی، در وسط قرار دادن .فضولی کردن ، دخالت بیجا کردن ، مداخله کردن ، مخلوط کردن ، آمیختن ، پراکنده کردن ، جماع کردن ، ور رفتن .

meddlesome

فضول، مداخله گر.

mede

اهل کشور ماد، مدی، ماد.

medea

( افسانه یونان ) زن جادوگری که به جاسن (Jason) کمک کرد.

media

رسانه ها، واسطه ها.(تش. ) پوشش میانی سرخرگ ، رسانه ها.

media conversion

تبدیل رسانه ها.

mediacy

وساطت، دخالت، شفاعت، میانجی گری.

mediad

بطرف وسط.

mediaeval

(medieval) قرون وسطی، قرون وسطائی.

medial

میانی، وسطی، مابین ، میانه ، متوسط.

median

میانگین ، وسطی، میانه ، حد فاصل، میانی، ( در مثلث ) میانه ، ( باحرف بزرگ )اهل کشور ماد.میانه .

mediant

( موسیقی کلیسائی ) یکی از الحان سرود کلیسائی که حد فاصل بین آهنگ طبیعی صدا واوجصدا است، ( در موسیقی جدید ) سومین گام واقع بین نت پنجم ومایه نما.

mediastinum

میان پرده ، قاسم الصدر.

mediate

میانی، وسطی، واقع درمیان ، غیر مستقیم، میانجی گری کردن ، وساطت کردن ، پابمیان گذاردن ، درمیان واقع شدن .

mediation

میانجیگری، وساطت.

mediative

( mediatory) وابسته به میانجی گری.

mediator

میانجی، دلال.

mediatory

( mediative) وابسته به میانجی گری.

mediatrix

زنی که واسطه بین خدا وخلق باشد، شفیعه .

medic

دوائی، شفابخش، داروئی، طبیب، پزشک ، پزشکی.

medicable

قابل معالجه .

medicament

دوا، مداوا.

medicate

شفا دادن ، مداوا کردن ، داروئی کردن .

medication

تداوی، تجویز دوا، دارو.

medicinable

قابل تجویز دوا.

medicinal

داروئی، شفا بخش.

medicine

دارو، دوا، پزشکی، طب، علم طب.

medicine man

حکیم، جادوگر.

medico

دانشجوی طب، دکتر، پزشک ، طبیب، ( پیشوند ) پزشکی، طبی.

medieval

(mediaeval) قرون وسطی، قرون وسطائی.

medievalism

عقاید قرون وسطائی.

medievalist

متخصص درتاریخ وهنر وفرهنگ قرون وسطی.

mediocre

حد وسط، متوسط، میانحال، وسط.

mediocrity

میانگی، حد وسط، اندازه متوسط.

meditate

تفکر کردن ، اندیشه کردن ، قصد کردن ، تدبیر کردن ، سربجیب تفکر فرو بردن ، عبادت کردن .

meditation

عبادت، تفکر، اندیشه ، تعمق.

meditative

تفکری.

mediterranean

وابسته بدریای مدیترانه ، دریای مدیترانه .

medium

رسانه ، واسطه ، متوسط.( طب ) محیط کشت، میانجی، واسطه ، وسیله ، متوسط، معتدل، رسانه .

medium frequency

(mf)بسامد متوسط.

medium of exchange

وسیله داد وستد، وسیله مبادله .

medium scale

در مقیاس متوسط.

medium scale intergration

مجتمع سازی در مقیاس متوسط.

medlar

(گ . ش. ) ازگیل، درخت ازگیل.

medley

آمیخته ، اختلاط، مختلط، رنگارنگ ، زد وخورد، (مو. ) قطعه موسیقی مختلط.

medulla

مغز حرام.

medulla oblongata

(تش. ) پیاز مغز تیره ، بصل النخاع، مغزینه .

medullar

( medullary) مغزی، نخاعی، دارای مغز، شبیه نخاع، مغزینه ای.

medullary

(medullar) مغزی، نخاعی، دارای مغز، شبیه نخاع، مغزینه ای.

medullated

دارای غلاف مخ دار، مغز حرام دار.

medusa

( اساطیر یونان ) عجوزه مارموی، (ج. ش. ) نجم البحر، ستاره دریائی.

meed

کرایه ، مزد، جایزه ، پاداش، ارزش.

meek

فروتن ، افتاده ، بردبار، حلیم، باحوصله ، ملایم، بیروح، خونسرد، مهربان ، نجیب، رام.

meekness

فروتنی، خونسردی ونرمی.

meerschaum

( مع. ) هیدروسیلیکات منیزیم، سرچپق یاسرقلیانی که ازاین سنگ ساخته میشود، کف دریا.

meet

تقاطع، اشتراک ، ملاقات کردن ، مواجه شدن .(.vt and .vi) برخورد کردن ، یافتن ، معرفی شدن به ، ملاقات کردن ، تقاطع کردن ، پیوستن ، (.nand .adj) جلسه ، نشست، نشست گاه ، درخور، مناسب، دلچسب، شایسته ، مقتضی.

meeter

ملاقات کننده ، برخورد کننده .

meeting

جلسه ، نشست، انجمن ، ملاقات، میتینگ ، اجتماع، تلاقی، همایش.

mega

میلیون ، مگا.

megabit

میلیون ذره ، مگاذره .

megacephaly

بزرگی بیش از حد سر.

megacycle

یک میلیون دور، یک میلیون دور در دقیقه .میلیون چرخه ، مگا چرخه .

megahertz

میلیون هرتز، مگا هرتز.

megalomania

مرض بزرگ پنداری خویش، جنون انجام کارهای بزرگ .

megalopolis

شهر بسیار بزرگ ، بزرگ شهر.

megaphone

بلند گو، با بلند گو حرف زدن .

megasporangium

(گ . ش. ) هاگدان بزرگ محتوی هاگ ماده .

megaspore

(گ . ش. ) هاگدان بزرگ وغیر جنسی بعضی سرخسها، (ج. ش. ) macrospore.

megasporophyll

برگ بزرگ وهاگ آور قارچها.

megawatt

یک میلیون وات.

megohm

یک میلیون اهم ( واحد مقاومت الکتریکی ).

megrim

درد نیمه سر، صداع شقیقه ، هوس.

meinie

(meiny) (م. م. - اسکاتلند ) ملتزمین ، جماعت همراهان .

meiny

(meinie) (م. م. - اسکاتلند ) ملتزمین ، جماعت همراهان .

meiosis

تقسیم کاهشی، (م. ل. ) تحقیر، نمایش مصغر چیزی، اطناب، ( زیست شناسی ) تغییراتمتوالی هسته که منتهی به تشکیل سلول جدید میگردد، تقسیم سلولی.

mekeready

( درچاپ ) تهیه وآماده کردن فرم وصفحه و گراور، وسائل تهیه کردن فرم وصفحه بندی.

mekka

(mecca) مکه ، مکه معظمه .

melancholia

سودا، مالیخولیا، افسردگی، دلتنگی، گرفتگی.

melancholic

مالیخولیائی، آدم افسرده ، سودا زده .

melancholy

مالیخولیا، سودا، سودا زدگی، غمگین .

melange

آمیزه ، ترکیب، مخلوط، آمیختگی، اختلاط.

melanic

سیاه پوست، از سیاه پوستان ملانزی.

melanin

رنگ سیاه ولکه های سیاه روی پوست.

melanism

سیاهی غیر طبیعی بشره ، سیاه چردگی.

melanite

(مع. ) لعل سیاه ، حجر سیلان سیاه .

melanize

جمع کردن ومتمرکز کردن ملامین ، با سیاهی علامت گذاشتن .

melanochroi

سیه چردگان ، سیه مویان ، نژاد سیاه موی سبزه روی.

melanoma

(طب) تومر سیاه رنگ قشر عمیق پوست.

melanosis

( طب ) سیاهی غیر طبیعی پوست.

melaphyre

(مع. ) سنگ سیاه آذرین .

melba toast

نان سرخ کرده وبرشته .

melchizedek

> ملکی صدق < کاهنی که از ابراهیم عشر گرفت.

meld

( ورق بازی ) ورق را رو کردن ، اعلام.

melee

ستیزه ، غوغا، مغلوبه شدن جنگ .

melic

ترانه ای، سرودی، خواندنی.

melilot

(گ . ش. ) اکلیل الملک .

meliorate

بهتر شدن ، بهبود یافتن ، بهتر کردن ، اصلاح کردن ، ترقی دادن .

meliorative

بهتر شونده .

meliorator

بهبودی بخش.

meliorism

بهبودگرائی، بهبود طلبی.

meliorist

بهبود گرای.

mell

مخلوط کردن ، آمیختن ، فضولی کردن .

melliferous

انگبینی، عسل دار، مولد عسل.

mellifluent

سرشار از عسل، عسل دار، شیرین .

mellifluous

شیرین ، ملیح.

mellow

رسیده ، نرم، جا افتاده ، دلپذیر، مهربان .

melodeon

(مو. ) ارگ پائی یا دستی، نوعی نی کوچک .

melodic

خوش نوا، ملیح، دلپذیر، خوش آهنگ ، دارای ملودی.

melodious

ملیح، دلپذیر، دارای ملودی.

melodist

سازنده ملودی.

melodize

خوش آهنگ کردن ، آهنگ ملودی ساختن .

melodrama

نمایش توام با موسیقی وآواز که پایانی خوش داشته باشد، عشق خوش فرجام.

melodramatic

مربوط به نمایش ملودرام.

melody

آهنگ شیرین ، صدای موسیقی نوا، خنیا.

meloid

(ج. ش. ) وابسته بخانواده سوسک های روغنی.

melon

خربزه ، هندوانه .

melpomene

الهه شعر وتراژدی یونان .

melt

گداز، آب شدن ، گداختن ، مخلوط کردن ، ذوب کردن .

meltable

قابل ذوب، گداختنی.

melting point

نقطه ذوب یا گداز.

melting pot

دیگ ذوب فلزات.

melton

نوعی پارچه پشمی نرم ومحکم.

member

اندام، عضو، کارمند، شعبه ، بخش، جزئ.عضو.

membership

عضویت.

membranaceous

(ج. ش. ) دارای غشائ پرده ، پرده غشائی.

membrane

پوشه ، غشائ، شامه ، پرده ، پوست، پوسته .

membranous

پرده ای، غشائی.

memento

خاطره ، یادگاری، نشان ، یادآور.

memnetary

آنی، زودگذر، کم دوام، فانی.

memo

memorandum =.یاداشت.

memoir

یادداشت، تاریخچه ، سرگذشت، شرح حال، خاطره .

memorabilia

خاطرات.

memorable

حائز اهمیت، جالب، یاد آوردنی.

memorandum

یادداشت، نامه غیر رسمی، تذکاریه .

memorial

یادگار، یادبود، لوحه یادبود، وابسته به حافظه .

memorialist

نویسنده یاد بود یا لوحه .

memorialize

برسم یادگار نگاه داشتن ، یادآوری کردن .

memorization

حفظ کنی.

memorize

حفظ کردن ، از برکردن .یاد سپردن ، از بر کردن ، حفظ کردن ، بخاطر سپردن .

memorizer

از برکننده ، حفظ کننده .

memory

حافظه ، خاطره ، یاد، یادگار، یاد بود.حافظه .

memory access time

مدت دستیابی به حافظه .

memory capacity

گنجایش حافظه .

memory cycle

چرخه حافظه .

memory dump

روگرفت حافظه .

memory guard

نگهبان حافظه .

memory location

مکان حافظه .

memory map

نقشه حافظه ، نگاشت حافظه .

memory protection

حفاظت حافظه .

memory snapshot

تصویر لحظه ای حافظه .

men

مردها، جنس ذکور.

menace

تهدید، چیزی که تهدید کننده است، مخاطره ، تهدیدکردن ، ارعاب کردن ، چشم زهره رفتن .

menad

حوریان زیبای ملازم دیونیسوس، زنان باده گسار.(maenad) ( مذهب یونان ) حوری زیبائی که ملازم دیونیسوس بوده ، زن باده گسار.

menage

مدیریت، مسئولیت، خانه داری، خانواده .

menagerie

نمایشگاه جانوران ، جایگاه دام ودد، دامگاه .

mend

تعمیر کردن ، مرمت کردن ، درست کردن ، رفو کردن ، بهبودی یافتن ، شفا دادن .

mendable

اصلاح پذیر.

mendacious

دروغگو، کاذب.

mendacity

دروغگوئی، کذب.

mendelism

عقاید مندل.

mendel's law

قانون وراثت مندل درمورد جانوران وگیاهان .

mendiant

( mendicant) گدا، درویش، دربدر، سائل، گدائی کننده .

mendicant

( mendiant) گدا، درویش، دربدر، سائل، گدائی کننده .

menial

پست، نوکر مابانه ، چاکر، نوکر، آدم پست.

meningitic

مبتلا به مننژیت.

meningitis

( طب ) آماس پاشام مغز، مننژیت.

meniscus

شیشه ای که از یکسو گوژ واز سوی دیگر کاو باشد، ( فیزیک ) گوژی یاکاوی سطح آب درلوله ، ( نج. ) هلال، نگارنده هلالی.

mennonite

فرقه ای از مسیحیان مخالف تعمید.

menopausal

وابسته به یائسگی.

menopause

یائسگی، بند آمدن قاعدگی، ایست طمث، سن یاس.

menorah

شمعدانی که در کشتی های جنگی یهود بکار میرفته .

menorrhagia

(تش. ) خونریزی رحم، ازدیاد خون در قاعدگی، نزف الدم رحم.

mensal

وابسته به میز، میزی، سفره ای.

mense

حس تمیز، ظرافت، نزاکت، افتخار، پاداش، نزاکت داشتن ، مزین ساختن .

menses

طمث، قاعدگی زنان .

menshevik

عضو حزب سوسیال دمکرات روسیه .

menstrual

وابسته به قاعده گی.

menstruate

دشتان شدن ، قاعده شدن ، حیض شدن .

menstruation

دشتان ، حیض، قاعدگی زنان ، طمث.

mensurability

قابلیت اندازه گیری، پیمایش پذیری.

mensurable

قابل پیمایش واندازه گیری، پیمودنی.

mensuration

پیمایش، انصاف، اندازه گیری.

mental

دماغی، روحی، مغزی، هوشی، فکری، روانی.

mental deficiency

عقب ماندگی روانی وفکری.

mentality

ذهن ، قوه ذهنی، روحیه ، طرز فکر، اندیشه .

mentally

فکرا، روحا، از نظر روانی.

menthol

(ش. ) جوهر نعناع خشک ، قلم مانتول.

mentholated

نعناع دار.

mention

ذکر، اشاره ، تذکر، یادآوری، نام بردن ، ذکر کردن ، اشاره کردن .

mentioner

ذکر کننده .

mentor

ناصح، مربی، مرشد.

menu

فهرست انتخاب.فهرست خوراک ، صورت غذا.

meow

( meaow، miaou، miaow) میومیو کردن ، صدای گربه .

mephistopheles

شیطان ، مفیستوفل.

mephitic

متعفن ، بدبو.

mephitis

بوی بد، بخار مهلک ومتعفنی که از زمین بلند میشود.

mercantile

تجارتی، بازرگانی.

mercantilism

سیاست بازرگانی، سیاست موازنه بازرگانی کشور.

mercantilist

طرفدار سیاست موازنه اقتصادی.

mercator projection

نقشه برجسته نمای دارای نصف النهارات متوازی.

mercenary

سرباز مزدور، آدم اجیر، پولکی.

mercer

پارچه فروش، بزاز.

mercery

مغازه پارچه فروشی، جنس بزازی، کالا.

merchandise

کالا، مال التجاره ، تجارت کردن .

merchant

بازرگان ، تاجر، داد وستد کردن ، سوداگر.

merchant marine

ناوگان بازرگانی.

merchantman

مرد تاجر، کشتی تجارتی.

merciful

بخشایشگر، رحیم، کریم، رحمت آمیز، بخشنده ، مهربان .

merciless

بیرحم.

mercurate

باسیماب یاجیوه ترکیب کردن ، جیوه زدن به .

mercurial

سیمابی، جیوه دار، چالاک ، تند، متغیر، متلون .

mercurochrome

مرکورکروم، داروی ضد عفونی قرمز رنگ .

mercurous

جیوه دار، جیوه مانند.

mercury

سیماب، جیوه ، ( نج. ) تیر، پیک ، پیغام بر، دزدماهر، ( با حرف بزرگ ) عطارد، یکی از خدایان یونان قدیم.جیوه .

mercury chloride

کلراید جیوه ، کلرور جیوه .

mercury delay line

خط تاخیری جیوه ای.

mercury tank

مخزن جیوه .

mercy

رحمت، رحم، بخشش، مرحمت، شفقت، امان .

mere

دریا، آب راکد، مرداب، محض، خالی، تنها، انحصاری، فقط.

meretricious

وابسته به فاحشه ، فاحشه وار، زرق وبرق دار وبد.

merganser

اردک ماهیخوار.

merge

یکی کردن ، ممزوج کردن ، ترکیب کردن ، فرورفتن ، مستهلک شدن ، غرق شدن .ادغام کردن .

merge sort

ادغام و جور کردن .

merger

ممزوج کننده ، یکی شدن دو یا چند شرکت، ادغام، امتزاج.

meridian

نیم روز، ظهر، خط نصف النهار، دایره طول، اوج، درجه کمال.

meridional

نصف النهاری، اوجی.

meringue

سفیده تخم مرغ وشکر که روی شیرینی وکیک میگذارند، نوعی کیک میوه دار.

merino

گوسفند مرینوس، پشم مرینوس.

merism

تکرار متشابهات، ( بدیع ) بیان مطلبی کلی با ذکر وقیاس مخالف.

merit

شایستگی، سزاواری، لیاقت، استحقاق، شایسته بودن ، استحقاق داشتن .

meritorious

شایسته ، مستحق.

merlin

(ج. ش. ) شاهین ، قوش کوچک اروپائی.

mermaid

زن ماهی، ( افسانه یونان ) حوری دریائی، افسونگر.

merman

مردماهی ( افسانه یونان ) مخلوق نیمه ماهی ونیمه مرد.

merriment

ابراز شادی، نشاط.

merry

شاد، شاد دل، شاد کام، خوش، خوشحال.

merry andrew

دلقک ، مقلد.

merry go round

چرخ فلک ، چرخ گردان .

merrymaker

خوش، شادمان ، شرکت کننده درجشن وسرور.

merrymaking

شادمانی.

merrythought

(انگلیس) جناغ، استخوان جناغ.

mesa

تپه ، قله پهنی که دارای شیب تندی است، رنگ بلوطی.

mesail

میانی، بطرف وسط.

mesal

میانی، بطرف وسط.

mesalliance

پیوند ناجور، ازدواج با زیر دستان .

mesarch

(ج. ش. ) زیست کننده درناحیه مرطوب ( مثل سرخسها ).

mescal

(گ . ش. ) کاکتوس ساقه گرد.

mesdames

(جمع) بانوان ، خانمها.

mesdemoiselles

(جمع) دخترخانمها، مادموازلها.

meseems

چنین بنظرم میرسد، بنظرم.

mesencephalon

(تش. ) مغز میانی.

mesh

تنیده ، بافته .(.vtand .vi.n)سوراخ تور پشه بند، سوراخ، چشمه ، شبکه ، تور مانند یا مشبک کردن ، (.viand .vt) بدام انداختن ، گیر انداختن ، شبکه ساختن ، تورساختن ، جور شدن ، درهمگیرافتادن ( مثل دنده های ماشین ).

meshwork

شبکه ، کارهای مشبک ، شبکه کاری، توری بافی.

mesic

نمناک ، مرطوب، نیازمند به رطوبت.

mesmeric

مربوط بخواب مصنوعی، درحالت خواب مغناطیسی، گیرنده ، جاذب.

mesmerism

هیپنوتیزم، خواب مغناطیسی.

mesmerize

هیپنوتیزم کردن ، هیپنوتیزم شدن .

mesoblast

(تش. ) لایه جرثومه میانی جنین .

mesocarp

(گ . ش. ) قشر میانی غلاف میوه ، میان بر.

mesoderm

لایه وسطی جرثومه ، میانپوست.

mesolithic

(ز. ش. ) وابسته بدوره بین عصر حجر قدیم وجدید، میانسنگی.

mesopotamia

بین النهرین .

mesozoic

وابسته بدوره زمین شناسی بین ' پرمیان ' و ' دوره سوم '.

mesquite

(گ . ش. ) کهور.

mess

(.n)یک خوراک ( از غذا)، یک ظرف غذا، هم غذائی ( در ارتش وغیره )، (.viand .vt)شلوغ کاری کردن ، آلوده کردن ، آشفته کردن .

mess gear

جعبه ظروف سرباز یا مسافر.

mess hall

سالن غذا خوری سرباز خانه .

mess jacket

ژاکت تنگ وکوتاه مردانه .

mess kit

جعبه ظروف سرباز یا مسافر.

message

پیام، پیغام دادن ، رسالت کردن ، پیغام.پیام.

message feedback

بازخورد پیام.

message heading

عنوان پیام.

message source

منبع پیام، منشائ پیام.

message switching

پیام گزینی.

messaline

پارچه نرم ولطیف ابریشمی، ابریشمی، زرق وبرق دار.

messan

سگ پر سر وصدا، آدم پر سر وصدا.

messenger

پیغام آور، پیک ، فرستاده ، رسول.

messiah

مسیح موعود، مسیحا.

messias

Messiah =.

messieurs

آقایان ، حضرات.

messrs

آقایان ( مخفف کلمه messieurs ).

messuage

(حقوق ) خانه وحیاط ومتعلقات آن .

messy

آشفته ، بهم خورده ، کثیف، شلوغ، شلوغ کار.

mesterpiece

شاهکار، کار استادانه ، کار بی نظیر.

met

زمان ماضی واسم مفعول فعل meet.

metabolical

سوخت وسازی، مربوط به متابولیزم.

metabolism

سوخت وساز، دگرگونی، متابولیزم، تحولات بدن موجود زنده برای حفظ حیات.

metabolize

دگرگون کردن از طریق متابولیزم.

metacarpus

(ج. ش. ) استخوانهای کف دست ودست.

metacenter

(د. ن . ) نقطه استقرار وثبات یا توازن ( کشتی وامثال آن ).

metacompilation

فوق همگردانی.

metacompiler

فوق همگردان .

metagalaxy

(نج. ) ماورای کهکشان .

metagenesis

(ز. ش. ) تناوب تولید، تناوب نسل ها.

metal

فلز.(.adjand .n) فلز، ماده ، جسم، فلزی، ماده مذاب، (.vt) سنگ ریزی کردن ، فلزی کردن ، با فلزپوشاندن .

metalanguage

فوق زبان .

metalize

(ezmetalli) جوشکاری برقی کردن ، بافلز کار کردن ، فلز کردن .

metallic

فلزی.

metalliferous

فلزدار.

metallize

(ezmetali) جوشکاری برقی کردن ، بافلز کار کردن ، فلز کردن .

metallographer

فلز شناس.

metallography

( فلز شناسی ) شرح فلزات، بررسی در ساختمان درونی فلزات، مطالعه آلیاژهای فلزی.

metalloid

فلزی، فلزدار، فلز مانند، شبه فلز.

metallurgical

وابسته به فن استخراج وذوب فلزات.

metallurgy

فن استخراج وذوب فلزات، فلزگری، فلز کاری.

metalwork

فلز کاری.

metamorphic

دگردیس.

metamorphose

تغییر شکل دادن ، دگردیسی، دگردیس کردن ، دگرگون کردن ، تغییرماهیت دادن .

metamorphosis

تغییر شکل، دگرگونی، دگردیسی.

metaphor

استعاره ، صنعت استعاره ، کنایه ، تشبیه .

metaphorical

استعاره ای، تشبیهی.

metaphosphate

(ش. ) نمک اسید فسفریک .

metaphse

(ز. ش. ) یکی از مراحل تقسیم، پس گاه .

metaphysical

وابسته بعلم ماورائطبیعی، علوم معقول.

metaphysician

دانشمند علوم ماورائ طبیعی.

metaphysics

مبحث علوم ماورائ طبیعی.

metaprotein

هریک از مشتقات پروتئین که از فعل وانفعال اسید وقلیا بدست میاید.

metasequoia

(گ . ش. ) انواع درختان برگریز کاج.

metastable

دارای ثبات مختصر، کم ثبات.

metastasis

دگردیسی، جابجا شدن ، ناخوشی، هجوم مرض، گسترش میکرب مرض.

metastasize

(طب) گسترش یافتن مرض از یک نقطه ئ بدن به نقطه دیگر.

metasymbol

فوق نماد.

metatarsus

(تش. ) استخوان میان کف پا، پشت پا، کف پا.

metathesis

(د. ) قلب حروف، قلب وتحریف.

metazoal

(oanzmeta) چند یاخته ای، جانور چند یاخته ای، پر یاخته .

metazoan

(oalzmeta) چند یاخته ای، جانور چند یاخته ای، پر یاخته .

mete

(.n) خط مرزی، کرانه ، سنگ مرزی، سرحد، (.viand .vt.n) اندازه گرفتن ، پیمودن ، دادن ، سهم دادن ، پیمانه .

metempsychosis

فرهنگسار، حلول روح متوفی در بدن انسان یا جانور دیگری.

metencephalon

قسمتی از مغز جنین که سازنده مخچه وبصل النخاع است.

meteor

شهاب، شهاب ثاقب، پدیده هوائی، تیر شهاب سنگ آسمانی.

meteor shower

(shower meteoric) سقوط پیاپی شهابهای ثاقب، رگبار، تیر شهاب.

meteoric

شهابی، درخشان وزودگذر.

meteoric shower

(shower meteor) سقوط پیاپی شهابهای ثاقب، رگبار، تیر شهاب.

meteorite

سنگ آسمانی، شخانه .

meteoritics

(نج. ) مبحث سنگهای سماوی، شهاب شناسی، علم احجار سماوی.

meteorograph

دستگاه ضبط پدیده های جوی از قبیل گردباد وابر وغیره ، دستگاه هواشناسی.

meteoroid

تیر شهاب، شهاب ثاقب، احجار سماوی، سنگ آسمانی.

meteorologic

وابسته به هواشناسی.

meteorologist

هواشناس.

meteorology

مبحث تحولات جوی، علم هواشناسی.

meter

متر، اندازه گیر، سنجنده .(metre) اندازه ، وسیله اندازه گیری، مقیاس، میزان ، کنتور، مصرف سنج، وزن شعر، نظم، سجع وقافیه ، متر، با متر اندازه گیری کردن ، سنجیدن ، اندازه گیری کردن ، بصورتمسجع ومقفی در آوردن .

meter kilogram second

مربوط به سیستمی که در آن واحد طول متر وواحد وزن کیلو وواحدزمان ثانیه است.

metestrus

(metoestrus) مرحله بیرمقی وسیری پس از فحلیت.

methadon

داروی آرام بخش ومخدر ومسکن درد ( شبیه مرفین ).

methane

(ش. ) متان CH4.

methanol

(ش. ) الکل متیلیک بفرمول OH CH3.

methinks

گویا، چنین مینماید، بنظرم چنین میرسد.

method

روش، اسلوب، طریقه .متد، روش، شیوه ، راه ، طریقه ، طرز، اسلوب.

methodic

از روی متد وروش، مرتب.

methodism

پیروی از متد یا روش بخصوصی، ( با حرف بزرگ ) مذهب ' متدیست '.

methodist

فرقه مسیحی ' متدیست '، مومن به این مذهب.

methodize

متدیست کردن ، در اصول وعقاید دینی سخت گیری کردن ، اصولی شدن ، دارای روش یاقاعده ای کردن .

methodologist

اسلوب شناس.

methodology

گفتار در روش واسلوب، علم اصول، روش شناسی.

methuselah

متوشالح ' کاهن بزرگ یهود که بنابروایت کتاب مقدس سال زندگی کرده .

methyl

(ش. ) متیل، ریشه یک ظرفیتی هیدروکربن بفرمول CH3.

methyl alcohol

(=methanol)(ش. ) الکل متیلیک (OH CH3).

methylamine

(ش. ) گاز منفجر شونده بفرمول NH2 CH3.

methylate

متیل زدن به ، بصورت الکل چوب در آوردن .

methylene

(ش. ) ریشه دو ظرفیتی هیدروکربن بفرمول CH2=، متیلین .

meticulosity

دقت بسیار، وسواس در دقت.

meticulous

باریک بین ، خیلی دقیق، وسواسی، ترسو، کمرو.

metier

شغل، حرفه ، کسب، رویه .

metllurgist

متخصص ذوب فلزات، ویژه گر فلز کاری.

metoestrus

(metestrus) مرحله بیرمقی وسیری پس از فحلیت.

metol

دوای ظهور فیلم، متول.

metonym

( بدیع ) لغت وکلمه ای که بصورت کنایه یا مجاز بکار میرود، کنایه ، مجاز مرسل.

metonymy

(بدیع) کنایه ، مجاز، ذکر کلمه ای بمنظور دیگری ( غیر از معنی اصلی کلمه )، مجازمرسل.

metopon

(تش. ) قسمت جلوی زائده جلو مغز.

metre

(meter) اندازه ، وسیله اندازه گیری، مقیاس، میزان ، کنتور، مصرف سنج، وزن شعر، نظم، سجع وقافیه ، متر، با متر اندازه گیری کردن ، سنجیدن ، اندازه گیری کردن ، بصورتمسجع ومقفی در آوردن .

metric

(بدیع) علم سجع، مبحث بحر ووزن شعر، اندازه ای، استاندارد یامعیارمتری، متری.

metric hundredweight

واحد وزنی برابر کیلو گرم.

metric system

سیستم مقادیر واوزان ومقیاسات متریک .

metric ton

تن متریک یا تن هزار کیلوئی.

metrist

کسی که در متر کردن مهارت دارد، سازنده نظم وشعر.

metrology

علم مقیاسات وپیمانه ها، علم اوزان ومقادیر.

metronome

میزانه شمار، اسبابی که برایتعیین زمان دقیق (مخصوصا در موسیقی ) بکار میرود.

metropolis

کلان شهر، شهر بزرگ ، مادرشهر.

metropolitan

وابسته به پایتخت یا شهر عمده ، مطرانی.

metrorrhagia

(طب) خونریزی غیر طبیعی رحم، نزف الدم رحم.

mettle

خمیره ، فطرت، جنس، گرمی، غیرت، جرات.

mew

(ج. ش. ) یاعو، مرغ نوروزی اروپائی، میومیوکردن ، صدای گربه ، پر ریختن ، مویریختن ، عوض شدن ، حبس کردن ، در اصطبل نگهداری کردن ، ( درجمع ) اصطبل.

mewfangled

نوظهور، من در آوردی، متجدد، مد تازه .

mewl

ناله کردن ، میومیو کردن ، نق زدن ، ناله ، میومیو، فریاد، نق.

mexican

مکزیکی، اهل مکزیک .

mezcal

(گ . ش. ) کاکتوس ساقه گرد.

mezzanine

اشکوب کوتاه ، نیم اشکوب که میان دو طبقه ساختمان واقع باشد، نیم اشکوب.

mezzo soprano

(مو. ) میان صدا، کسی که صدایش میان soprano وcontralto باشد.

mezzotint

(otintozzme) قلم زنی بطور سایه روشن ، نقاشی سایه روشن کردن .

mezzotinto

(otintzzme) قلم زنی بطور سایه روشن ، نقاشی سایه روشن کردن .

mi

(مو. ) می، سومین نوت گام دیاتونیک موسیقی.

miaou

(meaow، miaow، meow) میومیو کردن ، صدای گربه .( miaow) میومیو کردن ، میومیو.

miaow

(miaou) میومیو کردن ، میومیو.( meaow، miaou، meow) میومیو کردن ، صدای گربه .

miasma

بخار بد بو، دم یادمه بد بو، بخار یادمه مسموم کننده .

mibeable

(minable) قابل استخراج ( در مورد مواد معدنی )، استخراج شدنی.

mica

تلق نسوز، میکا.( مع. ) سنگ طلق، شیشه معدنی، میکا، میکائی.

mice

( صورت جمع کلمه mouse )موشها.

michael

میکائیل، میخائیل، فرشته اعظم.

michaelmas

عید فرشته میکائیل ( روز سپتامبر ).

mickle

زیاد، بسیار.

micro

پیشوندی بمعنی، کوچک ، کم، بزرگ کننده ، (ج. ش. ) پروانه بید خیلی ریز.ریز، میلیونیم، میکرو.

microbarograph

هوا سنجی که تغییرات کوچک وسریع هوا را ضبط کند.

microbe

زیاچه ، میکرب.

microbiologist

میکرب شناس.

microbiology

میکرب شناسی.

microcircuit

ریز مدار.

microcode

ریز برنامه ، دستورالعمل های ریز.

microcomputer

ریز کامپیوتر.

microcopy

رونوشت خیلی کوچکتر از اصل.

microcosm

جهان کوچک ، عالم صغیر، بدن .

microelectronics

ریز الکترونیک .

microfiche

ریز فیش، میکرو فیش.

microfilm

ریز فیلم، میکرو فیلم.فیلم خیلی کوچک برای عکس های خیلی ریز.

microform

ریز ورقه .

microgram

یک میلیونیم گرم.

micrograph

آلت ریز نویسی، ریزنگار.

micrographics

ریز نگاره سازی.

micrography

ریزنگاری.

microgroove

سه شاخه قابل تعویض میان صفحات گرامافون .

microinstruction

ریز دستور.

micrometeorite

سنگ آسمانی خیلی ریز.

micrometer

ریز پیما، خردسنج، میکرومتر، ذره سنج.ریز سنج.

micrometer caliper

پرگار مخصوص اندازه گیری اشیائ خیلی ریز.

micrometry

اندازه گیری با ذره سنج، ریز سنجی.

micromicron

یک میلیونیم میکرون .

microminiaturization

ریز سازی.

micron

میلیونیم متر، میکرون .

micronesian

اهل جزایر میکرونزی.

micronize

بصورت ذرات ریز وپودر مانند در آوردن .

micronucleus

(ج. ش. ) یکی از دوهسته کوچکتر مرکزی مژه داران که رویش جانور را تحت کنترل دارد، خرد هسته .

micronutrient

ترکیبات اصلی ومغذی که بمقدار خیلی کمی برای زندگی لازمست ( مثل ویتامین ها ).

microorganism

جانوران کوچک ومیکروسکپی، ریزجاندار.

microparasite

انگل های کوچک وذره بینی، ریز انگل.

microphage

(microphagus) سلول میکروب خوار کوچک ، خرد خوار.

microphagus

سلول میکروب خوار کوچک ، خرد خوار.

microphone

میکروفن ، بلندگو، بابلند گو صحبت کردن .

microphonics

انعکاس صدای کار کردن ماشین آلات در میکروفن .

microphotograph

ریز عکس، عکس ذره بینی از اجسام خیلی ریز.

microprint

کپیه ورونوشت باندازه کوچک تر از اصل.

microprocessor

ریز پردازنده .

microprogram

ریز برنامه .

microprograming

ریز برنامه نویسی.

micropyle

روزنه یاسوراخ بسیار ریز وخرد، سفت.

microscope

ریزبین ، میکروسکپ، ذره بین .

microscopic

وابسته به میکروسکپ، بسیار کوچک ، ذره بینی.

microscopy

ذره بینی، ریز بینی.

microsecond

میلیونیم ثانیه ، میکرو ثانیه .یک میلیونیم ثانیه .

microseism

زمین لرزه غیرمحسوس، زلزله خفیف، کهزلزله .

microspore

هاگ ریز، تخم میکروب ریز، خردهاگ .

microstructure

ساختمان میکروسکپی اشیائ یا بافت ها.

microswitch

ریز گزینه .

microwave

کهموج، موج خیلی کوچک الکترومغناطیسی، ریز موج.ریز موج، میکرو ویو.

micturate

ادرار کردن ، دفع بول کردن ، شاشیدن .

mid

با، همراه با، نیمه ، میانی، وسطی.

mid most

واقع در عین وسط، بسیار صمیمی، وسط.

midday

نیمروز، ظهر.

midden

توده فضله ، توده کثافت، توده ، تپه کوچک .

middle age

دوره بین جوانی وپیری، میان سال.

middle aged

دوره بین جوانی وپیری، میان سال.

middle ages

قرون وسطی.

middle class

طبقه متوسط، طبقه ما بین اشراف وطبقه پائین .

middle ear

گوش میانی، حفره کوچکی محدود به پرده که صدا را از گوش خارجی به گوش داخلی منتقلمیکند، گوش وسط.

middle sized

دارای اندازه متوسط، میان اندازه .

middle term

قیاس مشترکی که در صغری وکبری صدق کند.

middlebrow

شخص با سواد وبدون تحصیلات عالیه .

middleman

دلال، واسطه ، نفر وسط صف، آدم میانه رو، معتدل.

middleware

میان افزار.

middleweight

میان وزن .

middling

وسط، میان ، جمله مشترک ، ( بصورت جمع ) اجناس مختلف از درجه متوسط.

middy

دانشجوی سال دوم نیروی دریائی.

midget

آدم بسیار قد کوتاه ، ریز اندام، ریزه .

midgut

قسمت میانی مجرای هاضمه .

midi

پیراهن زنانه با دامن متوسط.

midland

داخله کشور، بین الارضین ، درونی.

midline

خط میانی، خط وسط.

midnight

نیمه شب، نصف شب، دل شب، تاریکی عمیق.

midnight sun

( در قطب ها ) خورشید بالای افق در نیمه شب تابستان .

midpoint

نقطه میانی یا نزدیک مرکز.

midpoint rule

قاعده نقطه میانی.

midrash

تفسیر کتاب مقدس یهود.

midrib

رگ میان ، رگ میان برگ ، خط یا برآمدگی حد فاصل.

midriff

مربوط به قسمت پائین سینه ، ( تش. ) حجاب حاجز، تیغه ، قسمت پائین سینه .

midsection

قطعه میانی، میان بخش.

midshipman

دانشجوی سال دوم نیروی دریائی، ناو آموز.

midst

دل، قلب، قسمت وسط، در وسط، درمیان .

midsummer

نیمه تابستان ، چله تابستان .

midsummer day

جشن ژوئن .

midway

نیمه راه ، وسط مسیر، متوسط، میانجی.

midweek

میان هفته ، چهارشنبه .

midwife

ماما، قابله .

midwifery

مامائی، قابلگی.

midwinter

وسط زمستان ، چله زمستان ، انقلاب زمستانی.

midyear

نیمه سال، امتحان نیمه سال.

mien

سیما، وضع، قیافه ، ظاهر.

miff

زودرنج، رنجش، کدورت، قهر، قهر کردن ، رنجیدن ، پژمرده شدن .

might

توانائی، زور، قدرت، نیرو، انرژی.

mighty

نیرومند، توانا، زورمند، قوی، مقتدر، بزرگ .

mignonette

(گ . ش. ) اسپرک ، یکجور گل میخک ، یکجور توری ظریف، سبز مایل به سفید.

migraine

مرض سر درد، حمله سر درد، میگرن .

migrant

کوچ کننده ، مهاجر، سیار، جانور مهاجر، کوچگر.

migrate

کوچیدن ، کوچ کردن ، مهاجرت کردن .

migration

کوچ، مهاجرت.

migratory

وابسته به مهاجرت، مهاجرت کننده ، جابجا شونده .

mikado

میکادو ( لقب اپراتور ژاپن )، رنگ زرد مایل به قرمز.

mike

مخفف اسم خاص میکائیل، مخفف کلمه میکروفون .

mil

هزار، یکهزار، ( مخفف ) نظامی.

milady

زن اشرافی، زن مدیست.

milage

سنجش برحسب میل ( چند میل در ساعت یا در روز ).

milch

شیرده ، دوشا، دوشیدن ، شیر دوشیدن .

mild

ملایم، سست، مهربان ، معتدل.

mildew

پرمک ، کپک ، بادزدگی، زنگ گیاهی، کپک زدن .

mile

مقیاس سنجش مسافت ( میل) معادل / متر.

mileage

سنجش برحسب میل ( چند میل در ساعت یا در روز ).

milepost

کیلومتر شمار جاده .

miles gloriosus

سرباز لاف زن ومغرور، چاخان .

milestone

فرسخ شمار، مرحله مهمی از زندگی، مرحله برجسته ، با میل خود شمار نشان گذاری کردن .

milfoil

(گ . ش. ) بومادران هزار برگ ، هزار برگ (milfoil water).

miliaria

(rash =heat) تب عرق گز، حمای عرق گز، عرق سوز.

miliary

ارزنی، عرق گز، عرق گزی، کوچک وبی شمار.

milieu

محیط، اجتماع، قلمرو، دور وبر، اطراف.

militancy

نزاع طلبی، جنگجوئی.

militant

ستیزگر، اهل نزاع وکشمکش، جنگ طلب.

militarism

جنگ گرائی، بسط وگسترش قوای نظامی.

militarist

جنگ گرای، ارتش گرای، هواخواه توسعه یا سیاست نظامی.

militarization

نظامی کردن .

militarize

نظامی کردن ، جنگ طلب کردن ، دارای روح نظامی کردن .

military

نظامی، سربازی، نظام، جنگی، ارتش، ارتشی.

military police

( نظ. ) دژبان .

militate

جنگیدن ، نبرد کردن ، ستیزه کردن .

militia

جنگجویان غیر نظامی، نیروی نظامی ( بومی )، امنیه ، مجاهدین .

milk

شیر، شیره گیاهی، دوشیدن ، شیره کشیدن از.

milk leg

ورم پای نوزاد همراه با درد بهنگام زایمان .

milk livered

بزدل، نامرد.

milk of magnesia

مایع شیری رنگی که هیدرکسید منیزیم است و بعنوان ضد اسید وملین بکار میرود.

milk punch

مشروبات مخلوط با شیر وقند.

milk shake

مخلوط شیر وشربت وبستنی.

milk snake

(ج. ش. ) مار بی زهر خاکستری.

milk sugar

لاکتوز.

milk tooth

دندان شیری ( بچه ).

milk vetch

(گ . ش. ) گون ، گون کتیرا.

milkmaid

دختر شیر دوش، زن کارگر لبنیات، شیرو فروش زن .

milkman

شیر فروش، مرد شیر فروش.

milksop

نان تلیت شده در شیر، مرد زن صفت.

milkweed

(گ . ش. ) پادزهر رسمی، استبرق.

milkwort

(گ . ش. ) علف شیر، پلی گالای معمولی.

milky

پر از شیر، شیری، شیری رنگ ، شیردار.

milky way

(نج. ) کهکشان ، آسمان دره ، جاده شیری، ( در شعر) پستان زن .

mill

آسیاب، ماشین ، کارخانه ، آسیاب کردن ، کنگره دار کردن .

millboard

مقوای جلد کتاب وامثال آن ، مقوای کلفت.

milldam

بند آسیاب، سر آسیاب.

millenarian

معتقد به سلطنت هزار ساله مسیح.

millenarianism

اعتقاد به سلطنت هزار ساله مسیح.

millenary

هزاره .

millennial

جشن هزار ساله .

millennium

هزار سال، هزارمین سال، هزاره .

millepede

( millipede) (ج. ش. ) هزار پا.

millepore

(ج. ش. ) مرجان سوراخ سوراخ، (م. ل. ) هزار سوراخ.

miller

آسیابان ، ( ج. ش. ) یکجور پروانه .

millesimal

یک هزارمین قسمت، حاوی هزارمین قسمت، هزاره ای.

millet

(گ . ش. ) ارزن ، گندمیان (gramineae).

milliampere

یک هزارم آمپر.

milliard

میلیارد، هزار میلیون .

milliary

هزاره .

millibar

واحد فشار جو برابر یک هزارم' بار' یاهزار 'دین ' در هر سانتیمتر مربع.

millifarad

یک هزارم فاراد.

milligram

یک هزارم گرم.

milliliter

یک هزارم لیتر.

millimeter

میلیمتر.

millimicron

یک هزارم میکرون .

milliner

کلاه فروش، زنی که کلاه زنانه میدوزد.

millinery

کلاهدوزی.

milling

جنب وجوش، عمل آسیاب کردن ، آرد سازی، زنجیره سکه .

milling machine

ماشین تراش.ماشین تراش.

million

میلیون ، هزار در هزار.

millionaire

میلیونر.

millipede

(millepede) (ج. ش. ) هزار پا.

millisecond

(ms) هزارم ثانیه ، میلی ثانیه .یک هزارم ثانیه .

millivolt

یک هزارم ولت.

millrace

آب آسیاب، جوی آسیاب.

millstone

سنگ آسیاب، بار سنگین .

millwright

آسیاب ساز، ماشین ساز.

milo

( ezmai milo) (گ . ش. ) ذرت خوشه ای.

milo maize

( milo) (گ . ش. ) ذرت خوشه ای.

milord

(م. ل. ) لردمن ، مرد اشرافی ونجیب زاده انگلیسی.

milreis

سکه زرپرتقال که شیلینگ وپنج ویک چهارم پنس ارزش دارد.

milt

سپرز، اسپرز، طحال، تخم ماهی نر، بارور کردن .

miltonian

وابسته به جان میلتون واشعار او.

miltonic

وابسته به جان میلتون واشعار او.

mim

سنگین ، باوقار ساختگی، کمرو، خجالتی.

mime

نمایش خنده آور، تقلید، نمایش بدون گفتگو، تقلید در آوردن .

mimeograph

دستگاه تکثیر.ماشین تکثیر، تکثیر کردن ، استنسیل.

mimer

هنرپیشه مقلد وکمیک .

mimesis

( در فلسفه ارسطو ) تقلید، واگیری، تقلید هنر از واقعیات.

mimetic

وابسته به تقلید.

mimic

تقلید کردن ، مسخرگی کردن ، دست انداختن تقلیدی.

mimicry

تقلید، شکلک سازی.

mimosa

(گ . ش. ) حساسه ، گیاه حساس، درخت گل ابریشم.

mina

(ج. ش. ) مرغ مینا.

minable

( mibeable) قابل استخراج ( در مورد مواد معدنی )، استخراج شدنی.

minaret

مناره .

minatory

تهدید آمیز، تهدیدکننده .

mince

ریزه ، ریز ریز کردن ، قیمه کردن ، خردکردن ، حرف خود را خوردن ، تلویحا گفتن ، قیمه ، گوشت قیمه .

mince pie

کلوچه گوشت دار، نوعی دسر غذا که بجای میوه درآن گوشت قرار دارد.

mincemeat

گوشت قیمه شده ، مخلوطی از کشمش وشکر وگوشت، قیمه آمیخته باکشمش.

mincing

ناز، نازدار، پر ادا واطوار، قیمه شده .

mind

فکر، خاطر، ذهن ، خیال، مغز، فهم، فکر چیزی را کردن ، یادآوری کردن ، تذکر دادن ، مراقب بودن ، مواظبت کردن ، ملتفت بودن ، اعتنائ کردن به ، حذر کردن از، تصمیم داشتن .

mind reader

کاشف افکار دیگران .

mind reading

کشف افکار دیگران .

mindful

متفکر، اندیشناک ، در فکر.

mindless

بیفکر.

mine

کان ، معدن ، نقب، راه زیر زمینی، ( نظ. ) مین ، منبع، مامن ، مال من ، مرا، معدن حفر کردن ، استخراج کردن یا شدن ، کندن .

minelayer

کشتی مین گذار.

mineral

ماده معدنی، کانی، معدنی، آب معدنی، معدن .

mineral oil

روغن معدنی یانفت.

mineral pitch

اسفالت، قیر معدنی.

mineral water

آب معدنی.

mineralize

معدنی کردن ، تبدیل بسنگ معدن کردن ، مواد معدنی جمع کردن .

mineralogical

مربوط به معدن شناسی.

mineralogist

معدن شناس.

mineralogy

مبحث معدن شناسی، کان شناسی.

minerva

( روم قدیم ) الهه ، صنایع یدی، خدای پزشکی.

minestrone

سوپ غلیظ سبزی ولوبیا وماکارونی.

minesweeper

( نظ. ) کشتی مین جمع کن .

minever

( miniver) خز سفید، قاقم.

ming

بخاطرآوردن ، ذکر کردن ، مخلوط کردن .

mingle

ممزوج شدن ، آمیختن ، بخاطر آوردن ، ذکر کردن ، مخلوط کردن .

miniature

کوچک .نقاشی باتذهیب، مینیاتور، کوچک ، کوتاه .

miniaturist

مینیاتور ساز.

miniaturization

کوچک سازی.مینیاتورسازی.

miniaturize

کوچک کردن ، بصورت مینیاتور در آوردن .

miniaturized

کوچک شده .

minicab

اتومبیل کوچک مخصوص تاکسی.

minicam

(minicamera) دوربین خیلی کوچک .

minicamera

(minicam) دوربین خیلی کوچک .

minicomputer

کامپیوتر کوچک .

minify

کوچک کردن ، خرد ساختن .

minikin

خرد، ریز، ظریف، کوچولو، نازدار، عزیز.

minim

وابسته به حداقل، یک ششم دراکم، چکه ، قطره ، جانور بسیار ریز، آدم کوتوله ، نقطه ، حداقل، چیز کم اهمیت وخرد، کوچکترین ذره ، هر چیز کوچک ، خرد، ذره ، کمترین .

minimal

کمین .

minimal function

تابع کمین .

minimalization

کمینه سازی.

minimization

کم انگاری، کوچک شماری، کمینه سازی.

minimize

کمینه ساختن .کمینه کردن ، به حداقل رساندن ، کوچک شمردن ، دست کم گرفتن .

minimizer

کم انگار، کوچک شمار.

minimum

کمینه ، حداقل.کمترین ، دست کم، حداقل، کمینه ، کهین .

mininformation

اطلاع یا خبر نادرست.

mining

کان کنی، مین گذاری، معدن کاری، استخراج معدن .

minion

شخص یا جانور سوگلی، نوکریا وابسته چاپلوس، معشوق.

minister

(.n)وزیر، وزیر مختار، کشیش. (.vtandvi) کمک کردن ، خدمت کردن ، پرستاری کردن ، بخش کردن .

minister plenipotentiary

نماینده سیاسی که زیر دست سفیرکبیر است ولی قدرت تمام دارد، وزیر مختار.

minister resident

سفیر مقیمی که زیردست سفیر تام الاختیاراست.

ministerial

وابسته به وزیر یا کشیش، اداری.

ministrant

خدمت کننده ، خادم.

ministration

وزارت، تهیه ، اجرائ، اداره ، خدمت.

ministry

وزارت، وزیری، دستوری، وزارتخانه ( باthe).

minium

سرنج، شنگرف، شنجرف قرمز، اکسید قرمز، خاک سرخ، گل اخری بفرمول O4 Pb3.

miniver

( minever) خز سفید، قاقم.

mink

(ج. ش. ) مینک ، سمور یا راسو.

minnow

(ج. ش. ) ماهی گول، کپور، ماهی قنات.

minoan

مربوط به تمدن باستان عصر مفرغ جزیره کرت.

minor

کمتر، کوچکتر، پائین رتبه ، خردسال، اصغر، شخص نابالغ، محزون ، رشته فرعی، کهاد، صغری، در رشته ثانوی یا فرعی تحصیل کردن ، کماد.کهاد، خرد، صغیر.

minor change

خرد تغییر.

minor cycle

خرد چرخه ، چرخه خرد.

minor league

دسته یا گروه فرعی ورزشی، تیم های کودکان یا تازه کارها.

minor order

صفوف روحانی پائین درجه .

minor party

حزب اقلیت.

minor term

صغرای قیاس منطقی.

minorca

جزیره مینورکا در مدیترانه ، ( ج. ش. ) مرغ خانگی سواحل مدیترانه .

minority

کهین ، اقلیت، بخش کمتر، عدم بلوغ.اقلیت.

minotaur

( افسانه یونان ) جانوری که نیمی از بدنش گاو ونیم دیگرش انسان بودن .

minstrel

خنیاگر، نوازنده سیار، شاعر، نقال.

minstrelsy

نوازندگی سیار، نقالی، داستانسرائی.

mint

ضرابخانه ، سکه زنی، ضرب سکه ، سکه زدن ، اختراع کردن ، ساختن ، جعل کردن ، (گ . ش. ) نعناع، شیرینی معطر با نعناع، نو، بکر.

mint julep

شربت جلاب، شربت محرک یا مقوی.

mintage

ضرب سکه ، حق ضرب مسکوکات، سکه ، اختراع.

minterm

کمین لفظ.

minuend

(ر. ) کاهش یاب، مفروق منه .کاهشیاب، مفروق منه .

minuet

رقص گام آهسته قرون و میلادی.

minus

منها.منهای، منها، کمتر، کم شد با، علامت منفی.

minus cule

کوچک ، خرد، مصغر، ریز، جزئی، حرف کوچک .

minus sign

علامت منها.علامت منها یا منفی.

minute

(.n.vi.adj) دقیقه ، دم، آن ، لحظه ، پیش نویس، مسوده ، یادداشت، ( بصورت جمع ) گزارش وقایع، خلاصه مذاکرات، خلاصه ساختن ، صورت جلسه نوشتن ، پیش نویس کردن ، (.adj) بسیار خرد، ریز، جزئی، کوچک .

minute hand

عقربه دقیقه شمار ساعت.

minuteman

( در انقلاب آمریکا ) داوطلبانی که متعهد بودند بمحض احضار حاضر بخدمت نظام شوند.

minutes

صورت جلسه ، خلاصه مذاکرات.

minutie

جزئیات، فروع.

minx

دختر گستاخ، زن هرزه ، زن هر جائی، سگ دست آموز.

miocene

( miocenic) ( ز. ش. ) وابسته به دوره سوم (tertiary).

miocenic

(miocene) ( ز. ش. ) وابسته به دوره سوم (tertiary).

miosture

رطوبت.

miracle

معجزه ، اعجاز، واقعه شگفت انگیز، چیز عجیب.

miraculous

معجزه آسا.

mirage

سراب، کوراب، نقش بر آب، امر خیالی، وهم.

mire

گل وشل، باتلاق، کثافت، لجن ، گرفتاری، درمنجلاب فرو بردن ، در گل فرو بردن یارفتن .

mirror

آئینه ، درآینه منعکس ساختن ، بازتاب کردن .

mirth

خوشی، خوشحالی، نشاط، شادی، عیش، شنگی.

mirthful

شاد وخرم، شنگول.

mirthfulness

شادی ونشاط.

miry

لجنی، آلوده .

mis

پیشوندی است بمعنی غلط - اشتباه - نادرست - بد- سوئ، دشمنی.

misadventure

رویداد ناگوار، حادثه ناگوار، بدبختی، بلا.

misalliance

وصلت ناجور، اتحاد وائتلاف نامناسب.

misanthrope

مردم گریز، انسان گریز.

misanthropic

مربوط به انسان گریزی.

misapplication

استعمال بیجا، اسناد غلط، سوئ استعمال.

misapply

بطور غلط بکار بردن ، بیموقع بکار بردن .

misapprehend

درست نفهمیدن ، بد فهمیدن ، نادرست فهمیدن .

misapprehension

سوئ تفاهم، عدم درک .

misappropriate

اختلاس کردن .

misbecome

نازیبابودن ، نیامدن به (مثل لباس)، زیبنده نبودن ، ناجوربودن برای، نامناسب بودن برای.

misbegot

( misbegotten) ناحق، اولاد نامشروع ( حرامزاده ).

misbegotten

( misbegot) ناحق، اولاد نامشروع ( حرامزاده ).

misbehave

بدرفتاری کردن ، درست رفتار نکردن ، بی ادبی کردن .

misbehavior

( misbehaviour) بدرفتاری، سوئ رفتار، جفا.

misbehaviour

( misbehavior) بدرفتاری، سوئ رفتار، جفا.

misbelief

اعتقاد خطا، نا ایمانی.

misbelieve

نا ایمان شدن ، اعتقاد خطا پیدا کردن ، بی اعتقاد شدن .

misbeliever

ناایمان ، بی اعتقاد، ملحد.

misbrand

مارک یا علامت دروغی گذاردن ، بطریق غلط داغ کردن .

miscalculate

اشتباه حساب کردن ، پیش بینی غلط کردن .

miscalculation

محاسبه اشتباه ، پیش بینی غلط.

miscall

اشتباهی صدا کردن ، غلط نامیدن .

miscarriage

بینتیجگی، عدمتوفیق، حادثه ناگوار، سقط جنین غیر عمدی.

miscarry

بجائی نرسیدن ، نتیجه ندادن ، عقیم ماندن ، صدمه دیدن ، اشتباه کردن ، بچه انداختن ( در اثر کسالت وبطور غیر عمدی ).

miscast

بناحق انداختن ، حساب غلط کردن ، ( درنمایش ) بد بازی کردن ، برای نقش خود مناسبنبودن .

miscegenation

ازدواج سفید پوست با فردی از نژاد دیگر.

miscellaneous

گوناگون ، متفرقه .متفرقه .

miscellanist

نویسنده مطالب مختلف.

miscellany

مجموعه ای از مطالب گوناگون ، متنوعات.

mischance

بدبختی، بدشانسی، رویداد بد، حادثه ناگوار.

mischief

بدسگالی، موذیگری، اذیت، شیطنت، شرارت.

mischievous

بدسگال، موذی، شیطان ، بدجنس.

miscibility

قابلیت آمیختن و اختلاط بدون از دست دادن خواص خود.

miscible

مخلوط شدنی، قابل اختلاط، حل پذیر.

misconceive

تصور غلط کردن ، درست نفهمیدن ، بد فهمیدن .

misconception

تصور غلط.

misconduct

خلاف کاری، سوئ رفتار، بد اخلاقی، بدرفتاری.

misconsture

بد تعبیر کردن ، بد تفسیر کردن ، دیر فهمیدن .

miscount

غلط شمردن ، بد حساب کردن ، بد تعبیر کردن .

miscreant

بی وجدان ، ( آدم ) پست، ( آدم) خدا نشناس، ( شخص ) بی دین ، رافضی، بدعت گذار، خبیث.

miscreate

بد آفریدن ، بد ساختن ، ناقص الخلقه ساختن .

miscue

سهو، بخطا زدن ( گوی بیلیارد )، اشتباه کردن ، خطا.

misdeal

غلط دادن ( در ورق )، برگ عوضی.

misdeed

بدکرداری، خلاف، بزه ، جرم، گناه ، بدرفتاری، سوئ عمل.

misdeem

بدقضاوت کردن ، سوئ ظن داشتن ، شک .

misdemeanor

( misdemeanour) گناه ، بزه ، تخطی از قانون .

misdemeanour

( misdemeanor) گناه ، بزه ، تخطی از قانون .

misdirect

راهنمائی غلط کردن ، گمراه کردن .

misdirection

راهنمائی غلط، گمراهی، عنوان غلط.

misdo

بدانجام دادن ، ناصحیح انجام دادن ، کشتن .

miseenscene

صحنه سازی، کارگردانی وتنظیم صحنه تاتر، محیط کلی.

miser

آدم خسیس.

miserable

بدبخت، تیره روز، تیره بخت.

miserly

چشم تنگ ، خسیس.

misery

بدبختی، بیچارگی، تهی دستی، نکبت، پستی.

misestimate

غلط برآورد کردن ، بناحق تقویم کردن .

misfeasance

( حق. ) سوئ استفاده از اختیار قانونی، خطا.

misfeed

سوئ خورد، بد خوراندن .

misfile

بطور غلط یا درمحل غیر مناسب بایگانی کردن .

misfire

درنرفتن ( گلوله یا بمب ).

misfit

غیر متجانس با محیط، ناجور، نخاله .

misfortune

بدبختی، بیچارگی، بدشانسی.

misgive

بیمناک بودن ، شبهه دار کردن ، ترسناک کردن .

misgiving

بیم، شبهه ، عدم اطمینان ، ترس، بدگمانی.

misgovern

بد اداره کردن .

misguide

گمراه کردن ، بد راهنمائی کردن .

mishandle

بدبکار بردن ، بد اداره کردن .

mishap

رویداد ناگوار، بدبختی، قضا، حادثه بد.

mishmash

(=hodgepodge) مخلوط، آش شله قلمکار.

misinform

گمراه کردن ، اطلاع غیر صحیح دادن .

misinterpret

بغلط تفسیر کردن .

misjoinder

( حق. ) اتحاد ناصحیح وتبانی اصحاب دعوی.

misjudge

بدقضاوت کردن ، بد داوری کردن .

misknow

بی اطلاع بودن از، بد شناختن ، نفهمیدن .

mislay

گم کردن ، جا گذاشتن ( چیزی ).

mislead

گمراه کردن ، باشتباه انداختن ، فریب دادن .

mislike

تنفر داشتن از، بد دانستن ، انزجار.

mismanage

بد اداره کردن ، بدگرداندن ، بد درست کردن .

mismarriage

پیوند نامناسب، عروسی ناجور.

mismatch

ازدواج ناجور، متناسب نبودن ، ناجور بودن ، بهم نخوردن .عدم مطابقت.

mismate

وصلت نامناسب کردن ، بهم نخوردن .

misname

بنام اشتباهی صدا کردن ، دشنام دادن .

misnomer

نام غلط، نام عوضی، اسم بی مسمی.

misogamist

بیزار از ازدواج.

misogamy

بیزاری از ازدواج.

misogyny

تنفر از زن .

misology

بیزاری از علم ودانش وخرد، دانش گریزی.

misoneism

نوگریزی، دشمنی وعداوت با هر چیز نو وجدید یا تغییریافته ، مخالف با نظم نوین یااصلاحات تازه .

misplace

درجای عوضی گذاشتن ، گم کردن ، جا گذاشتن .

misplay

بازی بد واز روی ناشیگری، غلط بازی کردن .

misprint

غلط چاپی کردن ، غلط چاپی.

misprize

ناچیز شمردن ، کم بها شمردن ، اهانت.

mispronounce

غلط تلفظ کردن .

misquotation

نقل قول غلط.

misquote

غلط نقل کردن ، بد نقل کردن .

misread

بد خواندن ، غلط خواندن .بد تعبیر کردن ، بد خواندن ، بد ترجمه کردن ، غلط خواندن .

misreckon

بد حساب کردن ، بد شمردن ، حساب غلط کردن .

misremember

غلط واشتباه بخاطر آوردن ، فراموش کردن .

misreport

اشتباه گزارش دادن .

misrepresent

بدنمایش دادن ، بدجلوه دادن ، مشتبه کردن .

misrule

درهم وبرهمی، آشوب، سوئ اداره .

miss

(.n.vt.vi)از دست دادن ، احساس فقدان چیزی راکردن ، گم کردن ، خطا کردن ، نداشتن ، فاقدبودن (.n) دوشیزه .

missal

کتاب نماز، کتاب دعا.

missend

اشتباها فرستادن .

misshape

تغییر شکل دادن ، بد شکل کردن .

missile

اسلحه پرتاب کردنی، گلوله ، موشک ، پرتابه .

missile man

موشک انداز.

missilery

( missilry) موشک شناسی، مبحث ساختمان وپرتاب موشک .

missilry

( missilery) موشک شناسی، مبحث ساختمان وپرتاب موشک .

missing

گم، مفقود، ناپیدا.

missing link

حلقه مفقوده .

mission

بماموریت فرستادن ، وابسته به ماموریت، ماموریت، هیئت اعزامی یا تبلیغی.ماموریت.

mission time

مدت ماموریت.

missionary

مبلغ مذهبی، وابسته به مبلغین ، وابسته به هیئت اعزامی.

missioner

میسیونر، مبلغ مذهبی.

missive

نامه رسمی.

misspell

بااملای غلط نوشتن ، املای غلط بکار بردن .

misspelling

غلط املائی.

misspend

تلف کردن ، برباد دادن ، ناروا خرج کردن .

misstate

درست بیان نردن ، غلط اظهار داشتن ، غلط گفتن ، اظهار غلط کردن .

misstatement

اظهار غلط.

misstep

قدم اشتباه وغلط، اشتباه در قضاوت.

missy

خانم کوچولو، دختر خانم، خانم.

mist

مه ، غبار، تاری چشم، ابهام، مه گرفتن .

mistakable

قابل اشتباه .

mistake

اشتباه کردن ، درست نفهمیدن ، اشتباه .اشتباه .

mister

آقا ( مختصر آن . mr است ).

misthink

اشتباه فکر کردن ، بد فکر کردن .

mistime

غلط وقت گذاشتن ، بیموقع گفتن .

mistletoe

(گ . ش. ) داروش، دارواش ( album viscum).

mistranslate

ترجمه غلط کردن .

mistreat

بدرفتاری کردن ، دشنام دادن .

mistress

بانو، خانم، کدبانو، معشوقه ، دلبر، یار.

mistrial

( حق. ) محاکمه غلط، دادرسی پوچ وبی نتیجه .

mistrust

بدگمانی، اطمینان نکردن به ، ظن داشتن .

mistrustful

بدگمان .

misty

مه دار، مبهم.

misunderstand

درست نفهمیدن ، تد تعبیر کردن ، سوئ تفاهم کردن .

misunderstanding

سوئ تفاهم.

misusage

سوئ استعمال، بدکار بردن .

misuse

بدبکار بردن ، بد رفتاری، سوئ استفاده .

misvalue

اشتباها تقویمکردن ، بناحق بر آورد کردن .

miswrite

اشتباه نوشتن .

mite

(ج. ش. ) کرم ریز، کرم پنیر.

miter

(mitre) تاج، تاج اسقف.

mitering

انتصاب بمقام اسقفی، استعمال تاج اسقفی.

mithridate

( دارو سازی قدیم ) پادزهر، تریاق.

miticide

داروی موش کش.

mitigable

تخفیف دادنی.

mitigate

سبک کردن ، تخفیف دادن ، تسکین دادن .

mitosis

( زیست شناسی ) تقسیم هسته سلول بدوقسمت بدون کم شدن کرموزم ها، تسقیم غیرمستقیم.

mitre

(miter) تاج، تاج اسقف.

mitring

انتصاب بمقام اسقفی، استعمال تاج اسقفی.

mitsvot

( vahzmit) ( مذهب یهود ) حکم کتاب مقدس، ثواب.

mitt

دستکش بلند، دستکش بیش بال.

mitten

(mitt) دستکش دارای یک جا برای چهار انگشت ویکجا برای انگشت شست.

mittimus

(حق. ) حکم حبس، حکم بازداشت، انتقال.

mitzvah

( mitsvot) ( مذهب یهود ) حکم کتاب مقدس، ثواب.

mix

آمیختن ، آمیزه ، مخلوط.درهم کردن ، آشوردن ، سرشتن ، قاتی کردن ، آمیختن ، مخلوط کردن ، اختلاط.

mix up

درهم وبرهمی، اشتباه .

mixed

آمیخته .مخلوط، درهم، قاتی.

mixed mode

باب آمیخته .

mixed mode macro

درشت دستور آمیخته باب.

mixed radix notation

نشان گذاری آمیخته مبنا.

mixer

آمیزنده ، مخلوط کن .

mixture

آشوره ، مخلوط، ترکیب، آمیزش، اختلاط، آمیزه .آمیزه ، مخلوطی.

mizen

واپسین بادبان کشتی دو دگلی.

mizzen

( enzmi ) واپسین بادبان کشتی دو دگلی.

mizzenmast

دگل عقبی کشتی دو دگله .

mizzle

بطور ریز باریدن ، باران ریز.

mnemonic

وابسته به قوه حافظه .حفظی، نام حفظی.

mnemonic code

رمز حفظی.

mnemonic opcode

رمزالعمل حفظی.

mnemonic symbol

نماد حفظی.

mnemonics

روش تقویت هوش وحافظه از راه قیاس منطقی، دارگونه حافظ ومادر خدایان شعر وادب.

mninster

خانقاه راهبان ، صومعه ، دیر، عبادتگاه رئیس راهبان کلیسا.

moan

ناله ، زاری، شکایت، زاری کردن .

moat

خندق، خاکریز، خندق کندن .

mob

انبوه مردم، جمعیت، غوغا، ازدحام کردن .

mobile

متحرک ، سیار.متحرک ، قابل حرکت، قابل تحرک ، سیال.

mobile home

خانه متحرک ، تریلی.

mobility

جنبائی، تحرک ، پویائی.

mobilization

بسیج.

mobilize

بسیج کردن ، تجهیز کردن ، متحرک کردن .

mobocracy

حکومت اجامر واوباش، غوغا سالاری.

mobster

غضو دسته جنایتکاران ، کانگستر.

mocassin

کفش پوست وزن ، ( ج. ش. ) مار زهردار.

moccasin

کفش پوست وزن ، ( ج. ش. ) مار زهردار.

mocha

(مع. ) قهوه مکا، نوعی چرم نرم.

mock

ساختگی، تقلیدی، تقلید در آوردن ، استهزائ کردن ، دست انداختن ، تمسخر.

mock up

مدلی باندازه طبعی وکامل برای مطالعه وآزمایش.

mockery

استهزائ، مسخره ، زحمت بیهوده .

mockingbird

(ج. ش. ) مرغ مقلد آمریکای شمالی.

mod

به پیمانه .

modal

کیفیتی، چونی، مقید.

modal auxiliary

فعل معین شرطی.

modality

چگونگی، کیفیت، عرضیت، شرط، قید.

mode

رسم، سبک ، اسلوب، طرز، طریقه ، مد، وجه .باب، وجه .

model

نمونه ، مدل، مدل سازی.مدل، نمونه ، سرمشق، قالب، طرح، نقشه ، طرح ریختن ، ساختن ، شکل دادن ، مطابق مدل معینی در آوردن ، نمونه قرار دادن .

modem

تلفیق و تفکیک کننده .

moderate

معتدل، ملایم، آرام، میانه رو، مناسب، محدود، اداره کردن ، تعدیل کردن .

moderation

میانه روی، اعتدال.

moderator

میانجی، مدیر، ناظم، تعدیل کننده ، کند کننده .

modern

نوین ، امروزی، کنونی، جدید، مدرن .

modernism

اصول امروزی، اصول تجدد، نوگرائی، نوین گرائی.

modernist

نوگرا، نوین گرا.

modernization

نوسازی، نوپردازی، نوین گری.

modernize

نوین کردن ، بطرز نوینی درآوردن ، بروش امروزی درآوردن .

modest

باحیا، افتاده ، فروتن ، معتدل، نسبتا کم.

modesty

آزرم، شکسته نفسی، عفت، فروتنی.

modicum

مقدار کم، مقدار یا قسمت کوچک ، اندک .

modifiable

قابل اصلاح وتعدیل.

modification

تغییر وتبدیل، تعدیل.پیرایش، اصلاح.

modifier

پیراینده .تعدیل کننده .

modify

پیراستن ، اصلاح کردن .تغییر دادن ، اصلاح کردن ، تعدیل کردن .

modillion

( معماری ) تزئینات معماری روی قرنیس ساختمان .

modish

شیک ، مدپرست.

modiste

کسی که کلاه وجامه زنان را میفروشد، کلاه فروش زنانه ، کلاه دوز زنانه .

modular

( ر. ) وابسته به قدر مطلق، ( معماری ) مطابق اندازه یامقیاس، قایسی، دارایقسمت های کوچک .پیمانه ای.

modular design

طرح پیمانه ای، طراحی پیمانه ای.

modular program

برنامه پیمانه ای.

modular programming

برنامه نویسی پیمانه ای.

modular system

سیستم پیمانه ای.

modularity

پیمانه ای بودن .

modulate

تلقیق کردن ، سوار کردن .تعدیل کردن ، میزان کردن ، بمایه درآوردن ، زیروبم کردن ، برابری کردن ، مطابقکردن ، (مو. )یک پرده یامقام، تغییرپرده ومقامدادن ، تحریردادن ، تنظیم کردن ، ملایم کردن ، نرم کردن ، باآوازخواندن ، تلحین کردن ، (برق) فرکانس و نوسانات ام

modulation

تلفیق، سوار سازی.زیر وبم، نوسان صدا، نوسان ، فرکانس.

modulation frequency

بسامد تلفیق.

modulator

تعدیل کننده ، زیر وبم کننده .تلفیق کننده .

module

پیمانه ، واحد.اندازه گیری، حدود، حوزه ، گنجایش، طرح، نقشه کوچک ، واحد اندازره گیری، مقیاسمدل، نمونه ، قسمتی از سفینه فضائی، اتاقک .

modulo

به پیمانه (N).

modulo n check

مقابله به پیمانه (N).

modulo n counter

شمارنده به پیمانه (N).

modulo two sum

مجموع به پیمانه دو.

modulus

قدرمطلق، فراز خط، استاندارد، ضریب.قدر مطلق، پیمانه .

modus operandi

طرز عمل، روش کار.

modus vivendi

روش زندگی.

mog

دور شدن ، رفتن ، عازم شدن ، دزدانه رفتن .

mogul

مغول، شخص بزرگ وبا نفوذ.

mohair

موی مرغوز، پارچه موهر.

mohammedan

محمدی، مسلمان .

mohammedanism

اسلام.

mohammedanize

مسلمان کردن .

moiety

نیم، نیمه ، نصف، نصفه ، بخش، قسمت مساوی.

moil

جان کندن ، مرطوب کردن ، چرک کردن ، کار شاق.

moist

نمناک ، نمدار، تر، گریان ، مرطوب، پر از آب.

moisten

ترکردن ، نمدار کردن ، ترشدن ، مرطوب شدن .

moisture

رطوبت، نم.

moke

الاغ، آدم کودن .

molar

دندان آسیاب.

molasses

شیره قند، شهد، ملاس، شیره .

mold

قارچ انگلی گیاهان ، کپک قارچی، کپرک ، کپرک زدن ، قالب، کالبد، با قالب بشکلدرآوردن .

mole

(ج. ش. ) کور موش، خال سیاه ، خال، خال گوشتی.

molecular

مادیزه ای، ملکولی، ذره ای.مولکولی.

molecule

مولکل.مادیزه .

molehill

توده خاکی که موش کور زیر زمینی درست میکند، ( مجز) تپه کوچک .

molest

آزار رساندن ، معترض شدن ، تجاوز کردن .

moll

زن جوان ، کلفت، فاحشه .

mollification

تسکین ، دلجوئی، نرم کردن .

mollify

فرو نشاندن ، آرام کردن ، نرم کردن ، تسکین دادن ، خواباندن .

mollusc

( mollusk) جانور نرم تن ، حلزون .

molluscoid

شبیه نرم تن .

mollusk

( mollusc) جانور نرم تن ، حلزون .

mollycoddle

آدم ناز پرورده ، شخص زن صفت، ناز کشیدن .

molotov cocktail

بطری محتوی مواد منفجره که بجای نارنجک بکار میرود.

molten

گداخته ، آب شده ، ریخته ، ریختگی، ذوب شده .

moly

(گ . ش. ) سیر زرد اروپائی.

molybdenum

(ش. ) مولیبدنوم (Mo).

molybdous

سرب دار.

mome

آدم ساکت وگیج، ابله .

moment

لحظه ، دم، آن ، هنگام، زمان ، اهمیت.

momentary

آنی، زود گذر.

momentous

مهم، خطیر، واجب، با اهمیت.

momentum

مقدار حرکت، مقدار جنبش آنی، نیروی حرکت آنی.

mon

(mono) پیشوند بمعنی ' یک ' و ' تک ' و ' واحد'.

monacid

( monoacid) یک اسیدی.

monaco

اهل موناکو، ناحیه ' موناکو ' واقع در جنوب شرقی فرانسه .

monad

یکه ، واحد، ذره بسیط که نیروی ترکیبی یک هیدروژن است، اتم، تک ، جوهر الهی.

monadic

تکین .

monadic operator

عملگر تکین .

monandrous

دارای یک شوهر.

monandry

یک شوهری، زندگی با یک شوهر، اعتیاد به یک شوهر.

monarch

سلطان ، پادشاه ، ملکه ، شهریار.

monarchic

وابسته به حکومت سلطنتی، وابسته به سلطنت.

monarchy

شهریاری، سلطنت مطلقه ، رژیم سلطنتی.

monastery

صومعه ، خانقاه راهبان ، دیر، رهبانگاه .

monastic

رهبانی.

monasticism

رهبانیت.

monaural

یک صدائی، یک صوتی.

moncontagious

غیر مسری.

monday

دوشنبه .

monecioius

( monoecious) ( زیست شناسی ) نر وماده ، یک پایه ، خنثی.

monestrous

دارای یک مرحله فحلیت در سال.

monetary

پولی.

monetary unit

واحد پولی.

monetize

بصورت پول در آوردن .

money

پول، اسکناس، سکه ، مسکوک ، ثروت.

money changer

صراف.

money of account

پول محاسباتی.

money order

حواله پستی وتلگرافی، حواله پول.

moneyary

پولی.

moneybags

کیف پول، ثروت.

moneylender

پول وام ده .

mongamist

طرفدار داشتن یک همسر، یک زنه یا یک شوهره .

monger

فروشنده ، دلال، تاجر، بازرگان ، فروختن .

mongol

( mongolian) مغولی.

mongolian

( mongol) مغولی.

mongolism

مرض بلاهت مغولی.

mongoloid

وابسته بمرض بلاهت مغولی.

mongoose

(ج. ش. ) نمس هندی، میمون پوزه دراز.

mongram

رمز حروفی، طغرا، امضای هنری.

mongrel

دورگه ، دو تخمه ، پست نژاد.

monies

پول ها، مسکوکات، وجوهات.

moniliform

مثل دانه های تسبیح، دانه دانه ، دارای فواصل دانه وار.

monism

اعتقاد وحدت خدا.

monition

اخطار، اندرز، آگاهی.

monitor

مبصر، دیده بانی کردن .آگاهی دهنده ، انگیزنده ، گوشیار، ( در رادیو ) به علائم رمزی مخابراتی گوش دادن ، مبصر.

monitor program

برنامه مبصر.

monitor routine

روال مبصر.

monitor system

سیستم مبصر.

monitor unit

واحد مبصر.

monitoring

دیده بانی.

monitory

وابسته به اخطار یا آگاهی یا انگیزه .

monk

راهب، تارک دنیا.

monkery

زندگی راهبی، رهبانیت، آئین رهبانیت.

monkey

بوزینه ، میمون ، تقلید در آوردن ، شیطنت کردن .

monkey wrench

(مک . ) کولیس، آچارفرانسه بزرگ .

monkeyishness

میمون صفتی.

monkeyshine

حقه ، حیله ، بامبول (prank).

monkhood

رهبانیت.

monnolingual

یک زبانی، فقط به یک زبان .

mono

(mon) پیشوند بمعنی ' یک ' و ' تک ' و ' واحد'.

monoacid

( monacid) یک اسیدی.

monocle

عینک یک چشمی.

monodist

نوحه سرا.

monody

نوحه ، مرثیه ، سرود عزا، آواز غم انگیز.

monoecious

( monecioius) ( زیست شناسی ) نر وماده ، یک پایه ، خنثی.

monogamous

دارای یک همسر.

monogamy

داشتن یک همسر، یک زنی، یک شوهری، تک گائی.

monogenesis

دارای یک ریشه یا اصل بودن .

monogenic

دارای یک ریشه واصل، دارای ریشه واصل مشترک ، بوجود آمده از یک پدر ومادر.

monograph

ویژه نگاشت، رساله درباره یک موضوع، امضائ با یک حرف، تک پژوهش.

monogynous

تک گزین .

monogyny

یک زنی، یک جفت گیری، یک زن گیری، داشتن یک زن .

monolith

یکپارچه ، تکسنگی، دارای یک سنگ .

monolithic

یک پارچه .

monolog

(monologue) تک سخنگوئی، صحبت یک نفری.

monologue

(monolog) تک سخنگوئی، صحبت یک نفری.

monomaia

جنون درمورد بخصوصی، وسواس در چیزی.

monometallic

مبنی بر یک فلز، دارای یک فلز.

monometer

شعر یک بحری، شعر یک وزنی.

monomial

تک حرفی، دارای فقط یک جمله ، یک زمانی، یک اصطلاحی.

monomolecular

دارای صخامت بقدر یک ملکول، یک ملکولی.

mononuclear

یک هسته ای، سلول یک هسته ای.

monophagy

آکل یک نوع غذا، یک نوع غذا خوری.

monophony

(مو. ) یک صدائی، دارای یک آهنگ ملودی.

monophthong

تک صدا، صدای ساده وتنها، صدای بسیط.

monophyletic

وابسته بیک ریشه واصل، متحد الاصل.

monoplane

هواپیمای یک باله .

monopolist

صاحب انحصار، وابسته بصاحب انحصار، سیاست انحصاری، انحصارگرای.

monopolization

انحصار طلبی، انحصار کردن .

monopolize

بخود انحصار دادن ، امتیاز انحصاری گرفتن .

monopoly

انحصار، امتیاز انحصاری، کالای انحصاری.

monorail

ترن آویزان ، ریل واحد مخصوص حرکت ترن یک چرخه .

monostable

تک پایا.

monostable flip flop

الاکلنگ تک پایا.

monostylous

یک ستونی، (گ . ش. ) دارای یک ساقه تخمدان .

monosyllabic

یک هجائی.

monosyllable

یک هجا.

monotheism

توحید، یکتا پرستی، اعتقاد به خدای واحد.

monotheistic

وابسته به توحید.

monotone

صدای یکنواخت، تکرار هماهنگ .یکنواخت.

monotonic

یکنواخت.

monotonous

یکنواخت، خسته کننده .

monotony

بی تنوعی، یک آهنگی، بی زیر وبم، یکنواختی.

monoxide

(ش. ) اکسیدی که اکسیژن وفلز آن برابر باشد.

monroe doctrine

دکترین مونرو، سیاست خارجی آمریکا مبنی بر مخالفت با گسترش نفوذ اروپا درنیمکره غربی.

monseigneur

ارباب من ، آقای من ، مسیو، کشیش کاتولیک .

monsieur

آقا، ارباب، مسیو.

monsoon

بادموسمی، موسم بارندگی.

monster

عفریت، هیولا، اعجوبه ، عظیم الجثه .

monstrosity

هیولائی، بی عاطفگی، شرارت بسیار، هیولا.

monstrous

غول پیکر، هیولا.

montage

عکسی که از چند قطعه عکس بهم چسبانده تشکیل شده باشد، قطعه ادبی یا موسیقی مرکباز قسمتهای گوناگون ، تهیه عکس های بهم پیوسته .

montan wax

موم سخت معدنی.

monte carlo method

روش مونت کارلو.

month

ماه ، ماه شمسی، ماه قمری، برج.

monthly

ماهیانه ، هر ماهه ، ماهی یکبار، یکماهه .

monticule

پشته ، تپه کوچک آتش فشانی، برآمدگی.

monument

مقبره ، بقعه ، بنای یاد بود، بنای یادگاری، لوحه تاریخی، اثر تاریخی.

monumentalize

بصورت یاد بود درآوردن .

moo

( درمورد گاو ) صدای گاو کردن ، صدای گاو.

mooch

ولگردی کردن ، تلکه کردن .

mood

حالت، حوصله ، حال، سردماغ، خلق، مشرب، وجه .

moody

بد اخلاق، اخمو، عبوس، ترشرو، بدخلق.

mool

خاک ، زمین خشک ، گور.

moola

( ز. ع. ) پول.

moolah

(ز. ع. ) پول.

moon

ماه ، مهتاب، سرگردان بودن ، آواره بودن ، ماه زده شدن ، دیوانه کردن ، بیهوده وقت گذراندن .

moon eyed

شبکور، روزبین ، خیره ومتحیر.

moonbeam

پرتوماه ، ماهتاب.

mooncalf

خل مادرزاد، احمق، ناقص الخلقه .

mooney

دیوانه .

moonflower

(گ . ش. ) توت خاردار هندی.

moonlet

(نج. ) قمر یا ماه کوچک ، ماهواره .

moonlight

نور مهتاب، مهتاب، مشروبات، بطور قاچاقی کار کردن .

moonlighter

کسیکه بطور قاچاقی کار میکند.

moonrise

طلوع ماه .

moonscape

منظره سطح ماه .

moonset

غروب ماه .

moonshine

ماهتاب، حرف پوچ.

moonshiner

قاچاقچی شبانه .

moonstone

یکجور سنگ مروارید نما، حجر القمر.

moonstruck

ماه زده ، دیوانه .

moony

دیوانه .

moor

زمین بایر، دشت، لنگر انداختن ، اهل شمال آفریقا، مسلمان .

moorage

محل مهار کشتی، بستنگاه .

moorhen

(ج. ش. ) مرغ جنگلی، آب کوپیل آمریکائی.

moorish

وابسته به اهالی شمال آفریقا.

moose

(ج. ش. ) گوزن شمالی.

moot

بحث، مجلس خطابه ومناظره ، انجمن ، شورا، مطرح کردن ، دادخواهی کردن ، قابل بحث.

moot court

دادگاه تمرینی دانشجویان حقوق.

mop

چوبی که کهنه یا پشم بر سر آن می پیچند ومانند جارو بکار میبرند، با چوب گردگیریپاک کردن (اطاق وغیره )، پاک کردن .

mop up

باکهنه پاک کردن ، از وجود دشمن پاک کردن .

mope

افسرده بودن ، افسرده کردن ، دلتنگ کردن .

moquette

پارچه مخمل نمای مخصوص فرش یا رویه صندلی.

mora

تعویق، تاخیر، مقیاس وزن شعر.

moraine

(ز. ش. ) سنگ وخاکی که در اثر توده یخ غلتان جابجا وانباشته شود، یخ سفت، یخ رفت.

moral

اخلاقی، معنوی، وابسته بعلم اخلاق، روحیه ، اخلاق، پند، معنی، مفهوم، سیرت.

morale

دلگرمی، روحیه ، روحیه جنگجویان ، روحیه افراد مردم.

moralist

فیلسوف یا معلم اخلاق، اخلاقی.

morality

سیرت، اخلاقیات، اخلاق.

moralization

اخلاق گرائی.

moralize

نتیجه اخلاقی گرفتن از، اخلاقی کردن .

morass

مرداب، باتلاق.

moratorium

(حق. ) مهلت قانونی، استمهال.

moray

(ج. ش. ) مارماهی.

morbid

ناسالم، ناخوش، ویژه ناخوشی، مریض، وحشت آور.

morbidity

ناخوشی، فساد، شیوع مرض، حالت مرض.

mordacious

گاز انبری، تند، تیز، سوز آور، محرق.

mordant

زننده ، جگرسوز، گوشه دار، نیشدار، ( رنگرزی ) ماده ثابت کننده ، ماده ثباتبکار بردن .

mordecai

مردخای.

more

بیشتر، زیادتر، بیش.

moreen

پارچه کلفت پرده ای.

morel

(گ . ش. ) قارچ مورکلای خوراکی.

morelle

(گ . ش. ) قارچ مورکلای خوراکی.

moreover

علاوه بر این ، بعلاوه .

mores

عادات، آداب، رسوم.

morganatic

ازدواج کننده باپست تراز خود.

morgue

مرده خانه ، جای امانت مردگانی که هویت آنها معلوم نیست، بایگانی راکد.

moribund

درحال نزع، در سکرات موت، روبه مرگ .

morisco

مغربی، عرب اسپانیولی، آرایش عربی.

mormon

فرقه مذهی مورمن .

morn

صبحدم، سحرگاه .

morning

بامداد، صبح، پیش از ظهر.

morning glory

(گ . ش. ) نیلوفر پیچ.

morning star

ستاره صبح، زهره .

mornings

هر بامداد، هر صبح.

moro

مسلمان جزایر فیلیپین ومالایا.

moroccan

مراکشی.

morocco

مراکش، کشور مغرب.

moron

آدم سبک مغز وکم عقل، آدم احمق وابله .

morose

ترشرو، کج خلق، عبوس، وسواسی.

morpheme

واحد معنی دار لغوی، کوچکترین واحد، بسیط کلمه ، واژک .

morpheus

( افسانه یونان ) الهه خواب، خواب پرور.

morphic

(ج. ش. ) وابسته به شکل، وابسته به شکل شناسی، خواب آلود.

morphin

جوهر منوم افیون ، مرفین .

morphinism

ابتلا به مرفین .

morphologist

دانشمند مورفولوژی.

morphology

تاریخ تحولات لغوی، ریخت شناسی.

morphophonemics

مبحث مطالعه صور مختلف یا تصاریف مختلفه یک لغت یا ریشه ، ریشه شناسی، علم صرف.

morphous

دارای شکل معین ومعلوم.

morrice

نوعی رقص شش نفری.

morris

نوعی رقص شش نفری.

morris chair

صندلی راحتی.

morrow

فردا، روز بعد.

morsecode

علائم رمز تلگرافی مرس.

morsel

لقمه ، تکه ، یک لقمه غذا، مقدار کم، لقمه کردن .

mort

کشتار، مقدار زیاد، زن ، جنس مونث، پیه خوک .

mortal

فانی، فناپذیر، از بین رونده ، مردنی، مرگ آور، مهلک ، مرگبار، کشنده ، خونین ، مخرب، انسان .

mortality

میرش، مرگ ومیر، متوفیات، بشریت.

mortar

هاون ، هاون داروسازی، خمپاره ، شفته ، ساروج کردن ، باخمپاره زدن .

mortgage

گرو، رهن ، گرونامه ، گروگذاشتن .

mortgagee

مرتهن ، گروگیر.

mortgager

(mortgagor) گروگذار، راهن .

mortgagor

(mortgager) گروگذار، راهن .

mortice

(mortise) مادگی زبانه ، کام، جای زبانه ، جفت کردن ، باکام محکم کردن .

mortician

مقاطعه کار کفن ودفن ، متصدی کفن ودفن .

mortification

ریاضت، پست کردن ، رنج، خجلت، فساد.

mortify

پست کردن ، ریاضت دادن ، کشتن ، آزردن ، رنجاندن .

mortise

(mortice) مادگی زبانه ، کام، جای زبانه ، جفت کردن ، باکام محکم کردن .

mortmain

انتقال ناپذیری، وقف، وقف کردن .

mortuary

مرده شوی خانه ، دفن ، مرده ای.

mosaic

وابسته به موسی، موسوی، ( باحرف کوچک ) موزائیک ، باموزائیک آراستن ، تکه تکه بهم پیوستن .

mosatble circuit

مدار تک پایا.

moses

حضرت موسی.

mosey

بحال گردش راه رفتن .

moslem

مسلمان ، مسلم.

mosque

مسجد.

mosquito

(ج. ش. ) پشه .

moss

خزه ، باخزه پوشاندن .

mossback

آدم کهنه پرست یا محافظه کار، ماهی یا لاک پشت پیر.

mossy

خزه مانند، خزه گرفته ، باتلاقی، سیاه آب.

mossyback

آدم کهنه پرست یا محافظه کار، ماهی یا لاک پشت پیر.

most

بیشترین ، زیادترین ، بیش از همه .

most capacitor

خازن ماس.

most favored

کامله الوداد.

most significant

پراهمیت ترین .

most transistor

ترانزیستور ماس.

mot

لطیفه ، بذله ، نکته ، ( م. ل. ) کلمه ، سخن نغز.

mote

دره ، خس، ریزه ، خال، نقطه ، خرده ، اتم.

motel

متل.

motet

سرود چند صدائی.

moth

(ج. ش. ) بید، پروانه ، حشرات موذی.

moth eaten

بیدزده ، بید خورده .

mothball

گلوله نفتالین وضد بید خوردگی.

mother

مادری کردن ، پروردن ، مادر، ننه ، والده ، مام، سرچشمه ، اصل.

mother hubbard

لباس گشاد زنانه .

mother in law

مادر زن ، مادر شوهر، نامادری.

mother of pearl

صدف مروارید.

mother tongue

زبان مادری.

mother wit

هوش، شعور، ادراک .

motherhood

مادری.

motherland

میهن ، مادر میهن .

motif

موتیف، موضوع، اصل، مایه اصلی، شکل عمده .

motile

جنبنده ، قادر بجنبش، قادر بحرکت.

motion

جنبش، تکان ، حرکت، جنب وجوش، پیشنهاد، پیشنهاد کردن ، طرح دادن ، اشاره کردن .حرکت.

motion picture

سینما.

motionless

بی حرکت.

motivate

انگیختن .تحریک کردن ، تهییج کردن ، دارای انگیزه شده .

motivation

انگیزه ، انگیختگی.انگیزش، محرک .

motive

انگیزه ، محرک ، داعی، سبب، علت، انگیختن .انگیزه .

motley

رنگارنگ ، آمیخته ، مختلط، لباس رنگارنگ دلقک ها، لباس چهل تکه .

motor

موتور، محرک .موتور، ماشین ، منبع نیروی مکانیکی، اتومبیل، حرکت دهنده ، اتومبیل راندن .

motor court

(motel) متل.

motor pool

گروهی از وسائط نقلیه برای مقاصد نظامی یا حمل ونقل بنوبت.

motor scooter

روروک موتوری.

motor torpedo boat

قایق موتوری سریع السیر اژدر انداز.

motor vehicle

وسیله نقلیه موتوری.

motorboat

قایق موتوری.

motorcade

کاروان موتوری.

motorcar

خودرو سواری.

motorcycle

موتورسیکلت.

motorist

ماشین سوار.

motorization

موتوری کردن .

motorize

موتوریزه کردن ، موتوری کردن .

motorman

راننده موتور.

motortruck

کامیون باری.

mottle

خالدار، لکه دار، لکه لکه ، ابری، رگه رگه ، با خال های رنگارنگ نشان گذاردن ، لکه دار کردن .

motto

شعار، سخن زبده ، پند، اندرز، حکمت.

moufflon

(ج. ش. ) قوچ کوهی.

mouflon

(ج. ش. ) قوچ کوهی.

moulage

( در جرم شناسی ) انگشت نگاری یا نگارش اثر چیزی برای کشف جرم.

mould

قالب، کالبد، فطرت، الگو، کپک ، کپک زدن .

moulder

قالب گر، خاک شدن ، پوسیدن .

mouldy

کپک زده ، کهنه وفاسد.

moult

پوست انداختن ، تولک رفتن ، پر ریختن ، موی ریختن .

mound

تپه ، پشته ، برآمدگی، خرپشته ، ماهور، با خاک ریز محصور کردن ، خاک ریزساختن .

mount

سوار کردن ، سوار شدن ، نصب کردن .(.n)کوه ، تپه ، (.viand .vt.n) بالارفتن ( باup)، سوار شدن بر، بلند شدن ، زیادشدن ، بالغ شدن بر، سوار کردن ، صعود کردن ، نصب کردن ، صعود، ترفیع، مقوای عکس، پایه ، قاب عکس، مرکوب ( اسب، دوچرخه وغیره ).

mountain

کوه ، ( بصورت جمع ) کوهستان ، کوهستانی.

mountain ash

(گ . ش. ) انواع تیس (sorbus).

mountaineer

کوه نورد، کوهستانی، کوه پیما، ساکن کوه ، کوه پیمائی کردن ، کوه نوردی کردن .

mountainous

کوهستانی، کوه مانند.

mountaintop

قله کوه .

mountant

صعود کننده ، بالا رونده ، سوار شونده ، متصاعد.

mountebank

شارلاتان ، آدم حقه باز، حقه بازی کردن .

mounted

سوار شده ، نصب شده .

mountie

پلیس سوار کانادا.

mounting

پایه ، نگین دار، آرایش، اسباب، سوار شدن یا کردن .

mourn

سوگواری کردن ، ماتم گرفتن ، گریه کردن .

mournful

سوگوار، عزادار.

mourning

سوگواری، عزاداری، ماتم، عزا، سوگ .

mouse

(ج. ش. ) موش خانگی، موش گرفتن ، جستجو کردن .

mousey

(mousy) موش دار، موش صفت.

mousing

کنجکاو، پوینده ، پویا، درتکاپو، موش گیری.

mousquetaire

تفنگ دار.

mousseline

موصلین ، نوعی چیت پشت نما، شیشه خط دار.

moustache

(mustachio) سبیل.

mousy

(mousey) موش دار، موش صفت.

mouth

دهان ، دهانه ، مصب، مدخل، بیان ، صحبت، گفتن ، دهنه زدن (به )، در دهان گذاشتن (خوراک )، ادا و اصول در آوردن .

mouth organ

(مو. ) ساز دهنی، ارغنون دهنی.

mouthful

لقمه ، دهن پر، مقدار.

mouthpart

زائده نزدیک دهان .

mouthpiece

دهانه ، لبه ، دهن گیر، سخنگو، عامل.

mouthy

دهان دار، پرحرف.

movable head

با نوک متحرک .

move

جنبیدن ، لوشیدن ، تکان دادن ، حرکت دادن ، بجنبش درآوردن ، بازی کردن ، متاثر ساختن ، جنبش، تکان ، حرکت، اقدام، ( دربازی) نوبت حرکت یابازی، بحرکتانداختن ، وادار کردن ، تحریک کردن ، پیشنهاد کردن ، تغییر مکان .حرکت، حرکت دادن ، حرکت کردن ، نقل مکان .

move mode

باب حرکت.

moveability

قابلیت حرکت.

moveable

قابل حرکت دادن .

moveless

بی حرکت.

movement

جنبش، تکان ، حرکت، تغییر مکان ، گردش، ( مو. ) وزن ، ضرب، نهضت.حرکت، جنبش.

mover

پیشنهاد دهنده ، پیشنهاد کننده ، تکان دهنده ، انگیزه .

movie

سینما.

moving head

با نوک متحرک .

moving picture

(picture motion) فیلم سینما، سینما.

moving staircase

(escalator) پله روان ، پله برقی، بالارو.

mow

چیدن ، علف چیدن ، چمن را زدن ، توده یونجه یا کاه .

mower

ماشین چمن زنی، علف چین ، مسخره ، شوخ.

mu

حرف دوازدهم الفبای یونانی، ( الکتریسیته ) فاکتور شدت نیروی لامپ الکترونی.

muazzn

(inzzmue) (عربی است ) موذن ، اذان گو.

much

زیاد، بسیار، خیلی بزرگ ، کاملا رشد کرده ، عالی، عالی مقام، تقریبا، بفراوانیدور، بسی.

much as

بهر اندازه که ، حتی اگر، با اینکه .

muciferous

دارای مخاط، بلغم دار.

mucilage

لعاب، لزوجت گیاه ، چسب، آب لیز.

mucin

(ش. ) ماده بزاقی.

muck

کود، کودتازه ، سرگین ، کثافت، پول، آلوده کردن ، خراب کردن ، زحمت کشیدن .

mucker

کناس، کودکش، پول جمع کن ، ول گردیدن .

muckrake

چنگال یا بیل کودکشی، ( در مورد روزنامه وافکار عمومی ) کثافات وافتضاحات راعلنیساختن .

mucky

کود دار، کثیف.

mucoid

مخاطی، بلغمی.

mucous

مخاطی.

mucus

خلط، بلغم، ماده مخطی، ماده لزج.

mud

گل، لجن ، گل آلود کردن ، تیره کردن ، افترا.

muddle

گیج کردن ، خراب کردن ، درهم وبرهم کردن ، گیجی، تیرگی.

muddleheaded

کودن ، خرف، گیج.

muddy

گل آلود، پر از گل، تیره ، گلی، گلی کردن .

mudguard

گلگیر.

mudslinger

تهمت زدن .

muezzin

(nzzmua) (عربی است ) موذن ، اذان گو.

muff

دست پوش، دست گرم کن ، بدبازیکن ، ناشی، خیطی بالا آوردن .

muffin

نوعی شیرینی یاکلوچه که گرماگرم باکره میخورند، بشقاب سفالی کوچک .

muffle

چیزی که صدا را از بین ببرد، صدا خفه کن ، پیچیدن ، دم دهان کسی را گرفتن ، چشمبستن ، خاموش کردن ، ساکت کردن .

muffler

شال گردن ، صدا خفه کن ، نمد، انبار لوله اگزوس.

mug

آبخوری، لیوان ، ساده لوح، دهان ، دهن کجی، کتک زدن ، عکس شخص محکوم.

muggy

گرم، خفه ، مرطوب، گرفته .

muhammadan

مسلمان ، محمدی.

muitiny

شورش، یاغیگری، فتنه ، طغیان کردن .

mulatto

زاده اروپائی وزنگی، دورگه .

mulberry

(گ . ش. ) توت سفید، توت معمولی، شاه توت.

mulch

کودگیاهی، پهن ، کودگیاهی دادن .

mulct

جریمه ، تاوان ، لکه ، عیب، جریمه کردن .

mule

قاطر.

muley

بی شاخ.

muliebrity

عالم نسوان ، وظایف زنانه ، زنانگی، مادینگی.

muliply

ضرب کردن ، تکثیر کردن ، زاد وولد کردن .

mulish

قاطر مانند، چموش، خیره سر، لجوج، کله شق، ترشرو.

mull

ململ نازک ، معطر کردن وبعمل آوردن مشروبات، ( باover) ژرف اندیشیدن .

mullah

( فارسی ) ملا، آخوند.

mullet

(ج. ش. ) شاه ماهی.

mulley

بی شاخ.

mullion

جرز یا آلت عمودی میان قسمت های پنجره ، جرز دار کردن .

multi address

با چند نشانی.

multi level

چند سطحی.

multi pass

چند گذری.

multi purpose

چند منظوره .

multi user

چند کاربری.

multi valued

چند ارز.

multiaddress

با چند نشانی.

multicellular

چند سلولی.

multichannel

چند مجرائی.

multichip

چند تراشه ای.

multicolored

رنگارنگ .

multicomputer

کامپیوتر چند گانه ، چند کامپیوتری.

multidimensional

چند بعدی، دارای ابعاد متعدد.

multidimentional

چند بعدی.

multifarious

گوناگون ، متعدد، بسیار، دارای انواع مختلف.

multifile reel

حلقه چند پرونده ای.

multifile search

جستجوی چند پرونده ای.

multifold

چند تا، چندین ، چند برابر، چندگانه .

multiform

چند شکلی، بسیار شکل، بسیار شکلی.

multikey

چند کلیدی.

multilateral

چند بر، چند پهلو، کثیر الاضلاع، چند جانبه .

multilevel

چند سطحی.

multimillionaire

میلیونری که ثروتش بچند میلیون برسد.

multimult

پیشوند بمعنی ' بسیار وزیاد ' و ' دارای تعداد زیاد ' و ' متعدد ' و ' بیشتر ' و' چند '.

multinomial

چند جمله ای.

multipartite

چند جزئی.

multipass

چند گذری.

multipass sort

جور کردن چند گذری.

multiped

بسیار پا، هزار پا.

multiphase

دارای چند نمود، ( برق ) چند فاز، چند حالتی.

multiple

چندین ، متعدد، مضاعف، چندلا، گوناگون ، مضرب، چند فاز، مضروب.چندگانه ، چند برابر، متعدد، مضرب.

multiple access

دستیابی چندگانه .

multiple address

با نشانی چندگانه .

multiple length

با درازی چندگانه .

multiple precision

دقت چند برابر.

multiple punch

منگنه چندگانه .

multiplex

چندتائی، متعدد، مرکب، ( درتلفن وتلگراف ) چند خبر را همزمان بر روی یک سیمفرستادن .تسهیم کردن ، تسهیم.

multiplexed

تسهیم شده .

multiplexing

تسهیم.

multiplexor

تسهیم کننده .

multiplexor channel

مجرای تسهیم کننده .

multipliable

قابل ضرب کردن ، قابل تکثیر.

multiplicable

قابل ضرب کردن ، قابل تکثیر.

multiplicand

(ر. ) بس شمرده ، مضروب.مضروب.

multiplicantion

ضرب، تکثیر.

multiplicantive

ضربی.

multiplication

بس شماری، ضرب، افزایش، تکثیر.

multiplicity

کثرت، تعدد.تعدد، بسیار.

multiplier

افزاینده ، وسیله افزایش، ماشین حساب ( مخصوص ضرب )، ( در برق ) دستگاه تقویتکننده ، افزایش دهنده ، چند برابر کننده ، ضرب کننده .مضروب فیه ، ضرب کننده ، تکثیر کننده .

multiply

ضرب کردن ، تکثیر کردن .

multipoint

چند نقطه ای.

multipoint circuit

مدار چند نقطه ای.

multipoint line

خط چند نقطه ای.

multipolar

چند قطبی.

multiprocessing

چند پردازی.

multiprocessor

چند پرداز.

multiprogrammed

چند برنامه ای.

multiprogramming

عملکرد چند برنامه ای.

multipurpose

چند منظوره .

multiracial

چند نژادی.

multiread feeding

خورش چند خواندنی.

multireel file

پرونده چند حلقه ای.

multirunning

چند رانشی.

multisequencing

عملکرد چند ترتیبی.

multistable

چند پایا.

multistage

چند مرحله ای.

multistation

چند ایستگاهی.

multitasking

عملکرد چند تکلیفی.

multitude

گروه ، گروه بسیار، جمعیت کثیر، بسیاری.

multitudinous

کثیر، بیشمار، انبوه .

multivalence

چند بنیانی.

multivalent

(ش. ) دارای چندین قدر، چندین بنیانی.

multivalued

چند ارز.

multivibrator

نوسان ساز.

mum

مادر، خاموشی، سکوت، شخص خاموش، ساکت بودن .

mumble

زیر لب سخن گفتن ، من من کردن .

mumbler

من من کننده ، کسیکه آهسته وناشمرده سخن میگوید.

mumbo jumbo

طلسم، ورد، سخنان نامفهوم.

mummer

بازیگر، هنرپیشه صامت، بازیگر نقابدار ایام نوئل.

mummery

لال بازی با نقاب، لودگی، زهد فروشی.

mummification

حنوط، مومیائی.

mummify

مومیائی کردن .

mummy

مومیا، جسد مومیا شده .

mump

خاموش وعبوس نشستن ، ترشرو بودن ، زیر لب گفتن ، فریب دادن ، گدائی کردن .

mumps

(طب) گوشک .

munch

جویدن ، چیزهای جویدنی، ملچ ملوچ کردن .

mundane

این جهانی، دنیوی، خاکی.

mungo

(گ . ش. ) گیاهی از تیره روناسیان .

municipal

وابسته بشهرداری، شهری.

municipality

شهردار، شهریا بخشی که دارای شهرداری است.

municipalize

بدست شهرداری دادن ، شهردار کردن ، شهر سازی.

munificence

بخشش، بخشندگی، دهش، کرم، کرامت، بذل.

munificent

بخشنده ، کریم.

muniment

سند، مدرک ، وسیله دفاع، لوازم.

munition

قلعه ، دفاع، مهمات، تدارکات، جنگ افزار تهیه کردن .

munjak

(muntjac، =muntjak) (ج. ش. ) گوزن کوچک آسیا.

muntjac

(munjak، =muntjak) (ج. ش. ) گوزن کوچک آسیا.

muntjak

(munjak، =muntjac) (ج. ش. ) گوزن کوچک آسیا.

mural

دیواری، دیوار نما، واقع بر روی دیوار.

murder

قتل، کشتار، آدمکشی، کشتن ، بقتل رساندن .

murderer

قاتل.

murderous

قاتل وار، کشنده ، سبع.

mure

(گرفتن ) سوراخ، مسدود کردن ، محصور کردن .

murk

تاریک ، تیره .

murky

تیره .

murmur

زمزمه ، سخن نرم، شکایت، شایعات، زمزمه کردن .

murrain

وبای گله ، گوشت مرده ، مرگ ومیر، وبائی.

muscadine

(گ . ش. ) انگور مشک ، باده انگور مشک .

muscatel

( باده ) انگور مشک ، انگور یا شراب موسکاتل.

muscle

ماهیچه ، عضله ، نیروی عضلانی، بزور وارد شدن .(mussel) (ج. ش. ) صدف دو کپه ای، صدف باریک دریائی ورودخانه ای.

muscle bound

دارای عضلات سفت وسخت، غیر قابل ارتجاع، سفت.

muscovite

اهل مسکو، روسی.

muscular

عضلانی.

muscular dystrophy

( طب ) تحلیل وفاسد عضلانی ( که مرضی است ارثی ).

muscularity

عضلانی بودن .

musculature

وضع وترتیب ماهیچه ها، ساختمان عضلانی.

muse

اندیشه کردن ، تفکر کردن ، در بحر فکر فرو رفتن ، تعجب کردن ، در شگفت ماندن ، شگفت، ( باحرف بزرگ ) الهه شعر وموسیقی.

museum

موزه .

mush

حریره آرد ذرت، خمیر نرم، ( در رادیو ) صدای مزاحم، پارازیت، خش خش، حریره آردذرت تهیه کردن ، سفر پیاده در برف، پیاده در برف سفرکردن ، احساسات بیش از حد.

mushroom

قارچ، سماروغ، بسرعت رویاندن ، بسرعت ایجاد کردن .

mushy

حریره یاخمیرمانند، احساساتی.

music

موزیک ، موسیقی، آهنگ ، خنیا، رامشگری.

music box

جعبه محتوی ساز کوکی.

music hall

اطاق ساز ورقص، سالن موسیقی.

musical

موزیکال، دارای آهنگ ، موسقی دار.

musician

خنیاگر، موسیقی دان ، نغمه پرداز، ساز زن ، نوازنده .

musicianship

نوازندگی.

musicologist

موسیقی شناس.

musicology

موسیقی شناسی.

musing

متفکر، فکور، تفکر آمیز، غرق در افکار.

musk

مشک ، غالیه ، بوی مشک ، نافه مشک .

musket

تفنگ فتیله ای، شاهین کوچک نر.

musketeer

تفنگدار.

musketry

تیراندازی، تفنگ ، تفنگ ها.

muskmelon

(گ . ش. ) خربوزه تخم قند، تیل.

muskrat

(ج. ش. ) موش آبی، کر موش، خز این موش.

musky

مشکبار، مشک دار.

muslim

(moslem =) مسلمان .

muslin

یکجور پارچه پشت نما که از آن جامه های زنانه و پرده درست میکنند، چیت موصلی.

muss

درهم وبرهم یاکثیف کردن ، تلاش، تقلا، کوشش، بهم خوردگی، درهم وبرهمی.

mussel

(muscle) (ج. ش. ) صدف دو کپه ای، صدف باریک دریائی ورودخانه ای.

mussy

کثیف، بهم خورده .

must

باید، بایست، میبایستی، بایسته ، ضروری، لابد.

mustache

سبیل.

mustachio

سبیل، بروت.

mustang

اسب وحشی، گور اسب.

mustard

خردل، درخت خردل.

mustard plaster

مشمع خردل.

muster

(ارتش ) لیست اسامی، فراخواندن ، احضار کردن ، جمع آوری کردن ، جمع شدن ، جمعآوری، اجتماع، آرایش، صف.

muster out

بخدمت خاتمه دادن .

muster roll

دفتر اسامی افراد نظامی وافسران یک منطقه یا کشتی.

musty

کپک زده ، بوی ناگرفته ، پوسیده ، کهنه .

mutability

تغییر پذیری، ( مج. ) بی ثباتی، بیقراری، تلون .

mutable

تغییر پذیر، بی ثبات، ناپایدار.

mutant

تغییر پذیر، دم دمدمی.

mutate

تغییر دادن .

mutation

جهش، تغییر، دگرگونی، تحول، طغیان ، انقلاب، شورش، تغییر ناگهانی.

mute

گنگ ، لال، بی صدا، بی زبان ، صامت، کسر کردن ، خفه کردن .

mutilate

معیوب کردن .ناقص، فلج، قلب وتحریف شده ، بی اندام کردن ، اخته کردن ، ناقص کردن ، فلجکردن ، تحریف شدن .

mutilation

قطع عضو، تحریف.معیوب سازی، نقص.

mutineer

شخص یاغی، شخص متمرد، سرباز یاغی.

mutinous

یاغی.

mutter

من من ، غرغر، لند لند، سخن زیر لب، من من کردن ، جویده سخن گفتن ، غرغر کردن .

mutton

گوشت گوسفند ( یک ساله وبیشتر )، گوسفند.

mutual

متقابل، دو جانبه .دوسره ، از دو سره ، بین الاثنین ، دو طرفه .

mutual fund

شرکتی که بکار خرید سهام شرکتهای دیگر مبادرت کند.

mutualism

اصول همکاری، همزیستی دوموجود.

mutualistic

بین الاثنینی.

mutuality

دوسره بودن ، تقابل.

mutualization

دو طرفه سازی.

mutualize

دوسره ساختن ، بطور مشترک امری را انجام دادن ، همزیستی کردن .

mutually exclusive

دو به دو ناسازگار، مانعه الجمع.

muzzle

پوزه ، پوزه بند، دهان بند، دهنه ، سرلوله هفت تیر یاتفنگ ، پوزه بندزدن ، مانع فعالیت شدن .

muzzy

گرفته ، گیج.

my

مال من ، متعلق بمن ، مربوط بمن ، ای وای.

myalgia

درد ماهیچه ، درد عضله .

myasthenia

( طب ) سستی ماهیچه ، ضعف عضلانی.

mycelium

(گ . ش. ) میسلیوم، رشته رشدکننده قارچ، توده بهم بافته مولد قارچ وباکتری.

mycenaean

(mycenian) اهل شهر ' مسین ' قدیم یونان ، آثار هنری وتفوق سیاسی نواحی مجاوراین ناحیه .

mycenian

(mycenaean) اهل شهر ' مسین ' قدیم یونان ، آثار هنری وتفوق سیاسی نواحی مجاوراین ناحیه .

mycetophagous

قارچ خوار (fungivorous).

mycetozoan

قارچ لجنی، کپک لجنی، وابسته به قارچ لجنی.

mycologist

ویژه گر قارچ شناسی.

mycology

قارچ شناسی، سماروغ شناسی.

mycophagy

قارچ خواری، سماروغ خواری.

mycosis

( طب ) ناخوشی قارچی، بیماری قارچی.

mydriasis

( طب ) اتساع زیاد مردمک چشم.

myelencephalon

مغز حرام، بصل النخاع، قسمت عقب مغز.

myelin

(تش. ) چربی پی (pey)، پیه غلاف عصب.

myelin sheath

(تش. ) ماده سفید چربی که غلاف بعضی اعصاب را میپوشاند.

myelogenic

(myelogenous) وابسته بمغز استخوان .

myelogenous

(myelogenic) وابسته بمغز استخوان .

myeloid

(تش. ) مانند مغز استخوان .

myeloma

( طب) تومور بدخیم سلول های مغز استخوان .

myna

(mynah) (ج. ش. ) مرغ مینا.

mynah

(myna) (ج. ش. ) مرغ مینا.

myocardiograph

اسبابی که حرکات قلب را ترسیم میکند، قلب نگار.

myocarditis

( طب ) آماس ماهیچه قلب، ورم عضله قلب.

myocardium

ماهیچه قلب، عضله قلب، میان دل.

myogenic

وابسته به ریشه ماهیچه .

myoglobin

پروتئینی محتوی آهن قرمز در عضله ( شبیه هموگلوبین ).

myology

( تش. - طب ) ماهیچه شناسی.

myoma

( طب ) غده بافت ماهیچه ، غده ماهیچه ای.

myoneural

عضلانی وعصبی.

myope

آدم نزدیک بین .

myopia

( طب ) نزدیک بینی.

myosin

پروتئین اساسی عضله .

myosotis

(گ . ش. ) گل فراموشم مکن .

myriad

ده هزار، هزارها، بیشمار.

myriameter

ده هزار متر.

myriapod

(myriopod) (ج. ش. ) هزار پا.

myriopod

(myriapod) (ج. ش. ) هزار پا.

myrmecologyt

(ج. ش. ) مورشناسی، مطالعه علمی مورچگان .

myrmecophagous

مورچه خوار، تغذیه کننده از مورچه .

myrrh

(گ . ش. ) مر، درخت مرمکی، نوعی صمغ.

myrtle

(گ . ش. ) مورد سبز، پروانش، گل تلفونی.

myself

خودم، شخص خودم، من خودم.

mystagogue

مفسر اسرار دین .

mystagogy

تفسیر رموز دینی، نماز عشائ ربانی.

mysterious

اسرار آمیز، مرموز، مبهم.

mystery

رمز، راز، سر، معما، صنعت، هنر، حرفه ، پیشه .

mystic

متصوف، اهل تصوف، اهل سر، رمزی.

mysticism

تصوف، عرفان ، فلسفه درویش ها.

mystification

گیج سازی، مشکل وپیچیده سازی.

mystify

گیچ کردن ، رمزی کردن .

mystique

جذبه وشهرت معنوی، جیبه عرفانی.

myth

افسانه ، اسطوره .

mythical

افسانه آمیز، اسطوره ای.

mythicize

بصورت افسانه یا اسطوره در آوردن .

mythographer

اسطوره نویس، افسانه نگار.

mythologer

متخصص علم الاساطیر، افسانه شناس.

mythologic

اساطیری، وابسته به اساطیر.

mythologist

اساطیر شناس، افسانه شناس.

mythologize

بصورت افسانه در آوردن .

mythology

افسانه شناسی، اساطیر، اسطوره شناسی.

mythomania

جنون دروغ یا اغراق گوئی.

mythopoeia

ایجاد افسانه ، افسانه سازی، رواج افسانه .

mythopoetic

اساطیر سازی، وابسته به خلق اسطوره .

mythos

افسانه ، علم اساطیر.

N

n

چهاردهمین حرف الفبای انگلیسی، چهاردهم.

n address instruction

دستور العمل با N نشانی.

n adic

N تائی.

n adic operation

عمل N تائی.

n ary

N تائی.

n ary operation

عمل N تائی.

n ary operator

عملگر N تائی.

n cube

مکعب N بعدی.

n level logic

منطق N سطحی.

n tuple

N جائی.

n type material

ماده نوع 'ان '.

n type semiconductor

نیمه هادی نوع N.

n way switch

گزینه N راهی.

nab

قاپیدن ، دستگیر کردن ، توقیف.

nabber

توقیف کننده ، قاپنده .

nabid

(nabidae =) (ج. ش. )خانواده کک و ساس و حشرات، خون آشام.

nabidae

(nabid =) (ج. ش. )خانواده کک و ساس و حشرات، خون آشام.

nabob

نواب، نایب السلطنه ، پولدار.

naboom

(گ . ش. ) نوعی درخت فرفیون .

nacre

(ج. ش. ) صدف مروارید، مروارید.

nadir

نظیرالسمت، حضیض، ذلت، سمت القدم.

nadiral

حضیضی.

naevus

(nevus =) (طب) خال مادر زادی، خال گوشتی.

nag

اسب کوچک سواری، اسب پیر و وامانده ، یابو، فاحشه ، عیبجوئی کردن ، نق زدن ، آزار دادن ، مرتبا گوشزد کردن ، عیبجو، نق نقو.

nagger

شخص نق زن .

naggin

(=noggin) سطل چوبی، لیوان چوبی، سر، سرانسان .

naiad

(افسانه یونان ) حوری موجد دریاچه رودخانه ، (گ . ش. ) نیلوفرآبی، مهروی شناگر.

naif

( naive) ساده و بی تکلف، بیریا، ساده ، بی تجربه ، خام.

nail

ناخن ، سم، چنگال، چنگ ، میخ، میخ سرپهن ، گل میخ، با میخ کوبیدن ، با میخ الصاق کردن ، بدام انداختن ، قاپیدن ، زدن ، کوبیدن ، گرفتن .

nainsook

پارچه نخی و سبک وزن ساده لباسی و پرده ای.

naive

( naif) ساده و بی تکلف، بیریا، ساده ، بی تجربه ، خام.

naivete

(naivety) سادگی، بی ریائی، خام دستی.

naivety

( naivete) سادگی، بی ریائی، خام دستی.

naked

برهنه ، عریان ، عادی، لخت.

namby

(pamby =) بی مزه ، بی روح، ساختگی و بی مغز.

name

نام.نام، اسم، نام و شهرت، آبرو، علامت، نامیدن ، بنام صداکردن ، نام دادن ، مشهور، نامدار.

nameable

شایسته نام بردن ، نامبردنی.

nameless

بی نام.

namely

یعنی، بنام، با ذکر نام، برای مثال.

nameplate

پلاک اسم.

namesake

همنام، هم اسم، کسی که بنام دیگری نام گذاری شود.

nand

نقیض و.

nand element

عنصر نقیض و.

nand gate

دریچه نقیض و.

nand operation

عمل نقیض و.

nand operator

عملگر نقیض و.

nanny

پرستار بچه .

nanny goat

بز ماده .

nanoseconde

میلیاردیم ثانیه ، نانوثانیه .

naos

(cella =) ضریع یا محل استقراربت در معابد یونان .

nap

چرت، خواب نیمروز، چرت زدن ، (درپارچه و فرش ) خواب، پرز.

napalm

ماده مخصوص تغلیظ بنزین وتهیه بمب آتش زا و پرتاب شعله ، بمب آتشزا.

nape

پشت گردن ، پس گردن ، قفا، هیره .

naperian logarithm

لگاریتم نپری.

napery

سفره و ملافه های خانه ، دستمال سفره و سفره و غیره .

naphtha

نفتا، بنزین سنگین .

naphthalene

(ش. ) هیدروکربن بفرمول H8 01C، نفتالین .

naphthol

(ش. ) نفتل، یکی از مشتقات نفتالین .

napiform

شلغمی شکل، شلجمی.

napkin

دستمال سفره ، دستمال، سینه بند، پیش انداز.

napoleon

ناپلئون ، چکمه پاشنه بلند، ناپلئونی.

napper

چرت زننده ، چرت زن .

nappy

(درفرش ) کلفت و پرزدار، خواب دار، قدری مست، لول، چموش، آبجوی قوی.

narcissism

عشق بخود، خود پرستی.

narcissist

عاشق خود.

narcissus

(گ . ش) نرگس، ( افسانه یونان ) جوان رعنائی که عاشق تصویرخودشد.

narcolepsy

(طب)حالت خواب آلودگی و میل شدیدبه خواب، حمله خواب.

narcosis

حالت بی حسی وخواب آلودگی، بیحالی.

narcotic

مخدر، مسکن ، مربوط به مواد مخدره .

narcotize

داروی مسکن دادن ، تخدیر کردن .

naris

منخرین ، سوراخ بینیمهره داران .

nark

(انگلیس) مامور خفیه پلیس، جاسوسی کردن ، آزردن .

narrate

داستانی را تعریف کردن ، داستان سرائی کردن ، نقالی کردن ، شرح دادن .

narration

گویندگی، داستان ، داستانسرائی، توصیف.

narrative

روایت، شرح.قصه ، شرح، داستان ، داستانسرائی، حکایت، روایت.

narrator

گوینده ، راوی، گوینده داستان .

narrow

تنگ ، کم پهنا، باریک ، دراز و باریک ، کم پهنا، محدود، باریک کردن ، محدود کردن ، کوته فکر.

narrow minded

کوتاه نظر، کوته فکر، بدون سعه نظر، دهاتی.

narthex

ایوان غربی کلیسا، هشتی.

narwal

(narwhale، =narwhal)(ج. ش. )نهنگ دریائی قطب شمال.

narwhal

(narwhale، =narwal) (ج. ش. ) نهنگ دریائی قطب شمال.

narwhale

(narwhal، =narwal)(ج. ش. )نهنگ دریائی قطب شمال.

nasal

وابسته به بینی، وابسته به منخرین ، خیشومی.

nasality

وابستگی به بینی.

nasalization

تودماغی کردن .

nasalize

ازبینی ادا کردن (حروف)، تو دماغی حرف زدن .

nascence

(=nascency) تازه پیدا شدگی، نوظهوری و آغازی، تولد.

nascency

(=nascence) تازه پیدا شدگی، نوظهوری و آغازی، تولد.

nascent

پیدایش یافته ، درحال تولد.

nasturtium

(گ . ش. ) گل لادن (majus Tropaeolum).

nasty

کثیف، نامطبوع، زننده ، تند و زننده ، کریه .

natal

زایشی، مولودی.

natality

میزان زاد و ولد، تعداد زایش وموالید جدید.

natant

( در مورد جانوران ) شناور یا متحرک درآب.

natarize

دفتر اسناد رسمی را اداره کردن ، محضر داری کردن ، گواهی رسمی کردن .

natation

فن شنا، شناوری، شناگری.

natatorial

(natatory =) وابسته به شنا.

natatorium

استخر شنا، شناگاه .

natatory

(natatorial =) وابسته به شنا.

nates

کپل ها، کفل ها، هرچیزی شبیه کفل.

nation

ملت، قوم، امت، خانواده ، طایفه ، کشور.

nation state

حکومت متشکل از یک قوم یا یک ملت.

national

ملی، قومی، وابسته به قوم یاملتی، تبعه ، شهروند.

national guard

گارد ملی.

national income

درآمد ملی.

national park

باغ ملی.

nationalism

ملت پرستی، ملت گرائی، ملیت، ناسیونالیزم.

nationalist

ملت گرای، ملت دوست، طرفدار ملت، ناسیونالیست.

nationality

ملیت، تابعیت.

nationalization

ملی سازی.

nationalize

ملی کردن ، ملی شدن .

nationwide

در سرتاسر کشور.

native

بومی، اهلی، محلی.

native language

زبان بومی.

nativism

مساعدت با بومیان ، بومی پرستی.

nativity

(باthe) تولد عیسی، پیدایش، ولادت.

natty

آراسته ، قشنگتر، پاکیزه ، ماهر، چالاک .

natural

طبیعی، سرشتی، نهادی، ذاتی، فطری، جبلی، بدیهی، مسلم، استعداد ذاتی، احمق، دیوانه .طبیعی، عادی.

natural history

تاریخ طبیعی.

natural language

زبان طبیعی.

natural logarithm

لگاریتم طبیعی.

natural number

عددطبیعی.

natural resources

منابع طبیعی.

natural selection

فلسفه انتخاب اصلح در طبیعت.

naturalism

طبیعت گرائی، فلسفه طبیعی، مذهب طبیعی، سبک ناتورالیسم.

naturalist

معتقد به فلسفه طبیعی.

naturalization

قبول تابعیت، خوگیری.

naturalize

بتابعیت کشوری در آمدن ، پذیرفته شدن ( درکشور)، جزو زبانی وارد شدن (کلمات)، بومی شدن ( گیاه و جانور)، طبیعی شدن .

nature

طبیعت، ذات، گوهر، ماهیت، خوی، آفرینش، گونه ، نوع، خاصیت، سرشت، خمیره .

naught

(=nought) هیچ، عدم، نیستی، صفر، نابودی، بی ارزش.

naughty

شیطان ، بدذات، شریر، نا فرمان ، سرکش.

nausea

دلآشوب، حالت تهوع، حالت استفراغ، انزجار.

nauseate

بالاآوردن ، حالت تهوع دست دادن ، متنفر ساختن ، از رغبت انداختن ، منزجرکردن .

nauseating

تهوع آور.

nauseous

تهوع آور.

nautical

دریائی، مربوط به دریانوردی، ملوانی.

nautical mile

میل دریائی انگلیس معادل فوت، میل دریائی آمریکامعادل/ فوت.

nautilus

(ج. ش. ) حلزونهای گرمسیری مارپیچی جنوب اقیانوس ساکن و اقیانوس هند.

naval

وابسته به کشتی، وابسته به نیروی دریائی.

nave

سالن کلیسا یا سایر سالنهای بزرگ .

navel

(تش. ) ناف، سره (مج. ) میان ، وسط.

navicular

زورقی شکل، زورقی، استخوان ناوی.

navigability

قابلیت کشتیرانی.

navigable

قابل کشتیرانی.

navigate

کشتیرانی کردن ، هدایت کردن (هواپیماو غیره )، طبیعت، ذات، گوهر، ماهیت، خوی، آفرینش، گونه ، نوع، خاصیت.

navigator

کشتیران ، دریانورد، هدایت گر.

navvy

کارگر غیر ماهر، کارگرحفار، ماشین حفاری.

navy

نیروی دریائی، بحریه ، ناوگان ، کشتی جنگی.

navy bean

(گ . ش. ) لوبیای چشم بلبلی سفید.

navy yard

محوطه مخصوص لنگر اندازی ناوگان .

nay

نه ، خیر، رای منفی.

nazarene

اهل ناصره جلیل در یهودیه نصرانی.

nazi

عضو حزب نازی آلمان هیتلری.

naziism

( ismzna) اصول نازی.

nazism

( iismzna) اصول نازی.

ne plus ultra

حداعلای ترقی، بالاترین درجه ، ذروه .

neanderthal

وابسته به انسان غارنشین ، وابسته به انسان وحشی و اولیه ، خیلی کهنه .

neap

خفیف ترین جزر و مد، کهکشند.

neapolitan

وابسته به شهر ناپل.

near

نزدیک ، تقریبا، قریب، صمیمی، نزدیک شدن .

near random

دستیابی تقریباتصادفی.

nearly

تقریبا، فریبا.

nearsighted

نزدیک بین .

neat

پاکیزه ، تمیز، شسته و رفته ، مرتب، گاو.

neatherd

گله بان ، چوپان ، گاو دار.

neb

نوک ( مخصوصا نوک لاک پشت و پرنده )، منقار، بینی، پوزه ، دهان .

nebula

(نج. ) سحاب، توده های عظیم گازو گرد مابین فواصل ستارگان جاده شیری، لکه ، میغ، ابر.

nebular

سحابی، میغی، مبهم.

nebulosity

حالت گازی، حالت ابری، حالت غباری.

nebulous

تار، محو، شبیه سحاب، بشکل ابر، تیره .

necessarily

لزوما.

necessary

لازم، واجب، ضروری، بایسته ، بایا.

necessitate

ایجاب کردن ، مستلزم بودن .ناگزیر ساختن ، بایسته کردن ، بایستن ، واجب کردن ، مجبورکردن .

necessitous

بایسته ، لازم، واجب.

necessity

بایستگی، ضرورت، نیاز، نیازمندی، لزوم، احتیاج.

neck

گردن ، گردنه ، تنگه ، ماچ و نوازش کردن .

neckerchief

دستمال گردن ، کاشکل.

necklace

گردن بند.

necktie

کراوات.

necrology

آمار متوفیات، ثبت اموات، آگهی فوت.

necromancer

غیبگو، ساحر.

necromancy

غیبگوئی( از طریق ایجاد رابطه با مردگان ).

necrophagia

مردار خواری، علاقه به اجساد.

necropolis

گورستان ، شهر اموات.

necrosis

مردن نسوج زنده ، فساد، بافت مردگی، مردگی.

nectar

شراب لذیذ خدایان یونان ، شهد، شربت، نوش.

nectarine

(گ . ش. ) هلوی شیرین و آبدار، شلیل.

nee

تولد یافته ، زاده ، موسوم به ، نامیده شده ، یعنی.

need

نیاز، لزوم، احتیاج، نیازمندی، در احتیاج داشتن ، نیازمند بودن ، نیازداشتن .

needful

لازم، ضروری، نیازمند، ناگزیر، مایحتاج.

needle

سوزن ، سوزن سرنگ و گرامافون و غیره ، سوزن دوزی کردن ، با سوزن تزریق کردن ، طعنه زدن ، اذیت کردن .سوزن ، عقربه .

needless

بی نیاز.

needlework

کار سوزن دوزی، گلدوزی.

needn't

(not =need) لازم نیست.

needs

لزوما، بر حسب لزوم، ناگزیر، نیازها.

needy

نیازمند.

neer

(never =) هرگز.

ne'er do well

آدم بیکاره ، آدمی که امید بهبودی برایش نیست.

nefarious

شریر، زشت، نابکار، بدکار، شنیع، ناهنجار.

negate

نفی کردن ، خنثی کردن .منفی کردن ، خنثی کردن ، بلا اثر کردن .

negation

(=negative) منفی، خنثی کردن ، منفی کردن .نفی، خنثی سازی.

negative

منفی.(=negation) منفی، خنثی کردن ، منفی کردن .

negative feedback

بازخوردمنفی.

negative film

فیلم منفی.

negative logic

منطق منفی.

negativism

منفی گرائی، منفی بافی.

negativity

حالت منفی بودن .

negator

نافی، خنثی کننده .

neglect

فروگذاری، فروگذار کردن ، غفلت، اهمال، مسامحه ، غفلت کردن .

neglectful

سر بهوا، مسامحه کار.

neglige

(=negligee) لباس توی خانه بانوان .

negligee

(=neglige) لباس توی خانه بانوان .

negligence

قصور، اهمال، فراموشکاری، غفلت، فرو گذاشت.

negligent

مسامحه کار، بی دقت، فرو گذار، برناس.

negligibility

ناچیزی.

negligible

ناچیز، جزئی، بی اهمیت، قابل فراموشی.

negotiable

قابل مذاکره ، قابل تبدیل به پول نقد.

negotiant

( negotiator) مذاکره کننده .

negotiate

گفتگو کردن ، مذاکره کردن ، به پول نقد تبدیل کردن ( چک و برات)، طی کردن .

negotiation

مذاکره .

negotiator

( negotiant) مذاکره کننده .

negress

زن سیاه پوست.

negro

زنگی، سیاه ، کاکا، سیاه پوست.

negrophile

طرفدار سیاه پوست.

negrophobe

بیمناک از نژاد سیاه .

neigh

شیهه کشیدن ( مثل اسب)، شیهه اسب.

neighbor

(neighbour) همسایه ، نزدیک ، مجاور، همسایه شدن با.

neighborhood

( neighbourhood) همسایگی، مجاورت، اهل محل.

neighbour

(neighbor) همسایه ، نزدیک ، مجاور، همسایه شدن با.

neighbourhood

( neighborhood) همسایگی، مجاورت، اهل محل.

neinlet

رگه کوچک ، وریدکوچک .

neither

نه این و نه آن ، هیچیک ، هیچیک از این دو.

nematology

(ج. ش. ) کرم شناسی.

nemesis

الهه انتقام، کینه جوئی، انتقام، قصاص.

neo

پیشوند بمعنی جدید.

neoanthropic

نو انسانی، وابسته به انسان جدید، شبیه انسان جدید.

neocene

(ز. ش. ) قسمت اخیر عهد سوم زمین شناسی.

neoclassic

سبک نئوکلاسیک ، احیا کننده سبک های قدیمی.

neogenesis

تولید جدید، تجدید، نوزایش.

neolith

آلت سنگی مربوط به عصر حجر جدید، نو سنگ .

neolithic

وابسته به عصر حجر جدید، نوسنگی.

neologism

واژه جدید، لغت اختراعی، نوواژه .

neology

نوپردازی، استعمال واژه یا اصطلاح جدید.

neon

گاز نئون ، چراغ نئون ، شبیه روشنائی نئون .

neon lamp

لامپ نئون .

neophyte

جدید الایمان ، کارآموز، مبتدی، نوچه .

neoplatonic

وابسته به فلسفه افلاطونی جدید.

neoplatonism

مکتب افلاطونیون جدید.

neoscholasticism

نهضت ادبی ادبای کاتولیک قرن نوزدهم.

neoteric

نوزاده ، تازه بدنیا آمده ، جدید، تازه ، نویسنده تازه .

neozoic

(ز. ش. ) وابسته بعهد زمین شناسی که از پایان دوره مسوزوئیک تا امروزه است.

nepali

نپالی، اهل نپال.

nepenthe

داروی غمزدا، چیزی که غم و غصه را بزداید.

nephelometer

ابرسنج.

nephew

پسر برادر، پسر خواهر، پسر برادر زن و خواهر شوهر و غیره .

nephoscope

ابربین ، ابر سنج.

nephrogenic

کلیوی، ایجادشده در کلیه ، منشعب از کلیه .

nephrosis

(طب) بیماری کلیه که بیشتر لوله های کلیوی را مبتلا میکند.

nepotism

خویش و قوم پرستی، انتصاب برادر زاده یا خواهر زاده و اقوام نزدیک به مشاغل مهماداری.

neptune

الهه اقیانوس، نپتون ، (نج. ) ستاره نپتون .

nereid

(افسانه یونان ) هریک از پنجاه حوری دریائی که دختران نروس بوده اند.

neritic

وابسته به منطقه یا کمربند ساحلی.

nerts

(ز. ع. ) مزخرف، مهمل.

nervation

رگبرگ آذین ، رگ و پی، اعصاب، ساختمان عصبی، شبکه عصبی.

nerve

عصب، پی، رشته عصبی، وتر، طاقت، قدرت، قوت قلب دادن ، نیرو بخشیدن .

nerve center

مرکز عصبی، (مج. ) مرکز فرماندهی.

nerve racking

(wrack nerve = ) خسته کننده اعصاب، دشوار.

nerve wrack

(racking nerve = ) خسته کننده اعصاب، دشوار.

nerveless

بی عصب، بی غیرت.

nervous

عصبی مربوط به اعصاب، عصبانی، متشنج، دستپاچه .

nervous nellie

آدم ترسو و بی اثر، آدم محافظه کار و بی خاصیت.

nervous system

(تش. ) سلسله عصب، دستگاه پی.

nervure

رگبرگ ، رگ بال، رگه اصلی، شاهرگ ، رگه بندی جانور.

nervy

پر عصب، پر رگ و پی، نیرومند، عصبانی، پر رو.

nescience

نادانی، اعتقاد باینکه حقایق غائی را نمیتوان بوسیله قیاس عقلانی فکر درک نمود.

ness

دماغه ، برجستگی.

nest

آشیانه ، لانه ، آشیانه ای کردن .آشیانه ، لانه ، آسایشگاه ، پاتوق، لانه ساختن ، آشیان کردن ، آشیان گرفتن ، درمحل محفوظی جای گرفتن ، پیچیدن .

nest egg

تخمی که درلانه مرغ میگذارند تا مرغ تخم کند، مایه ، اندوخته .

nested

تودرتو، آشیانه ای.

nesting

تودرتوئی، آشیانه ایبودن .

nesting storage

انباره تودرتو، انباره پشته ای.

nestle

آشیان گرفتن ، لانه کردن ، آسودن ، در آغوش کسی خوابیدن .

nestling

جوجه آشیانه ، بچه پرندگان ، آشیان گیری.

nestor

(افسانه یونان ) پیر مرد مشاور و عاقل جنگ تروا، پیر دانا و مشاور، پیرمرد.

nestorian

کلیسای نسطوری قدیم ایران .

net

تور، توری، دام، شبکه ، تارعنکبوت، تور ماهی گیری و امثال آن ، خالص، ویژه ، خرج دررفته ، اساسی، اصلی، بدام افکندن ، با تورگرفتن ، شبکه دارکردن ، بتورانداختن .شبکه ، تور، خالص.

net winged

دارای بال مشبک .

nether

واقع در پائین ، در زیر، زیر، پائین ، واقع در زیر.

netherlands

هلند.

nethermost

پست ترین ، اسفل، پائین ترین ، زیر ترین .

netherworld

عالم اموات، عالم اسفل.

netting

شبکه بندی، شبکه ، توری دوزی، تور سازی.

nettle

(گ . ش. ) گزنه ، انواع گزنه تیغی گزنده ، بوسیله گزنه گزیده شدن ، (مج. ) ایجاد بی صبری و عصبانیت کردن ، برانگیختن ، رنجه داشتن .

nettlesome

(=irritating) آزاردهنده ، رنج آور.

network

شبکه ، شبکه توری، شبکه ارتباطی، وابسته به شبکه .شبکه .

network analyser

شبکه کاو، تحلیل کننده شبکه .

neural

عصبی، وابسته بعصب، وابسته به سلسله اعصاب.

neuralgia

(طب) درد اعصاب، درد عصبی، مرض عصبی، پی درد.

neurasthenia

(طب ) سر درد و حساسیت بی مورد، ضعف اعصاب.

neuritis

پی آماس، التهاب یا آماس و زخم عصبی که دردناک است و سبب ناراحتی عصبی و گاهیفلج میگردد.

neurogenic

پی زاد، ایجاد کننده بافت عصبی، دارای ریشه عصبی.

neurologic

وابسته به عصب شناسی یا پی شناسی.

neurologist

ویژه گر اعصاب.

neurology

عصب شناسی، بحث علمی عصب شناسی، پی شناسی.

neuromuscular

وابسته باعصاب و عضلات، عصبی و عضلانی.

neuron

رشته مغزی و ستون فقراتی، یاخته عصبی.

neuropath

دچار اختلالات عصبی.

neurosis

(طب) اختلال اعصاب، اختلال روانی، نژندی.

neurotic

آدم عصبانی، دچار اختلال عصبی، عصبی، نژند.

neurotoxic

مخدر اعصاب.

neuter

خنثی کردن ، اخته کردن ، وابسته به جنس خنثی، خنثی، بی طرف، بی غرض، اسم یا صفتی که نه مذکر و نه مونث است، خواجه .

neutral

خنثی، بی طرف.بیطرف، بدون جانبداری، خنثی، بیرنگ ، نادر گیر.

neutral spirits

الکل سفید.

neutral transmission

مخابره خنثی.

neutral zone

منطقه خنثی، منطقه بی طرف.

neutralism

سیاست بی طرفی.

neutrality

بیطرفی، نادرگیری.

neutralization

خنثی سازی، بیطرف کردن .

neutralize

خنثی کردن ، بطور شیمیائی خنثی کردن .

neutron

نیوترون ، ذره بدون بارالکتریکی.

never

هرگز، هیچگاه ، هیچ وقت، هیچ، ابدا، حاشا.

never and eless

با اینحال، با این وجود، علیرغم، هنوز، باز.

nevermore

هرگز دیگر، دیگر ابدا.

nevus

(naevus =)(طب) خال مادر زادی، خال گوشتی.

new

تازه ، جدید، نو، اخیرا، نوین ، جدیدا.

new line character

دخشه تعویض سطر.

new testament

کتب عهد جدید مسیحیان .

new world

نیمکره غربی یا دنیای جدید، آمریکا.

new year

سال نو، سال جدید.

new year's day

روز اول ژانویه که آغاز سال نو مسیحیان است.

newborn

نوزاد، تازه زائیده شده ، تازه تولد شده .

newcomer

تازه وارد، نوآیند.

newel

تیرمیان پلکان مارپیچ، پایه نرده .

newfashioned

امروزی، مطابق مد روز، تازه .

newfound

جدید الاکتشاف، جدید الاختراع، تازه پیداشده ، نوظهور، بدیع.

newfoundland

(جغ. ) جزیره نیوفاوندلند.

newly

بتازگی، اخیرا.

newlywed

تازه ازدواج کرده ، تازه داماد، تازه عروس.

newmoon

هلال ماه نو، اول ماه .

news

خبر، اخبار، آوازه .

news conference

مصاحبه و کنفرانس مطبوعاتی.

news vendor

روزنامه فروش.

newsboy

پسر روزنامه فروش.

newscast

اخباررادیوئی یا تلویزیونی، خبر پراکندن .

newsletter

خبرنامه .

newsman

روزنامه فروش، خبرنگار، گوینده اخبار.

newsmonger

(=gossipy) خبرکش، خبرچین .

newspaper

روزنامه ، روزنامه نگاری کردن .

newspaperman

روزنامه نگار، صاحب و گرداننده روزنامه .

newsprint

ماشین چاپ روزنامه ، طبع روزنامه .

newsreel

فیلم اخبار جاری روز.

newsstand

روزنامه فروشی، دکه روزنامه فروشی.

newsworthy

قابل توجه عامه برای درج در روزنامه ، قابل انتشار، جالب و بموقع.

newsy

پرخبر، دارای اخبار زیاد.

newt

(ج. ش. ) سوسمار آبی، سمندر آبی.

newton

نیوتن ، واحد نیرو در دستگاه . S. K. M.

newtonian

وابسته به سر اسحق نیوتن و کشفیات او.

next

بعد، دیگر، آینده ، پهلوئی، جنبی، مجاور، نزدیک ترین ، پس ازآن ، سپس، بعد، جنب، کنار.

next of kin

نزدیک ترین خویشاوندان ، منسوب بلافصل، وارث بلافصل.

next state function

تابع حالت بعدی.

nexus

سلسله ، پیوند.اتصال، رابطه ، رابطه داخلی، گروه متحد.

niacin

(ش. ) نیاسین ، اسید نیکوتینیک .

niagara

رودخانه و آبشار نیاگارا.

nib

نوک قلم، نوک ، دسته ، قلم تراشیدن .

nibble

لقمه یا تکه کوچک ، گاز زدن ، اندک اندک خوردن ، مثل بز جویدن .

nice

نازنین ، دلپسند، خوب، دلپذیر، مطلوب، مودب، نجیب.

nicene

وابسته باعتقاد نامه نیسن .

nicene creed

اعتقاد نامه نیسن .

nicety

ظرافت، خوبی، دلپذیری، مطلوبی، احتیاط، دقت.

niche

تو رفتگی در دیوار، طاقچه ، توی دیوار گذاشتن .

nick

شکستگی، شکاف، دندانه ، موقع بحرانی، سربزنگاه ، دندانه دندانه کردن ، شکستن .

nickel

نیکل، ورشو، سکه پنج سنتی، آب نیکل دادن .

nickel celay line

خط تاخیری نیکلی.

nickel silver

آلیاژی مرکب از مس و روی و نیکل، ورشو.

nicker

شیهه ، شیهه کشیدن ، خنده کردن .

nicknack

(nickname، =knickknack) کنیه ، نام خودمانی، کنیه دادن ، ملقب کردن .

nickname

(nicknack، =knickknack) کنیه ، نام خودمانی، کنیه دادن ، ملقب کردن .

nicotiana

(گ . ش. ) توتون ، گیاه توتون .

nicotine

(ش. ) نیکوتین .

nicotinic

وابسته به نیکوتین .

nictitate

چشمک زدن ، برهم زدن پلک چشم.

nidget

احمق، گیج، کودن .

nidicolous

در آشیانه قرار گرفته ، هم آشیانه .

nidification

آشیانه سازی.

niece

خویش و قوم مونث، دختر برادر یا خواهر و غیره .

niello

سیاه قلم، مینای سیاه ، سیاه قلم زدن .

nifty

خیلی خوب، جذاب، زیرک ، چالاک ، نکته دان .

niggard

آدم خسیس، آدم تنگ چشم، لئیم.

niggardly

خسیس، چشم تنگ ، خسیسانه .

nigger

کاکاسیاه ( بتحقیر)، سیاه پوست.

niggle

ور رفتن ، وقت گذراندن ، خرده گرفتن .

niggling

اندک ، ایراد گیر.

nigh

نزدیک ، قریب، مجاور، تقریبا، نزدیک شدن .

night

شب، غروب، شب هنگام، برنامه شبانه ، تاریکی.

night blind

شبکور.

night owl

آدم شب زنده دار.

night raven

(ج. ش. ) مرغ حق، مرغ شب خوان .

night robe

( nightgown) لباس خواب.

nightcap

شب کلاه ، مشروب قبل از خواب.

nightclothes

( nightdress) لباس خواب.

nightclub

کاباره ، کاباره رفتن .

nightdress

( =nightclothes) لباس خواب.

nightfall

شب هنگام، شبانگاه .

nightgown

لباس شب، پیژامه .

nightingale

(ج. ش. ) هزاردستان ، بلبل.

nightjar

(ج. ش. ) بوف اروپائی.

nightlong

تمامی شب، در سرتاسرشب، از سرشب تا بامداد.

nightly

شبانه ، هر شب.

nightmare

خفتک ، کابوس، بختک ، خواب ناراحت کننده و غم افزا.

nightmarish

کابوس مانند، ترسناک .

nightstick

چوب قانون ، باتوم پاسبان .

nighttide

شب هنگام، جزر و مد شبانه .

nighttime

شب، شبانگاه ( یعنی ازمغرب تاسپیده دم).

nightwalker

کسیکه شب در خواب راه میرود، فاحشه ، جانور شب پر.

nigrescence

سیاهی، سیاه شدگی، تیرگی، سیاه چردگی.

nigrescent

سیاهپوست، سیاه شونده .

nigritude

سیاهی، تاریکی.

nihilism

پوچ گرائی، اعتقاد به تباهی و فساد دستگاههای اداری و لزوم از بین رفتن آنها، انکار همه چیز، عقاید نهیلیستی.

nihilist

منکر همه چیز، پوچ گرا.

nihility

پوچی، هیچی، عدم.

nike

(افسانه یونان ) الهه پیروزی.

nil

پوچ، هیچ.صفر، هیچ، معدوم.

nile

رود نیل.

nill

بی میل بودن ، نخواستن ، انکار کردن .

nilotic

وابسته به رود نیل.

nim

دزدیدن ، کش رفتن .

nimble

چست، جلد، فرز، چابک ، چالاک ، زرنگ ، تردست.

nimbus

هاله ، اوهام، ابر بارانی.

nimiety

زیادی، حشو و زواید، بیاعتدالی، اطناب.

niminy piminy

نازک نارنجی و ژستی، فاقد نیرو، کم اثر، بی روح.

nimrod

نمرود، ستمگر.

nincompoop

ساده لوح، احمق.

nine

عدد نه ، نه عدد، نه تا، نه نفر، نه چیز، نه تائی.

ninefold

نه برابر، نه بخشی.

ninepin

بازی بولینگ با میله چوبی.

nines complement

متمم نسبت به .

nineteen

عدد نوزده ، نوزدهمین مرتبه ، نوزده تائی.

nineteenth

نوزدهمین .

ninetieth

نودمین ، نودمین درجه یا مرتبه .

ninety

نود، عدد نود، نود نفر، نودچیز.

ninny

احمق، کودن .

ninon

پارچه نرم و مواج ابریشمی.

ninth

نهمین ، نهمین مرتبه ، یک نهم، درنهمین درجه .

nip

نیشگون ، گازگرفتن ، کش رفتن ، جوانه زدن ، شکفتن ، مانع رشدونموشدن ، ببادانتقادگرفتن ، دراثرسرما بیحس شدن ، صدمه زدن ، دردناک بودن ، جفت جفت زدن ، پریدن ، جیمشدن ، چیز، چیزی، جزئی، نیش، زخمزبان ، سرمازدگی(گیاه وجوانه ها)، طعمتندوتیز(مثلفلفل)، سوزش، دزدی،

nip and tuck

پهلو به پهلو، تقریبا برابر.

nipper

منگنه ، فندق شکن ، قند شکن گاز انبری.

nipping

سرد، گزنده ، تند.

nipple

نوک پستان ، نوک غده ، پستانک مخصوص شیربچه ، ازنوک پستان خوردن .

nipponese

ژاپنی.

nippy

زننده ، طعنه آمیز، سوزش دار، تند و تیز، چالاک .

nisus

تقلا، اراده ، تمایل، میل.

niter

(nitre) (ش. ) natron، شوره اشنان ، نیترات سدیم.

nitid

روشن ، براق، شفاف.

nitrate

(ش. ) نیترات، نمک معدنی یا نمک آلی جوهر شوره ، نیترات سدیم یا پتاسیم، شوره ، به نیترات تبدیل کردن .

nitre

(niter) (ش. ) natron، شوره اشنان ، نیترات سدیم.

nitric

دارای نیتروژن با ظرفیت بالا.

nitrogen

ازت، نیتروژن .

nitrogenize

با نیتروژن ترکیب کردن ، تبدیل به ازت کردن ، دارای نیتروژن کردن .

nitroglycerin

(ش. ) ترکیبروغنی سنگین بفرمول 3(NO2 O) H5 C3.

nitrous

دارای شوره ، شوره دار، دارای نیتروژن با طرفیت پائین .

nitwit

آدم پریشان حواس، آدم کله خشک و احمق.

nix

حوری دریائی، هیچ، هیچکس، رای مخالف دادن ، وتو کردن ، منع کردن ، اصلا، بهیچ وجه ، نه خیر.

nmono filament

( nonofil) تاریا رشته واحد تاب نخورده .

no

(.n)(. No) =number، (.adj and . adv) پاسخ نه ، منفی، مخالف، خیر، ابدا.

no man's land

زمین بلاصاحب و غیر مسکون ، باریکه زمین حد فاصل بین نیروی متخاصم و نیروی خودی.

no one

( nobody) هیچکس.

no op instruction

دستورالعمل بی اثر.

no par

( value par no) بدون ارزش واقعی، بی ارزش.

no par value

(par no) بدون ارزش واقعی، بی ارزش.

no show

مسافری که جا برای خود محفوظ کرده ولی برای سفر حاضر نمیشود.

noah

نوح پیغمبر.

nob

دستیگره ، قلنبه ، سر، ضربت بر سر، کسیکه از طبقات بالاباشد.

nobble

بطرف خود آوردن ، طرفدار خود کردن ، سرقت کردن ، سواستفاده کردن ، جرزدن ، تقلب کردن .

nobby

قلنبه ، درجه یک ، اعلی، ظریف، خیلی شیک ، عالی.

nobel prize

جایزه نوبل.

nobility

نجابت، اصالت خانوادگی، طبقه نجبا.

noble

آزاده ، اصیل، شریف، نجیب، باشکوه .

nobleman

نجیب زاده .

noblesse

نجبا، اشراف، اشرافیت.

noblesse oblige

بزرگواری و سخاوتمندی، نشانه نجیب زادگی.

nobody

هیچ کس، هیچ فرد، آدم بیاهمیت، آدمگمنام.

nocent

زیان رسان ، مضر، مقصر.

nock

سوفار، جای زه کمان ، شکاف میان کفل ها، پیکان بر زه گذاشتن ، زه کردن .

noctambulation

(noctambulism) راه رفتن در خواب، خواب (مخصوصا خواب هیپنویتزم)، شبگردی.

noctambulism

(noctambulation) راه رفتن در خواب، خواب (مخصوصا خواب هیپنویتزم)، شبگردی.

noctiluca

فسفر، شب تاب، تاژکداران شب تاب دریائی.

nocturn

عبادت نیمه شب، سحر خوانی، شبانه .

nocturnal

شبانه ، عشائی، واقع شونده در شب، نمایش شبانه .

nocturne

(مو. ) قطعه موسیقی دل انگیز و رویائی، نقاشی از منظره شب.

nocuous

زیان آور، مضر.

nod

تکاندادن سر بعلامت توافق، سرتکان دادن ، باسراشاره کردن ، تکان سر.

nodal

گرهی، واقع درنزدیک گره ، عقده ای.گره ای.

nodality

وابستگی به گره ، نزدیکی به گره .

noddle

پشت سر، پشت گردن ، سر، کله .

node

گره ، اشکال، دشواری، برآمدگی، ورم، غده ، منحنی.گره .

nodose

(nodous) دارای برآمدگی های مشخص، گره دار، قنبلی.

nodous

( nodose) دارای برآمدگی های مشخص، گره دار، قنبلی.

nodular

گره دار، ورم کرده ، قلنبه شده ، گره گره .

nodule

قلنبه کوچک ، کلوخه ، برآمدگی، عقده .

nodulose

(nodulous) قلنبه دار، دارای برآمدگی های ریز.

nodulous

(nodulose) قلنبه دار، دارای برآمدگی های ریز.

nodus

گره ، اشکال، گرفتاری.

noel

عید نوئل، سرود میلاد مسیح، جشن میلاد مسیح.

noetic

شخص دانا و فکور، ادراکی، معرفتی، هوشی، ذهنی، قیاس منطقی.

nog

(nogg) میخ بزرگ چوبی، زرده تخم مرغ که بامشروب مخلوط شده باشد(eggnog).

nogg

(nog) میخ بزرگ چوبی، زرده تخم مرغ که بامشروب مخلوط شده باشد(eggnog).

noggin

(=naggin) سطل چوبی، لیوان چوبی، سر، سرانسان .

nohow

بهیچوجه ، ابدا، بهر حال، ناجور.

noise

خش، اختلال، پارازیت، سروصدا.صدا، شلوغ، سر وصدا، قیل و قال، طنین ، صدا راه انداختن ، پا رازیت، شایعه و تهمت.

noise generator

خش زا.

noise level

میزان خش.

noise margin

تفاوت خش.

noiseless

بی صدا.

noisome

مضر، زیان بخش، بدبو، کریه ، نامطلوب.

noisy

پر سر وصدا.پرخش، پرسروصدا، شلوغ.

noisy mode

باب پرخش.

nom de plume

اسم مستعار نویسندگان ، کنیه .

nomad

کوچ گر، بدوی، چادر نشین ، ایلیاتی، خانه بدوش، صحرانشین .

nomadic

چادر نشین ، وابسته به کوچ گری.

nomadism

صحرانشینی، کوچ گری.

nomen

اسم، نام.

nomenclator

فهرست لغات و اسامی، کنیه دهنده ، لقب دهنده .

nomenclature

فهرست واژه ها و اصطلاحات یک علم یا یک فن ، مجموعه لغات، نام، فهرست علائم و اختصارات.

nomenclauture

نام گذاری، فهرست اصطلاحات.

nominal

اسمی، صوری، جزئی، کم قیمت.اسمی.

nominal bandwidth

پهنای بانداسمی.

nominal value

ارزش اسمی.قیمت اسمی، سهمی، قیمت واقعی سهم که روی آن نوشته شده .

nominalism

فلسفه صوری.

nominate

کاندید کردن ، نامیدن ، معرفی کردن ، نامزد کردن .

nomination

نام گذاری، کاندید، تعیین ، نامزدی (در انتخابات).

nominative

(حالت ) کنائی، حالت فاعلی، فاعلی، کاندید شده ، تعیین شده .

nominee

نامزد، کاندید شده ، منصوب، تعیین شده ، ذینفع.

nomological

وابسته به قانون ، شبیه قانون ، منطبق با قانون .

non

پیشوندی است بمعنی >منفی< یا >خیر< و غیر.

non ambiguous

نامبهم، غیرمبهم.

non compos mentis

دارای فکر معلول، فاقدقوه تعقل و ادراک .

non contiguous

ناهمجوار، غیرهمجوار.

non deterministic

غیرقطعی.

non existent code

رمزناموجود.

non numeric

غیرعددی.

non placet

رای منفی.

non return to zero

بدون بازگشت به صفر.

non scheduled

زمان بندی نشده .

non uniform

غیریکسان ، غیریکنواخت.

nonage

فاقد اهلیت قانونی، صغیر، خردی، عدم بلوغ، عدم رشد.

nonagenarian

آدم نود ساله ( یاکمتر از صد سال)، نود ساله .

nonagon

ضلعی، گوشه .

nonaligned

غیر متعهد، ناهم پیمان .

nonalignment

نا هم پیمانی، عدم تعهد.

nonce

فعلا، مقصود فعلی، عجالتا.

nonchalance

سهل انگاری، لاقیدی، پشت گوش فراخی.

nonchalant

سهل انگار، اهمال کار، مسامحه کار، بی علاقه .

noncombatant

غیر مبارز، افراد غیر نظامی.

noncommissioned officer

افسر دون رتبه ، درجه دار، افسر وظیفه .

noncommittal

رد کننده ، غیر صریح، غیر مشخص.

nonconductor

جسم غیر هادی، نارسانا.

nonconformist

ناپیرو، نامقلد، معاند، ناموافق، مخالف کلیسای رسمی، خود رای.

nonconformity

ناپیروی، عدم رعایت، عدم تشابه ، عدمموافقت، معاندت، ناهمنوائی.

noncooperation

عدم همکاری.

nondescript

غیرقابل طبقه بندی، وصف ناپذیر، نامعین .

nondestructive

غیرمخرب.

nondestructive read

خواندن غیرمخرب.

nondisjunction

نافصل.

none

هیچ، هیچیک ، هیچکدام، بهیچوجه ، نه ، ابدا، اصلا.

nonentity

چیز غیر موجود، جیز وهمی و خیالی، عدم.

nonequality gate

دریچه نابرابری.

nonerasable storage

انباره پاک نشدنی.

nonesuch

چیز بی نظیر.

nonetheless

بااین وجود، با اینحال.

nonexecutable

اجراناپذیر.

nonexecutable statement

دستورالعمل اجراناپذیر.

nonfeasance

قصور در انجام امری، اهمال.

nonferrous

بدون مواد آهنی، غیرآهنی، فلزات غیر آهنی.

nonidentity operation

عمل ناهمانی.

nonillion

عدد یک با صفر.

noninductive

غیر هادی، غیر قابل القا مغناطیسی.

nonintervention

سیاست عدم مداخله ، سیاست کناره گیری، عدم مداخله .

noninverting input

ورودی غیروارونگر.

nonlinear

غیرخطی.

nonlinear optimization

بهینه سازی، غیر خطی.

nonlinear programming

برنامه ریزی غیر خطی.

nonlocking

قفل ناشدنی.

nonmetal

غیر فلز.

nonmetallic

غیر فلزی.

nonnegative

نامنفی، غیر منفی.

nonnegative number

عدد نامنفی.

nonofil

( filament nmono) تاریا رشته واحد تاب نخورده .

nonohmic device

دستگاه غیر اهمی.

nonpareil

غیر مساوی، بی همتا، بی نظیر.

nonpartisan

بیطرف.

nonplus

پریشانی، آشفتگی، بی تصمیمی، بی تصمیم، بی تصمیم بودن ، پریشان کردن .

nonposetive

نامثبت، غیر مثبت.

nonproductive

نافر آور، غیر مولد، غیر تولیدی.

nonprogrammed halt

توقف برنامه ریزی نشده .

nonrelocatable

جابجاناپذیر.

nonrepresentational

غیر طبیعی، مصنوعی، غیرحاکی.

nonresidence

(nonresidency) عدم اقامت، غیر مقیم ( بودن )، غیر ساکن .

nonresidency

(nonresidence) عدم اقامت، غیر مقیم ( بودن )، غیر ساکن .

nonresistance

عدم مقاومت.

nonrestrictive

غیرحصری، عام.

nonsense

یاوه ، مهمل، مزخرف، حرف پوچ، بیمعنی، خارج از منطق.

nonsensical

مزخرف، چرند.

nonsensicalness

یاوگی، چرندی، مهملی، بیمعنی گری.

nonsequitur

نامربوط، عدم تعقیب، عدم استنباط قضایا، غیر منطقی.

nonsignificant

غیر مشخص، غیر معین ، نامعلوم، کم اهمیت.

nonstop

بدون توقف، یکسره .

nonsuit

(حق. ) عدم تعقیب.

nonsupport

عدم پشتیبانی، عدم پرداخت خرجی یا نفقه .

nonsyllabic

بدون هجائی، غیر هجائی.

nonterminal

غیر پایانی.

nonterminal symbol

نماد غیر پایانی.

nonunion

کسیکه عضو اتحادیه کارگری نیست، غیر وابسته بسندیکای کارگری.

nonuse

عدم استفاده ، بیمصرفی.

nonverbal

غیر شفاهی، غیرزبانی، بدون احتیاج باستفاده از زبان .

nonviable

غیر قابل رشد سریع، کند و بد رشد کننده .

nonvolatile

( درمورد مایعات و غیره ) غیرفرار.

nonzero

غیر صفر.

noodle

رشته فرنگی، ماکارونی، احمق، ابداع کردن .

nook

گوشه ، قطعه زمین پیش آمده ، برآمدگی.

noon

نیمروز، ظهر، وسط روز.

noonday

ظهر، وسط روز، نیم روز.

nooning

استراحت نیمروز، هنگام ظهر، ناهار.

noontide

نیمروز، ظهر، اوج، بالاترین نقطه .

noontime

موقع ظهر، نیمروز.

noose

کمند، خفت، دام، بند، تله ، در کمند انداختن .

nopal

(گ . ش. ) انحیر هندی (از جنس nopalea).

nope

نفی، جواب منفی.

nor

نه این و نه آن ، هیچ یک ( با neither وnot بکار میرود).نقیض یا.

nor gate

دریچه نقیض یا.

nordic

وابسته به شمالاروپا، شمالی.

norm

هنجار، اصل قانونی، قاعده ، ماخذ قانونی، مقیاس یا معیار، حد وسط، معدل.

normal

عادی، معمول، طبیعی، میانه ، متوسط، به هنجار.عادی، معمولی، هنجار.

normal exit

درروی عادی.

normal form

صورت عادی، صورت هنجار.

normal range

محدوده عادی.

normal school

دانش سرا، دارالمعلمین .

normal termination

پایان عادی.

normality

حالت عادی، به هنجاری.عادی بودن ، هنجاری.

normalization

عادی شدن .هنجارسازی.

normalize

بصورت عادی و معمولی در آوردن ، طبیعی کردن ، تحت قانون و قاعده در آوردن .هنجار کردن .

normalized

هنجار، هنجار شده .

normalized form

صورت هنجار.

normally closed contact

اتصال معمولا بسته .

normally open contact

اتصال معمولا باز.

norman

اهل نرماندی، از نژاد نرمان .

normative

هنجاری، قاعده ای، اصولی، معیاری، قانونی، اصلی.

norse

اهل اسکاندیناوی، مربوط به اسکاندیناوی.

norseman

( northman) اسکاندیناوی باستانی.

north

شمال، شمالی، باد شمال، رو به شمال، در شمال.

north pole

قطب شمال.

north star

(نج. ) ستاره قطبی.

northbound

عازم شمال.

northeast

شمال خاوری، شمال شرقی، شمال شرق.

northeaster

باد شمال خاوری، نسیم شمال شرقی.

northeastern

شمال شرقی، مربوط به شمال شرقی.

northeastward

بطرف شمال شرقی، شمال شرقی.

norther

بیشتر بطرف شمال، شمالی، باد سرد شمالی.

northerly

شمالی.

northern

شمالی، ساکن شمال، باد شمالی.

northern lights

شفق شمالی، نور فجر شمالی ( قطب).

northerner

اهل شمال.

northman

( norseman) اسکاندیناوی باستانی.

northward

(northwards) بسوی شمال، شمالا، رو بشمال، قسمت شمالی.

northwards

(northward) بسوی شمال، شمالا، رو بشمال، قسمت شمالی.

northwest

شمال باختری، شمال غرب، شمال غربی.

northwester

باد شمال غربی، طوفان شمال غربی.

northwestern

شمال غربی.

northwestwards

بطرف شمال غربی، روبشمال غربی.

norway

نروژ.

norwegian

نروژی.

nose

بینی، عضو بویائی، نوک بر آمده هر چیزی، دماغه ، بو کشیدن ، بینی مالیدن به ، مواجه شدن با.

nose cone

دماغه مخروطی شکل نوک موشک و راکت، مخروط دماغه .

nose dive

شیرجه ناگهانی در هواپیما، تنزل ناگهانی قیمت، ناگهان شیرجه رفتن یا تنزل کردن .

noseband

رودماغی، پوز بند اسب.

nosebleed

رعاف، خون دماغ.

nosegay

دسته گل، گلدسته ، دسته گل یا یک دسته علف.

nosepiece

رو دماغی، پوزه بند، پل عینک .

nosey

(nosy) دارای شامه تیز، فضول.

nosology

مبحث شناسائی و تقسیم بندی امراض.

nostalgia

دلتنگی برای میهن ، احساس غربت.

nostalgic

دلتنگ ، غریب.

nostril

سوراخ بینی، منخر.

nostrum

داروئی که علاج هر درد باشد، علاج هر چیز.

nosy

(nosey) دارای شامه تیز، فضول.

not

نه خیر، حرف منفی.نقیض، نقض، نفی.

not circuit

مدار نقض، مدار نفی.

not operation

عمل نقض، عمل نفی.

nota bene

قابل توجه ، توجه شود.

notability

برجستگی، اهمیت، شهرت.

notable

شخص بر جسته ، چیز برجسته ، جالب توجه .

notarial

وابسته به دفتر اسناد رسمی.

notarization

گواهی محضری و رسمی.

notary public

دفتر اسناد رسمی، صاحب محضر.

notate

نماد کردن ، یادداشت برداشتن ، یاد داشت کردن ، یادداشتی.

notation

نشان گذاری.نماد سازی، یاد داشت، ثبت، توجه ، بخاطر سپاری، حاشیه نویسی.

notch

شکاف، بریدگی، شکاف چوبخط، سوراخ کردن ، شکاف ایجاد کردن ، چوبخط زدن ، فرورفتگی.

note

(مو. ) کلید پیانو، آهنگ صدا، نوت موسیقی، خاطرات، یادداشت ها( درجمع)، تذکاریه یادداشت کردن ، ثبت کردن ، بخاطر سپردن ، ملاحظه کردن ، نوت موسیقی نوشتن .یاداشت، تبصره ، توجه کردن ، ذکر کردن .

notebook

کتابچه یادداشت، دفتر یادداشت، دفتر تکالیف درسی.

noted

برجسته ، مورد ملاحظه .

noteworthy

قابل توجه ، قابل دقت، مورد توجه ، باارزش.

nothing

هیچ، نیستی، صفر، بی ارزش، ابدا.

notice

آگهی، خبر، اعلان ، توجه ، اطلاع، اخطار، ملتفت شدن ، دیدن ، شناختن .ملاحضه کردن ، اخطار، آگهی.

noticeable

قابل ملاحضه ، برجسته .قابل توجه .

notification

اخطار، آگاه سازی.اطلاع، اخطار، تذکر.

notify

اخطار کردن ، آگاه ساختن .آگاهی دادن ، اعلام کردن ، اخطار کردن .

notion

(notional) تصور، اندیشه ، فکر، نظریه ، خیال، ادراک ، فکری.تصور، مفهوم.

notional

(notion) تصور، اندیشه ، فکر، نظریه ، خیال، ادراک ، فکری.

notoriety

انگشت نمائی، رسوائی، بدنامی.

notorious

بدنام رسوا.

notwithstanding

باوجود اینکه ، علی رغم، باوجود، بدون توجه .

nougat

شیرینی بادام دار، نان بادامی.

nought

(=naught) عدم، هیچ.

noumenal

وابسته به معنویات و خدایان .

noumenon

(فلسفه کانت) مجرد، وجود مجرد، معقولات، معنویات.

noun

اسم، نام، موصوف.

nourish

قوت دادن ، غذا دادن ، خوراک دادن ، تغذیه .

nourishing

مغذی، مقوی.

nourishment

غذا، قوت، خوراک ، تغذیه .

nous

عقل، خرد، قوه ادراک .

nouveau riche

(فرانسه ) تازه بدوران رسیده .

nova

(نج. ) ستاره ای که نور آن چند روزی زیاد شده و دوباره کم شود، فانی ستاره ، نو اختر.

novaculite

ساوسنگ .

novation

ابتکار، ابداع، نوسازی.

novel

نو، جدید، بدیع، رمان ، کتاب داستان .

novelet

(novelette) داستان کوتاه .

novelette

(novelet) داستان کوتاه .

novelist

رمان نویس.

novelistic

وابسته به داستان و رمان .

novelize

بشکل داستان در آوردن ، بدعت گذاردن .

novella

داستان ، حکایت، رمان کوتاه .

novelty

تازگی، نوظهوری، چیز تازه ، چیز نو.

november

نوامبر، نام ماه یازدهمسال فرنگی.

novemdecillion

عدد یک با شصت صفر.

novice

تازه کار، نو آموز، مبتدی، جدیدالایمان ، آدم ناشی، نوچه .

noviciate

( novitiate) مرحله تازه کاری، کار آموزی، تازه کار.

novitiate

( noviciate) مرحله تازه کاری، کار آموزی، تازه کار.

novocain

ماده بی حس کننده موضعی پروکائین ، نوکائین .

now

حالا، اکنون ، فعلا، در این لحظه ، هان ، اینک .

nowadays

امروزه ، این روزها.

noway

به هیچ طریق، بهیچوجه .به هیچ طریق، بهیچوجه .

nowhere

(nowheres) هیچ جا، هیچ کجا، در هیچ مکان .

nowhere near

نسبتا دور، دور، ابدا.

nowheres

(nowhere) هیچ جا، هیچ کجا، در هیچ مکان .

nowhither

هیچ جا، هیچ کجا.

nowise

ابدا، هیچ، بهیچوجه ، به هیچ عنوان .

nox

الهه شب، شب.

noxious

مضر، مهلک .

nozzle

سر لوله آب، بینی، پوزه ، دهانک .

npn transistor

ترانزیستور ان پی ان .

nth

در مرحله چند، در مرتبه بیشمار.

nu

سیزدهمین حرف الفبای یونانی.

nuance

فرق جزئی، اختلاف مختصر، نکات دقیق وظریف.

nub

برآمدگی، قلنبه ، تکه .

nubbin

میوه ناقص، میوه نارس.

nubble

برآمدگی یاگره کوچک ، قنبلی.

nubian

اهل کشور نوبی یا حبشه .

nubile

قابل ازدواج و همسری.

nubility

بلوغ، تنه شوهر بودن .

nubuckle

استراحت کردن ، سگک یا چفت و بست را باز کردن ، آسودن .

nuchal

قفائی، وابسته به پشت گردن .

nuclear

هسته ای، مغزی، اتمی.

nucleate

بشکل هسته شدن ، تشکیل هسته دادن ، جمع شدن ، هسته دار، دارای هسته .

nucleolus

هستک گرد میان هسته سلول.

nucleon

(ش. ) پروتون یا نوترون موجود درهسته اتمی.

nucleonics

(فیزیک ) هسته شناسی، بحث هسته اتمی.

nucleus

هسته ، مغز، اساس.هسته ، مغز، اساس، لب، هسته مرکزی.

nuclide

انواع اتمهائی که حاوی پروتون و نوترون و مقداری نیرو میباشند.

nude

لخت، برهنه ، پوچ، عریان ، بی اثر.

nudge

باآرنج زدن ، سقلمه ، اشاره کردن .

nudism

عریان گری، پیروی از عقاید جماعت برهنگان ، برهنگی.

nudist

برهنگی گرای، طرفدار برهنگی.

nudity

برهنگی، عریان بودن .

nugatory

پوچ، بی اثر، ناچیز.

nugget

قطعه ، تکه فلز.

nuisance

آزار، مایه تصدیع خاطر، مایه رنجش، اذیت.

null

پوچ، تهی.ملغی، باطل، بلااثر، صفر.

null and void

( حق. ) بی اثر، باطل و بی اثر.

null character

(nul) دخشه پوچ.

null instruction

دستورالعمل پوچ.

null set

مجموعه پوچ، مجموعه تهی.

null string

رشته پوچ، رشته تهی.

nullification

ابطال.

nullifier

باطل کننده .

nullify

بی اثر کردن ، لغو کردن .

nullity

بطلان ، بی اعتباری، نیستی، عدم، پوچی، صفر.

numb

کرخ، بیحس، کرخت، بیحس یا کرخت کردن .

number

عدد، شماره .عدد، رقم، شماره ، نمره ، شمردن ، نمره دادن به ، بالغ شدن بر.

number generator

شماره زا.

number range

محدوده اعداد.

number system

سیستم عدد نویسی.

numbing

کرخ، بیحس کننده .

numbskull

( numskull =) بیشعور.

numen

الوهیت، خدائی، وجود الهی، خدا، روح.

numerable

قابل شمارش، معدود.

numeral

رقم، نمره .شماره ای، عددی، هندسی، رقومی، شماره .

numerate

قادر شمردن ، خواندن یا شمردن ، حساب کردن ، بشمار آوردن .

numeration

شمارش، احتساب.شمارش.

numeration system

سیستم شمارشی.

numerator

برخه شمار، شمارنده ، شمارشگر، صورت کسر.صورت کسر، شمارنده .

numeric

عددی، نمره ای.

numeric alphabetic

عددی و الفبائی.

numeric character

دخشه عددی.

numeric character set

دخشگان عددی.

numeric code

رمز عددی.

numeric data

داده عددی، داده های عددی.

numeric keyboard

صفحه کلید عددی.

numeric punch

منگنه عددی.

numeric representation

نمایش عددی.

numeric subset

زیرمجموعه عددی.

numeric word

کلمه عددی.

numerical

عددی، شماره ای، شمارشی.عددی.

numerical analysis

آنالیز عددی، عددکاو.

numerical control

کنترل عددی.

numerics

ارقام، اعداد.

numerology

مبحث معانی رمزی اعداد.

numerous

بیشمار، بسیار، زیاد، بزرگ ، پرجمعیت، کثیر.

numinous

ماورائالطبیعه ، اسرارآمیز، روحی، مقدس.

numismatic

مسکوک شناسی، وابسته به سکه شناسی، مدال شناسی.

numskull

( numbskull =) بیشعور.کله خشک ، بی مخ، بیشعور.

nun

راهبه ، زن تارک دنیا.

nunciature

سفارت پاپ.

nuncio

سفیر پاپ، ایلچی پاپ، پیک ، رسول.

nuncupative

زبانی، شفاهی.

nunnery

صومعه .

nuptial

وابلسته بعروسی، نکاحی، عروسی، زفافی.

nurse

پرستار، دایه ، مهد، پرورشگاه ، پروراندن ، پرستاری کردن ، شیر خوردن ، باصرفه جوئی یا دقت بکار بردن .

nursemaid

دایه ، دختر پرستار.

nursery

محل نگاهداری اطفال شیر خوار، پرورشگاه ، شیر خوارگاه ، قلمستان ، گلخانه ، نوزادگاه .

nursery rhyme

اشعار مخصوص کودکان .

nursery school

کودکستان ، مدرسه بچه های کمتر از پنج سال.

nurseryman

باغبان ، پرورنده گیاهان ، زارع.

nursing bottle

شیشه شیر بچه ، بطری شیر بچه .

nursing home

آسایشگاه پیران .

nursling

بچه شیر خوار، بچه ای که مورد مواظبت قرار میگیرد.

nurture

پرورش، تربیت، تغذیه ، غذا، بزرگ کردن (کودک )، بار آوردن بچه ، پروردن .

nut

مهره .جوز، چرخ دنده ساعت، آجیل، مهره ، آجیل گرد آوردن ، دیوانه ، خل.

nut brown

رنگ قهوه ای فندقی، رنگ شاه بلوطی.

nutant

پائین افتاده ، سرازیر آویخته ، زیور آویخته .

nutation

اشاره با سر، سر فرود آوردن ، خمیدگی، رقص محوری، گردش.

nutcracker

فندق شکن .

nutlet

فندق کوچک ، هسته کوچک .

nutmeg

درخت جوز.

nutrient

مغذی، ماده مغذی، ماده مقوی از لحاظ غذائی.

nutriment

تغذیه ، کسب نیرو بوسیله غذا، بقوت، غذا، خوراک .

nutrition

تغذیه ، تقویت، قوت گیری، قوت، خوراک ، غذا.

nutritionist

ویژه گر تغذیه .

nutritious

( nutritive) مغذی.

nutritive

( nutritious) مغذی.

nuts

آجیل، دیوانه ، مفتون .

nutshell

پوست فندق و بادام و غیره ، مختصرا، ملخص کلام.

nutty

پر گردو، پرفندق، معطر، دیوانه .

nuzzle

با پوزه کاویدن یا بو کردن ، پوزه بخاک مالیدن ، غنودن ، عزیز داشتن .

nyctalopia

مرض شبکوری.

nyctalopic

شبکور.

nylon

نایلون .

nymph

حوری، زن بسیار زیبا.

nymphet

حوریچه ، دختر کوچک و زیبا.

nympholepsy

جنون و علاقه شدید برای دسترسی به چیزهای غیر قابل حصول.

nymphomania

میل شدید زن بجماع، حشری بودن زن .

O

o

پانزدهمین حرف الفبای انگلیسی.

oaf

بچه ای که پریان بجای بچه حقیقی بگذارند، بچه ناقص الخلقه ، ساده لوح.

oak

(گ . ش. ) بلوط، چوب بلوط.

oak apple

(گ . ش. ) مازو.

oaken

ساخته شده از چوب بلوط، بلوطی.

oakum

الیاف قیراندود کنف مخصوص درزگیری.

oar

پارو، پارو زدن .

oarsman

پارو زن ، پارو زن مسابقات قایقرانی.

oasis

واحه ، آبادی یا مرغزار میان کویر.

oat

جو دو سر، جو صحرائی، یولاف، شوفان ، جو دادن .

oaten

مرکب از دانه های جو.

oath

پیمان ، سوگند، قسم خوردن .

oatmeal

آردجودوسر، شوربای آردجودوسر.

obduracy

سخت دلی، لجاجت.

obdurate

سخت دل، بی عاطفه ، سرخت، لجوج، سنگدل.

obedience

اطاعت، فرمانبرداری، حرف شنوی، رامی.

obedient

فرمانبردار، مطیع، حرف شنو، رام.

obeisance

کرنش، احترام، تواضع، تعظیم.

obelisk

ستون هرمی شکل سنگی.

obelize

با این علامت'-' نشان گذاردن .

obelus

نشانی بدین شکل'-'.

oberon

(درافسانه های بین النهرین ) پادشاه پریان .

obese

فربه ، گوشتالو، چاق.

obesity

مرض چاقی، فربهی.

obey

اطاعت کردن ، فرمانبرداری کردن ، حرف شنوی کردن ، موافقت کردن ، تسلیم شدن .

obfuscate

گیج کردن ، مبهم و تاریک کردن .

obfuscation

مبهم و تاریک کردن .

obit

مرگ ، وفات، مجلس ترحیم.

obiter dictum

(حق. ) بیان ضمنی و تصادفی.

obituary

آگهی در گذشت، وابسته به وفات.

objcetionable

مورد ایراد، قبیح، ناشیسته .

object

مقصود، شیئ.چیز، شیی، موضوع، منظره ، هدف، مفعول، کالا، اعتراض کردن ، مخالفت کردن .

object code

برنامه مقصود، دستورالعملهای مقصود.

object computer

کامپیوتر مقصود.

object deck

دسته کارت مقصود.

object language

زبان مقصود.

object machine

ماشین مقصود.

object module

واحد مقصود.

object program

برنامه مقصود.

object routin

روال مقصود.

objectify

خاصیت و ماهیت چیزی رامعین کردن ، بنظر آوردن ، بصورت مادی و خارجی مجسم کردن .

objection

ایراد، اعتراض، مخالفت، استدلال مخالف.

objective

مقصود، هدف، عینی، معقول.قابل مشاهده ، بی طرف، علمی و بدون نظر خصوصی، حالت مفعولی، برونی، عینی، هدف، منظور.

objective complement

(د. ) اسم یا صفت یا ضمیرمکمل صفت موضحه در مسندالیه ، مکمل موضوع.

objectivism

برون گرائی، عین گرائی فلسفه مادی، ادبیات و هنر مادی، مادی گرائی.

objectivity

عینی بودن ، مادیت، هستی، واقعیت، بیطرفی و بی نظری.

objurgate

تقبیح کردن ، سخت مورد انتقاد قرار دادن .

oblate

پهن شده در قطبین ، پخت.

oblation

خیرات، اهدا نان .

obligate

در محظور قرار دادن ، متعهد و ملتزم کردن ، ضامن سپردن ، ضروری.

obligation

التزام، محظور، وظیفه .

obligatory

الزامی، فرضی، واجب، ( حق. ) لازم، الزام آور.

oblige

مجبور کردن ، وادار کردن ، مرهون ساختن ، متعهد شدن ، لطف کردن .

obligee

متعهدله ، بستانکار، راهن .

obliging

آماده خدمت، حاضر خدمات، مهربان ، اجباری، الزامی.

obligor

بدهکار، متعهد، مقروض.

oblique

مایل، مورب.اریب، مایل، غیر مستقیم، منحرف، حاده یا منفرجه .

oblique angle

زاویه تند ( حاده ) یا باز ( منفرجه ).

obliquity

انحراف اخلاقی، گمراهی، کجی.

obliterate

ستردن ، محو کردن ، زدودن ، پاک کردن ، معدوم کردن .

oblivion

فراموشی، نسیان ، از خاطر زدائی، گمنامی.

oblivious

فراموشکار، بی توجه .

oblong

مستطیل، دراز، دوک مانند، کشیده ، نگاه ممتد.

obloquy

بدگوئی، ناسزاگوئی، سرزنش، افترا.

obnoxious

گزندآور، مضر، زیان بخش، نفرت انگیز، منفور.

obnubilate

در زیر ابر پوشاندن ، ابری کردن ، تخدیر شدن .

oboe

(مو. ) قره نی.

oboeist

(oboist) قره نی زن ، فلوت زن .

oboist

(oboeist) قره نی زن ، فلوت زن .

obovate

بشکل تخم مرغ وارونه .

obscene

زشت و وقیح، کریه ، ناپسند، موهن ، شهوت انگیز.

obscenity

وقاحت، قباحت، زشتی.

obscurant

نامفهوم، پیچیده ، بغرنج، مخالف اصلاحات.

obscurantism

تاریک اندیشی، مخالفت با روشنفکری، مخالفت با علم و معرفت، کهنه پرستی، سبک نگارش مبهم.

obscure

تیره ، تار، محو، مبهم، نامفهوم، گمنام، تیره کردن ، تاریک کردن ، مبهم کردن ، گمنام کردن .

obscurity

تیرگی، تاری، ابهام، گمنامی.

obsequious

چاپلوس، متملق، سبزی پاک کن ، فرمانبردار.

obsequy

مجلس ترحیم یا تجلیل متوفی، فرمانبرداری.

observable

قابل مراعات، قابل مشاهده ، قابل گفتن .

observance

رعایت.

observant

مراعات کننده ، مراقب، هوشیار.

observation

مشاهده ، ملاحظه ، نظر.

observatory

رصد خانه ، زیچ.

observe

رعایت کردن ، مراعات کردن ، مشاهده کردن ، ملاحظه کردن ، دیدن ، گفتن ، برپاداشتن (جشن و غیره ).

observer

مشاهده کننده ، مراقب، پیرو رسوم خاص.

obsess

آزار کردن ، ایجاد عقده روحی کردن .

obsession

عقده روحی، فکر دائم، وسواس.

obsessive

عقده ای، دستخوش یک فکر یا میل قوی.

obsolesce

کهنه شدن ، منسوخ شدن ، از رواج افتادن .

obsolescence

کهنگی، منسوخی، متروکی، از رواج افتادگی.

obsolescent

کهنه ، منسوخ.

obsolete

مهجور، غیرمتداول، متروک .منسوخ، مهجور، متروکه ، کهنه ، از کار افتاده .

obstacle

گیر، مانع، رداع، سد جلو راه ، محظور، پاگیر.

obstetrician

ماما، متخصص زایمان ، قابله ، پزشک متخصص زایمان .

obstinacy

خیره سری، سرسختی، لجاجت.

obstinate

کله شق، لجوج، سرسخت، خود رای، خیره سر.

obstreperous

غوغائی، پرهیاهو، پر سر و صدا، لجوج، دعوائی.

obstruct

مسدود کردن ، جلو چیزی را گرفتن ، مانع شدن ، ایجاد مانع کردن ، اشکالتراشی کردن .

obstruction

انسداد، منع، جلو گیری، گرفتگی.

obstructionism

اشکالتراشی، خرابکاری.

obstructive

مسدود کننده ، اشکاتراش.

obtain

بدست آوردن .بدست آوردن ، فراهم کردن ، گرفتن .

obtainable

بدست آوردنی، قابل حصول.

obtest

التماس کردن ، بشهادت طلبیدن ، اعتراض کردن .

obtrude

بدون تقاضا چیزی را مطرح کردن ، مزاحم شدن ، متحمل شدن بر، جسارت کردن .

obtruder

(obtrusive) مزاحم، فضول.

obtrusive

(obtruder) مزاحم، فضول.

obturate

مسدود کردن ، بستن ، مانع شدن ، گرفتن .

obtuse

بیحس، کند ذهن ، منفرجه ، زاویه تا درجه .

obverse

روی سکه ، روی اسکناس، روی هر چیزی، طرف مقابل، ( من. ) قضیه تالی، معکوس.

obviate

مرتفع کردن ، رفع کردن ، رفع نیاز کردن .

obviation

رفع، از بین بردن .

obvious

آشکار، هویدا، معلوم، واضح، بدیهی، مرئی، مشهود.

obvolute

رویهم افتاده ، منقض شده .

ocarina

(مو. ) نوعی آلت موسیقی شبیه نای.

occasion

موقع، مورد، وهله ، فرصت مناسب، موقعیت، تصادف، باعث شدن ، انگیختن .

occasional

وابسته به فرصت یا موقعیت، مربوط به بعضی از مواقع یا گاه و بیگاه .

occasionally

گهگاه ، گاه و بیگاه ، بعضی از اوقات.

occident

باختر، غرب، مغرب، مغرب زمین ، اروپا، باختری.

occidentalism

پیروی از فرهنگ و تمدن باختری.

occipital bone

(تش. ) استخوان قمحدوه .

occiput

(تش. ) استخوان قمحدوه ، استخوان پس سر.

occlude

بستن ، مسدود کردن ، خوردن .

occlusion

انسداد، بسته شدگی، جفت شدگی(دندانها).

occult

از نظر پنهان کردن ، مخفی کردن ، پوشیده ، نهانی، سری، رمزی، مکتوم، اسرار آمیز، مستتر کردن .

occultism

روش یا فلسفه رمز وسر.

occupancy

اشغال، تصرف، سکنی، سکونت، اشغال مال.

occupant

ساکن ، مستاجر، اشغال کننده .

occupation

اشغال، تصرف، حرفه .شغل، پیشه ، مربوط به حرفه ، اشغال، تصرف.

occupational therapy

درمان بوسیله اشتغال بکار، کاردرمانی.

occupier

اشغال کننده ، ساکن .

occupy

اشغال کردن ، سرگرم کردن ، مشغول داشتن .اشغال کردن ، تصرف کرد.

occur

رخ دادن ، واقع شدن ، اتفاق افتادن .رخ دادن ، اتفاق افتادن ، خطور کردن .

occurrence

رخداد، وقوع، اتفاق، تصادف، رویداد، پیشامد، واقعه .رویداد، خطور.

ocean

اقیانوس.

oceangoing

اقیانوس پیما.

oceania

اقیانوسیه .

oceanic

اقیانوسی.

oceanid

حوری دریائی.

oceanographer

اقیانوس شناس.

oceanographic

مربوط به اقیانوس شناسی.

oceanography

شرح اقیانوس ها، شرح دریاها، اقیانس شناسی.

oceanus

(افسانه یونان ) خدای دریا، خدای اقیانوس.

ocellate

(ocellated) ریز چشم، دارای چشمها یا خالهای رنگارنگی.

ocellated

(ocellate) ریز چشم، دارای چشمها یا خالهای رنگارنگی.

ocelot

(ج. ش. ) پلنگ راه راه آمریکائی(pardalis Felis).

ocher

(ochre) خاک سرخ، گل اخری، با گل اخری رنگ کردن .

ochlocracy

حکومت توده خلق.

ochre

(ocher) خاک سرخ، گل اخری، با گل اخری رنگ کردن .

ochrea

(ocrea) (گ . ش. ) نیامکامل در قاعده دمبرگ ، نیام.

o'clock

(مخففclock the of) ساعت، از روی ساعت.

ocrea

(ochrea) (گ . ش. ) نیامکامل در قاعده دمبرگ ، نیام.

octagon

هشت وجهی، هشت گونه ، چیز هشت گوشه .

octahedral

دارای هشت سطح.

octahedron

جسم هشت سطحی.

octal

هشت هشتی.

octal digit

رقم هشت هشتی.

octal notation

نشان گذاری هشت هشتی.

octal number

عدد هشت هشتی.

octal numeral

رقم هشت هشتی.

octamerous

هشت عضوی، هشت گانه ، هشت عددی.

octameter

هشت وتدی، (بدیع ) دارای هشت وتد یا وزن .

octane

(ش. ) هیدروکربن های مایع و پارافینی ایزومریک بفرومول 81C8H، سوخت ماشینی.

octant

یک هشتم.

octave

(مو. ) شعر هشت هجائی، نت های هشتگانه موسیقی.

octavo

ورق بزرگ کاغذ هشت برگی.

octet

هشتگانه ، دسته خوانندگان یا نوازندگان هشت نفری، آهنگ یا نوت اکتاو.هشتائی.

october

ماه اکتبر.

octodecillion

عدد یک با صفر.

octogenarian

هشتاد ساله ، وابسته به آدم ساله .

octoploid

هشت لا، هشت گانه .

octopus

(ج. ش. ) چرتنه ، روده پای، هشت پا، هشت پایک ، اختپوس.

octosyllabic

هشت هجائی، دارای هشت هجا.

ocular

چشمی، بصری، باصره ای، وابسته به دید چشم، فطری.

oculist

چشم پزشک ، عینک ساز.

od

سوگند ملایم، بخدا.

odd

(. interj)سوگند ملایم، بخدا، (.adj) طاق، تک ، فرد، عجیب و غریب، آدم عجیب، نخاله .فرد، عجیب.

odd even check

مقابله فرد و زوج.

odd parity

توازن فرد.

odd parity check

بررسی توازن فرد.

oddball

عجیب و غریب.

oddity

چیز عجیب و غریب، غرابت.

oddment

چیزهای متفرقه ، تکه و پاره ، چیز باقیمانده .

odds

نابرابری، فرق، احتمال و وقوع، تمایل بیک سو، احتمالات، شانس، عدم توافق، مغایرت.

odds and ends

خرت و پرت، تکه وپاره ، چیز، باقیمانده .

oddson

بیشتر محتمل، محتمل به برد یا موفقیت.

ode

قطعه شعر بزمی، غزل، چکامه ، قصیده .

odin

(افسانه اسکاندیناوی) خدای خدایان .

odious

کراهت آور، نفرت انگیز.

odium

نفرت، دشمنی، عداوت، رسوائی، زشتی، بدنامی.

odometer

کیلومتر شماراتومبیل و غیره .

odontoblast

سلول های عاج ساز، سلول دندانی.

odontoglssum

(گ . ش. ) جنسی از ثعلب های آمریکائی.

odontoid

مانند دندان ، وابسته بزائده دندانی.

odontologist

دندان شناس.

odontology

مبحث دندان ، دندان شناسی، دندان پزشکی.

odor

(odour) بو، رایحه ، عطر، عطر و بوی، طعم، شهرت.

odorant

معطر، چیز خوشبو.

odoriferous

بدبو، زننده ، بودار، دارای بو.

odorize

معطر و خوشبو ساختن .

odorless

بیبو.

odorous

بودار، بدبو، متعفن .

odour

(odor) بو، رایحه ، عطر، عطر و بوی، طعم، شهرت.

odyssey

قطعه منظوم رزمی منسوب به هومر شاعر یونانی حاوی شرح مسافرتهای پر حادثه 'ادیسه '.

oedipal

وابسته به احساسات و علائق کودکان تا ساله نسبت بوالدین جنس مخالف خود.

oedipus

(افسانه یونان ) 'ادیپوس'.

oedipus complex

(ر. ش. ) احساسات محبت آمیز بچه نسبت به والدین جنس مخالف خود.

o'er

over =.

oeuvre

کار عمده ، کار حیاتی، اثرادبی.

of

از، از مبدا، از منشا، از طرف، از لحاظ، در جهت، در سوی، درباره ، بسبب، بوسیله .

ofentimes

غالب اوقات.

off

قطع، خاموش، ملغی، پرت، دور.از محلی بخارج، بسوی (خارج)، عازم بسوی، دورتر، از یک سو، از کنار، از روی، از کنار، خارج از، مقابل، عازم، تمام، کساد، بیموقع، غیر صحیح، مختلف.

off and on

تناوب، بطور متناوب، گاهی.

off center

خارج از مرکز.

off color

(colored off) دارای رنگ ناجور، دارای رنگ مغایر، خل.

off colored

(color off) دارای رنگ ناجور، دارای رنگ مغایر، خل.

off duty

خارج از خدمت.

off hook

قطع شده ، رها شده .

off of

کردن از

off side

(دربازی فوتبال و غیره ) خارج از خط.

off the record

محرمانه و خصوصی ( نه برای انتشار).

off time

وقت آزاد، مرخصی.

off white

رنگ زرد کمرنگ یا کرم نزدیک رنگ سفید.

off year

سال کم محصول، سال کم فعالیت، سال کسادی.

offal

آشغال، آخال، کف، مواد زائد، لاشه .

offbeat

قطعه موسیقی ناهماهنگ ، مغایر، خل.

offence

( offense) گناه ، تقصیر، حمله ، یورش، هجوم، اهانت، توهین ، دلخوری، رنجش، تجاوز، قانون شکنی- بزه .

offend

تخطی کردن ، رنجاندن ، متغیر کردن ، اذیت کردن ، صدمه زدن ، دلخور کردن .

offender

متخلف، تخطی کننده ، متجاوز.

offense

(offence) گناه ، تقصیر، حمله ، یورش، هجوم، اهانت، توهین ، دلخوری، رنجش، تجاوز، قانون شکنی، بزه .

offensive

مهاجم، متجاوز، اهنانت آور، رنجاننده ، کریه ، زشت، یورش، حمله .

offer

تقدیم داشتن ، پیشکش کردن ، عرضه ، پیشنهاد کردن ، پیشنهاد، تقدیم، پیشکش، ارائه .

offering

پیشکش، ارائه .

offertory

سینی محتوی پول یا پول جمع آوری شده از حضار در کلیسا.

offhand

بی تامل، بداهه ، بدون مقدمه ، بدون تهیه .

office

دفتر، اداره ، منصب.شغل، مقام، مسئولیت، احرازمقام، اشتغال، کار، وظیفه ، خدمت، محل کار، اداره ، دفتر کار.

office boy

پیشخدمت، فراش.

office hours

ساعات اداری.

officeholder

شاغل مقام.

officer

افسر، صاحب منصب، مامور، متصدی، افسر معین کردن ، فرماندهی کردن ، فرمان دادن .

official

صاحب منصب، عالیرتبه ، رسمی، موثق و رسمی.

officialdom

قاطبه مامورین ، سیستم اداری.

officialism

سیستم اداری، رسمیت، مقررات اداری.

officiant

کشیش شاغل و مسئول مجلس روحانی.

officiary

صاحب منصب، مامور رسمی، مقام رسمی.

officiate

مراسمی را بجا آوردن ، اداره کردن ، بعنوان داور مسابقات را اداره کردن .

officious

فضول، مداخله کن ، فضولانه ، ناخواسته .

offing

آب ساحلی، در آینده نزدیک ، در آن نزدیکی ها.

offish

منزوی، خشن .

offline

برون خطی.

offline operation

عمل برون خطی.

offline storage

انباره برون خطی.

offprint

مقاله نقل شده از روزنامه یا مجله .

offscouring

چیز تسویه شده ، کثافت و آشغال بیرون انداخته .

offset

جبران کردن ، افست.چاپ افست، جابجاسازی، مبدا، نقطه شروع مسابقه ، چین ، خمیدگی، انحراف، وزنه متعادل، رقم متعادل کننده ، متعادل کردن ، جبران کردن ، خنثی کردن ، چاپ افست کردن .

offshoot

شاخه نورسته ، جوانه ، ترکه ، فرع، انشعاب، شعبه ، مشتق.

offshore

از جانب ساحل، دور از ساحل، قسمت ساحلی دریا.

offspring

زادو ولد، فرزند، اولاد، مبدا، منشا.

offstage

خارج از صحنه نمایش، درزندگی خصوصی.

oft

بارها، بسیار رخ دهنده ، کثیر الوقوع، غالبا.

often

بارها، خیلی اوقات، بسی، کرارا، بکرات، غالب اوقات.

ofttimes

(=often) غالب اوقات.

ogive

طاق رومی، نوک تیز، پرتابه یا موشک .

ogle

چشم چرانی کردن ، چشم چرانی، نگاه عاشقانه کردن ، با چشم غمزه کردن ، عشوه .

ogre

غول، آدم موحش.

ogreish

غول آسا.

oh

(. interj) ها، به ، وه (علامت تعجب و اندوه ). (.n) علامت صفر، عددصفر.

ohm

اهم.(برق ) واحد مقاومت برق در سلسله . S. K. M.

ohmage

مقاومت هادی برق.

ohmic

اهمی.

ohmmeter

اهم سنج.

oil

روغن ، چربی، مرهم، نفت، مواد نفتی، رنگ روغنی، نقاشی با رنگ روغنی، روغن زدن به ، روغن کاری کردن ، روغن ساختن .

oil color

رنگ روغنی، روغن مخصوص نقاشی.

oil paint

رنگ روغنی.

oil painting

نقاشی بارنگ ، روغنی.

oilcloth

پارچه مشمع، پارچه برزنت.

oiler

روغن کار، گریس کار، تانکر نفت.

oilseed

بذرها و دانه های روغنی.

oilskin

پارچه برزنت، پارچه مشمع، کت بارانی.

oilstone

سنگ چاقو تیز کنی.

oily

چرب، روغنی.

ointment

روغن ، مرهم، پماد.

ok

(okay) صحیح است، خوب، بسیار خوب، تصویب کردن ، موافقت کردن ، اجازه ، تصویب.

okapi

(ج. ش. ) کاپی، جانور پستانداری شبیه زرافه .

okay

( ok) صحیح است، خوب، بسیار خوب، تصویب کردن ، موافقت کردن ، اجازه ، تصویب.

okra

( okro) (گ . ش. ) بامیه ، بامیا.

okro

( okra) (گ . ش. ) بامیه ، بامیا.

old

پیر، سالخورده ، کهن سال، مسن ، فرسوده ، دیرینه ، قدیمی، کهنه کار، پیرانه ، کهنه ، گذشته ، سابقی، باستانی.

old country

وطن اصلی مهاجرین آمریکائی ( یعنی اروپا).

old english

زبان انگلیسی قدیم.

old fashioned

از مد افتاده ، کهنه پرست، محافظه کار.

old guard

محافظه کار سیاسی، صنوف صاحب اعتبار قدیم.

old hand

آدم با سابقه و مجرب.

old line

دارای قدرت در اثر ارشدیت، ارشد، محافظه کار.

old maid

دختر خانه مانده ، اخمو و غرولندو، دمامه .

old testament

پیمان یا وصیت قدیم، کتب عهد عتیق.

old time

قدیمی.

old timer

کهنه کار، قدیمی.

old world

دنیای قدیم (یعنی اروپا و آسیا).

olden

کهنه ، کهن ، قدیمی، پیشین ، سابق، زمان پیش.

oldish

پیر مانند، نسبتا پیر.

oldster

آدم کار کشته که چهار سال در نیروی دریائی کار کرده باشد، پیر مرد، پیر.

oldwife

زن پیر وغرولندو، عجوزه .

ole glory

(ز. ع. ، آمر. ) پرچم ایالات متحده .

oleaginous

شبیه روغن ، دارای خواص روغن ، روغنی.

oleander

(گ . ش. ) وردالحمار، سمالحمار، خرزهره .

oleaster

(گ . ش. ) زیتون بری.

oleate

(ش. ) نمک آلی اسید اولئیک ، مایع روغنی.

oleic

(ش. ) وابسته بروغن ، روغنی.

olein

(ش. ) نمک آلی گلیسرول و اسید اولئیک .

oleograph

عکس باسمه ای روغنی، عکس رنگی.

olericulture

سبزیکاری، سبزی فروشی، فرآوردن و نگاهداری سبزیجات.

olfaction

حس بویائی، حس شامه ، بویائی، استشمام.

olfactory

وابسته بحس بویائی.

olfactory nerve

(تش. ) عصب شامه ، پی بویائی.

olfactory organ

(تش. ) عضو بویائی، اندام بویائی.

oligarch

عضو دسته یا حزب طرفدار حکومت عده معدود.

oligarchy

حکومت معدودی از اغنیا و ثروتمندان .

oligophagous

(درمورد بغضی حشرات) تغذیه کننده از گیاهان معدود و خاصی.

oligopoly

(دربازرگانی) تولید کالا توسط افراد یا شرکتهای معدودی.

olio

شلوغ، درهم و برهم، مخلوط، چیزدرهم ریخته .

olivaceous

زیتونی، سبز زیتونی، سبز مایل بزرد.

olive

زیتون ، درخت زیتون ، رنگ زیتونی.

olive drab

سبز زیتونی.

olive gray

رنگ سبز مایل بزرد خاکستری.

olive green

رنگ سبز زیتونی روشن .

oliver

درخت زیتون ، اسم خاص مذکر، چکش کوچک ، پتک میخ سازی.

olympiad

آسمانی، بهشتی، جشن ها و مسابقات قدیم یونان ، مسابقات المپیک .

olympian

وابسته بکوه المپ، آسمانی، وابسته بخدایان کوه المپ، وابسته بمسابقات المپیک .

olympic

مربوط به مسابقات المپیک .

olympus

کوه المپ در مقدونیه ، آسمان ، بهشت.

omber

(=hombre) نوعی بازی ورق سه نفری اسپانیولی.

ombre

(=homber) نوعی بازی ورق سه نفری اسپانیولی.

omega

امگا، آخرین حرف الفبای یونانی، نهایت.

omelet

( omelette) املت، خاگینه ، کوکوی گوجه فرنگی.

omelette

( omelet) املت، خاگینه ، کوکوی گوجه فرنگی.

omen

فال، نشانه ، پیشگوئی، بفال نیک گرفتن .

ominous

بدشگون ، نامیمون ، شوم، بدیمن .

ominscience

همه چیز دانی، دانش بی پایان ، علم لایتناهی.

omissible

قابل حذف.

omission

از قلم افتادگی، حذف، فروگذاری، غفلت.از قلم افتادگی.

omissive

حذفی.

omit

از قلم انداختن .انداختن ، حذف کردن ، از قلم انداختن .

omnibus

اتوبوس، توده مردم، عامه .

omnidirectional

گیرنده یا فرستنده امواج در جهت مناسب.

omnifarious

همه جور، جوربجور، متنوع، رنگارنگ .

omnificent

دارای قدرت خلاقه ، خالق کل.

omnipotence

قدرت تام، قدرت مطلق، قادر مطلق، همه توانا.

omnipotent

قادر مطلق، قادر متعال.

omnipresence

حضور در همه جا در آن واحد (درمورد خدا).

omnipresent

حاضر در همه جا.

omniscient

واقف بهمه چیز.

omnium gatherum

مجموعه اشیا، مجموعه اشخاص.

omnivora

(ج. ش. ) جانوران همه چیز خوار مانند خوک و اسب آبی.

omnivore

جانور همه چیز خوار.

omnivorous

همه چیز خور، وابسته بجانوران همه چیز خور.

on

وصل، روشن ، برقرار.روی، در روی، برروی، بر، بالای، در باره ، راجع به ، در مسیر، عمده ، باعتبار، به ، بعلت، بطرف، در بر، برتن ، به پیش، به جلو، همواره ، بخرج.

on duty

سر خدمت.

on hook

وصل شده ، قلاب شده .

on off switch

گزینه قطع و وصل.

on side

(درفوتبال) در داخل خط، خارج نشده (ازخط).

on stream

درحال فعالیت، در حال عمل، درعمل.

onager

(ج. ش. ) گورخر کوچک .

onagism

درمالی، جلق، هوسرانی.

once

یکمرتبه ، یکبار دیگر، فقط یکبار، یکوقتی، سابقا.

once over

مرور، نظراجمالی.

oncologic

وابسته به غده شناسی.

oncology

(طب) غده شناسی، تومور شناسی.

oncoming

روی دهنده ، پیشامد کننده ، آینده ، جلو رونده .

ond shot

یکجا، یکمرتبه ، بیک حمله ، دریک حمله .

one

یک ، تک ، واحد، شخص، آدم، کسی، شخصی، یک واحد، یگانه ، منحصر، عین همان ، یکی، یکی از همان ، متحد، عدد یک ، یک عدد، شماره یک .

one address

با یک نشانه .

one and half pass

یک و نیم گذری.

one another

هر یک ، یکدیگر، بایکدیگر.

one dimentional

یک بعدی، تک بعدی.

one horse

یک اسبه ، مخصوص یک اسب، بی مایه ، بدتبار.

one pass

تک گذری، یک گذری.

one pass assemler

همگذار تک گذری.

one shot

یک باره ای.

one shot multivibrator

نوسانساز یکباره ای.

one sided

یکطرفه ، مغرضانه .یک پهلو، یک طرفه ، یک جانبه ، مغرضانه .

one step operation

عمل تک مرحله .

one to one

یک بیک ، عینا مثل هم، عینا مساوی و مرتبط با یکدیگر.یک بیک .

one track

کوتاه فکر، یک راهه ، فاقد قوه ارتجاعی، فقط در یک وهله .

one upmanship

سبقت یا جلو افتادگی از حریق یا رقیب، یک قدم سبقت، دست پیش گیری.

one way

یک راهه ، یک طرفه (مثل خیابان )، یک جانبه .یکراهه ، یکطرفه .

oneiromancy

تفال و پیشگوئی از روی خواب.

oneness

یکتائی، یگانگی، برابری، وحدت، یکی بودن .

onerous

سنگین ، گران ، شاق، دشوار، طاقت فرسا.

onery

(ornary، =ornery) عادی، معمولی، اذیت کننده ، بدخلق.

one's complement

متمم نسبت به یک .

one's self

( oneself) خود، خود شخص، نفس، در حال عادی.

oneself

( self s'one) خود، خود شخص، نفس، در حال عادی.

onetime

یک زمانی، یکوقتی، سابقا.

ongoing

درحال پیشرفت، مداوم.

onion

(گ . ش. ) پیاز.

onionskin

پوست پیاز، کاغذ نازک زرورق.

online

درون خطی.

online operation

عمل درون خطی.

online storage

انباره درون خطی.

onlooker

ناظر، تماشاچی، مراقب، تماشاگر.

only

فقط، تنها، محض، بس، بیگانه ، عمده ، صرفا، منحصرا، یگانه ، فقط بخاطر.

onomastic

وابسته به اسم، اسمی، مرکب از اسم، کینه .

onomastics

علم اشتقاق لغات و طرز استعمال آنها، علم اللغات، علم اشتقاق اسامی، دانش نام.

onomatopoeia

تسمیه صوفی، تسمیه تقلیدی، صداواژه .

onrush

حمله ، پیشروی، یورش.

onset

تاخت و تاز، حمله ، هجوم، اصابت، وهله ، شروع.

onshore

واقعدر ساحل، روی ساحل، متوجه بطرف ساحل، رو بساحل.

onslaught

یورش، حمله .

ontogenetic

وابسته به رشد شناسی.

ontogeny

فرد بالش، رشد شناسی، تاریخچه رشد و رویش موجودات.

ontological

وابسته به هستی شناسی.

ontologist

هستی شناس.

ontology

هستی شناسی، علم موجودات.

onus

بار، تعهد، مسئولیت.

onward

بسوی جلو، به پیش، بجلو.

onyx

عقیق رنگارنگ ، عقیق سلیمانی، سنگ باباقوری، (طب) تاریکی پائین قرنیه .

oodles

( oodlins) فراوان ، خیلی زیاد، توده ، انباشته .

oodlins

( oodles) فراوان ، خیلی زیاد، توده ، انباشته .

oogamete

(ج. ش. ) سلول جنسی ماده ، یاخته جنسی ماده .

oogamous

تخمگان ، (درلقاح جنسی) دارای یاخته جنسی نر کوچک و متحرک و یاخته ماده بزرگ و غیر متحرک .

oogenesis

تشکیل و تکامل تخم.

oogonium

(درقارچها و خزه ها) عضو مادگی.

oologist

خبره در تخم پرنده شناسی.

oology

تخم پرنده شناسی، تخم شناسی، بررسی و جمعآوری تخمپرندگان .

oomph

چاذبه شخصی، دلربائی.

oosperm

تخم لقاح شده ، تخم.

ootheca

محفظه تخم، تخمدان سوسک ، هاگذان .

ooze

شیره ، شهد، چکیده ، جریان ، جاری، رسوخ، لجنزار، بستر دریا، تراوش کردن ، آهسته جریان یافتن ، بیرون دادن ، لای.

oozy

لجنزار، پرلجن ، لجن آلود، تراوش کننده .

op code

(opcode) رمزالعمل.

opacity

کدری، تاری، حاجب ماورائی، ایهام.

opal

(مع. ) عین الشمس، عین الهر، شیشه شیری رنگ .

opalescence

کدری، شیری رنگی، عین الشمس، تابش قوس و قزحی.

opalescent

شیری رنگ ، کدری.

opalline

شیشه مات، شیری رنگ ، برنگ عین الشمس.

opaque

مات، غیر شفاف، مبهم، کدر، شیشه یا رنگ مات.

opcode decoder

رمزالعمل گشا، رمزالعمل شناس.

open

باز، آزاد، آشکار، باز کردن ، باز شدن .(.adj)باز، مفتوح، گشوده ، سرگشاده ، دایر، روباز، آزاد، آشکار، بیآلایش، مهربان ، رک گو، صریح، درمعرض، بی پناه ، بیابر، واریز نشده ، (.vi.vt)بازکردن ، گشودن ، گشادن ، افتتاحکردن ، آشکارکردن بسط دادن ، مفتوح شدن ، شکفت

open air

در هوای آزاد.

open and shut

خیلی سهل، کاملا، ساده ، واضح، آشکار.

open circuit

مدار باز، اتصال باز.

open ended

بی انتها.

open hearth

کوره فولاد سازی دهان باز.

open hearth process

ذوب آهن در کوره رو باز و تبدیل آن بفولاد.

open house

پذیرائی از مهمان ، جشن عمومی.

open letter

نامه سر گشاده .

open loop gain

بهره تقویت در حلقه باز.

open minded

روشنفکر.

open sesame

سحر، مفتاح رمز، مشکل گشا.

open shot

سیستم باز، با کارکرد آزاد.

open subroutine

زیرروال باز.

open wire

سیم لخت، سیم هوائی.

open wire line

خط سیمی لخت، خط سیمی هوائی.

opener

باز کننده ، گشاینده ، افتتاح کننده ، مفتاح، باز کن .

openhanded

گشاده دست، سخاوتمند، بخشنده ، علنی.

opening

دهانه ، چشمه ، جای خالی، سوراخ، سرآغاز، افتتاح، گشایش.

openmouthed

دهان باز، حیرت زده ، متعجب و متحیر.

oper eyed

مراقب، هوشیار.

opera

اپرا، تماشاخانه ، آهنگ اپرا.

opera glass

دوربین مخصوص اپرا.

opera house

تماشاخانه ، اپرا.

operable

عمل کردنی، عملی، (طب ) قابل علاج و درمان .عمل پذیر، دایر.

operant

موثر، عامل، کار کننده ، فعالیت کننده .

operate

عمل کردن ، بکار انداختن ، بهره برداری کردن .بفعالیت واداشتن ، بکار انداختن ، گرداندن ، اداره کردن ، راه انداختن ، دایر بودن ، عمل جراحی کردن .

operatic

مربوط به اپرا.

operating

عامل، عملیاتی.

operating speed

سرعت عملیاتی.

operating staff

کارمندان عملیاتی، متصدیان .

operating system

(os) سیستم عامل.

operating temperature

دمای عملیاتی.

operation

اداره ، گرداندن ، عمل جراحی، عمل، گردش، وابسته به عمل.عمل، عملکرد، بهره برداری.

operation analysis

تحلیل عملکرد، عمل کاوی.

operation code

رمزالعمل.

operation decoder

عمل گشا، عمل شناس.

operation manager

مدیر عملیات.

operation research

پژوهش عملیاتی، تحقیق در عملیات.

operational

قابل استفاده ، موثر، دایر.

operational amplifier

تقویت کننده محاسباتی.

operationalism

( operationism) مکتب عملی.

operationism

( operationalism) مکتب عملی.

operative

عملی، کارگر، موثر، عامل، عمل کننده .قابل استفاده ، موثر، دایر.

operator

گرداننده ، عمل کننده ، تلفن چی.متصدی، عمگر.

operator command

فرمان متصدی.

operator console

پیشانه متصدی.

operetta

اپرای کوچک .

operous

پرزحمت، پرکار، دشوار.

ophidian

شبیه مار، وابسته بمار، ماری.

ophiology

مبحث مارشناسی.

ophite

(مع. ) مرمرمصری، حجرالحیه .

ophitic

شبیه مار.

ophthalmia

(طب) چشم درد، آماس چشم، رمد، التهاب، ملتحمه کره چشم.

ophthalmologist

چشم پزشک ، ویژه گر چشم پزشکی.

ophthalmology

چشم پزشکی، کحالی.

ophthalmoscope

(طب) اسباب معاینه ته چشم، ته چشم بین .

ophthalmoscopy

(طب) معاینه چشم و شبکیه .

opiate

افیون دار، خواب آور، مخدر، تکسین دهنده .

opine

نظر یا عقیده خود را اظهار داشتن ، اظهار نظر کردن ، نظریه دادن .

opinion

نظریه ، عقیده ، نظر، رای، اندیشه ، فکر، گمان .

opinionated

خود رای، مستبد، خود سر.

opium

افیون ، تریاک .

opossum

(ج. ش. ) صاریغ.

opponent

مخالف، ضد، معارض، حریف، طرف، خصم.

opportune

بجا، بموقع، بهنگام، درخور، مناسب.

opportunism

فرصت طلبی.

opportunist

فرصت طلب، نان بنرخ روز خور.

opportunity

فرصت، مجال، دست یافت، فراغت.

opposable

مخالفت کردنی.

oppose

در افتادن ، ضدیت کردن ، مخالفت کردن ، مصاف دادن .

opposeless

بی مخالفت.

opposite

روبرو، مقابل، ضد، وارونه ، از روبرو، عکس قضیه .

opposition

ضدیت، مخالفت، مقاومت، تضاد، مقابله .

oppress

ذلیل کردن ، ستم کردن بر، کوفتن ، تعدی کردن ، درمضیقه قرار دادن ، پریشان کردن .

oppression

ستم، بیداد، جور، تعدی، فشار، افسردگی.

oppressive

ستم پیشه ، خورد کننده ، ناراحت کننده ، غم افزا.

oppressor

ستمگر.

opprobrious

رسوا، ننگ آور.

opprobrium

رسوائی، ننگ ، خفت، زشتی، ناسزائی.

oppugn

مخالفت کردن با، مورد بحث قراردادن ، مبارزه کردن با، دعوا کردن ، بمبارزه طلبیدن .

oprand

عملوند.

opt

برگزیدن ، انتخاب کردن .

optative

آرزوئی، تمنائی، وابسته به طلب و تمنا.

optic

وابسته به بینائی، چشمی، بصری، شیشه عینک ، چشم.

optic disk

(تش. ) نقطه کور.

optic nerve

(تش. ) عصب باصره .

optical

نوری، بصری.

optical character

دخشه نوری.

optical scanner

پوینده نوری.

optician

عینک ساز، عینک فروش، دوربین ساز، دوربین فروش.

optics

نورشناسی.علم روشنائی، علم بینائی، فیزیک نور.

optimal

بهین .مربوط به کمال مطلوب.

optimality

بهینگی.

optimism

فلسفه خوش بینی، نیک بینی.

optimist

خوش بین .

optimistic

خوش بین ، خوش بینانه .

optimization

بهینه سازی.

optimize

خوش بین بودن ، بهین ساختن .بهینه ساختن .

optimized

بهینه ، بهینه شده .

optimm programming

برنامه نویسی بهینه .

optimum

بهینه .بهینه ، مقدار مطلوب، حالت مطلوب، درجه لازم.

optimum code

برنامه بهینه ، دستورالعملهای بهینه .

optimum coding

برنامه نویسی بهینه .

option

خیار فسخ، خیار، اختیار، آزادی، اظهار میل.اختیار، انتخاب، خصیصه اختیاری.

optional

اختیاری، انتخابی.

optional feature

خصیصه اختیاری.

optometric

وابسته به میزان دید و عینک سازی.

optometrist

عینک ساز.

optometry

دید سنجی، تعیین میزان دید چشم، عینک سازی، عینک فروشی.

opulence

توانگری، دولتمندی، وفور، سرشار.

opulent

وافر.

opuntia

( گ . ش. ) انجیر هندی.

opus

اثر، کار، نوشته ، قطعه موسیقی.

opuscule

اثر جزئی، چیز بی اهمیت.

opusculum

اثریا نوشته بی اهمیت، اثر ادبی ناچیز.

or

یا.یا، یا اینکه ، یا آنکه ، خواه ، چه .

or gate

دریچه یا.

or operation

عمل یا.

orach

(گ . ش. ) اسفناج دشتی(Atriplex).

oracle

سروش، الهام الهی، وحی، پیشگوئی، دانشمند.

oracular

سروشی، وابسته به غیبگوئی، الهامی، وابسته به وحی.

oral

زبانی، شفاهی، دهانی، از راه دهان .

orange

پرتقال، نارنج، مرکبات، نارنجی، پرتقالی.

orange pekoe

چای زرین اعلی، چای زرین .

orangeade

شربت نارنج، آب پرتقال.

orangery

نارنجستان ، مرکبات.

orangoutang

(orangutan) (ج. ش. ) اورانگوتان ، بوزینه دست دراز، میمون درختی برنئو سوماترا.

orangutan

( orangoutang) (ج. ش. ) اورانگوتان ، بوزینه دست دراز، میمون درختی برنئو سوماترا.

orate

سخنرانی کردن ، نطق کردن ، خواندن .

oration

نطق، سخنرانی، فصاحت و بلاغت، خطابه .

orator

سخن پرداز، سخنران ، ناطق، خطیب، مستدعی.

oratorical

وابسته به سخنرانی.

oratorio

قطعه موسیقی و آواز همراه با گفتار.

oratory

شیوه سخنرانی، فن خطابه ، سخن پردازی.

orb

جسم کروی، گوی، عالم، احاطه کردن ، بدور چیزی گشتن ، بدور مدار معینی گشتن ، کروی شدن .

orbicular

گرد، چرخی، کروی، مدور، کامل.

orbiculate

حلقوی، کروی، چرخی، دایره وار.

orbit

مدار، مسیر دوران ، دور زدن .حدقه ، مدار، فلک ، مسیر، دور، حدود فعالیت، قلمرو، بدور مداری گشتن ، دایره وار حرکت کردن .

orchardist

( orchardman) متصدی باغ میوه ، باغدار.

orchardman

( orchardist) متصدی باغ میوه ، باغدار.

orchestra

ارکست، دسته نوازندگان ، جایگاه ارکست.

orchestrate

هماهنگ و موزون کردن ، ارکست تهیه کردن ، بصورت ارکست درآوردن .

orchid

(گ . ش. ) ثعلب، رنگ ارغوانی روشن .

ordain

ترتیب دادن ، مقدر کردن ، وضع کردن ، امر کردن ، فرمان دادن .

ordeal

امتحان سخت برای اثبات بیگناهای، کار شاق.

order

(.n)راسته ، دسته ، طبقه ، زمره ، صنف، آئین ومراسم، فرقه یاجماعت مذهبی، گروه خاصی، انجمن ، دسته اجتماعی، سامان ، نظم، انتظام، آرایش، رسم، آئین ، مقام، مرتبه ، سبک ، طرز، مرحله ، نوع، دستور، امر، درمان ، امریه ، فرمایش، حواله ، برات(.vi.vt)دستوردادن ، منظ

order code

رمز دستور.

order format

قالب دستور، قالب سفارش.

ordered

فرموده ، منظم، مرتب، دارای نظم و ترتیب.مرتب، سفارش داده شده .

ordered pair

جفت مرتب.

ordering

ترتیب، مرتب سازی، سفارش دهی.

orderly

منظم، مرتب، باانضباط، (نظ. ) گماشته ، مصدر، خدمتکار بیمارستان .

ordinal

ترتیبی، وصفی.ترتیبی، وصفی، عدد وصفی یا ترتیبی.

ordinance

فرمان ، امر، حکم، مشیت، تقدیر، آئین .

ordinary

معمولی، عادی، متداول، پیش پا افتاده .عادی، معمولی.

ordinate

عرض، بعد قائم.

ordination

انتصاب، برگماری، دسته بندی، سنخیت.

ordnance

(نظ. ) توپ، توپخانه ، مهمات، ساز وبرگ .

ordonnance

ترتیب، وضع، حکم، فرمان ، سبک معماری.

ordure

نحاست، براز، زباله .

ore

سنگ معدن ، سنگ دارای فلز.

oregano

(گ . ش. ) پونه کوهی.( origanum) (گ . ش. ) پونه کوهی (Vulgare. O).

oreide

( oroide) مطلا یا زر بدلی.

orestes

کوهستانی، (افسانه یونان ) فرزند آگاممنون .

organ

ارگ ، ارغنون ، عضو، اندام، آلت، وسیله .عضو، آلت، ارگان .

organ grinder

(مو. ) نوازنده سیار ارگ دستی.

organdie

( organdy) پارچه ارگاندی.

organdy

( organdie) پارچه ارگاندی.

organic

عضوی، ساختمانی، موثر درساختمان اندام، اندام دار، اساسی، اصلی، ذاتی، بنیانی، حیوانی، آلی، وابسته به شیمی آلی، وابسته به موجود آلی.

organism

اندامگان ، سازواره ، ترکیب موجود زنده ، سازمان .

organist

نوازنده ارگ .

organizable

قابل تشکیلات دادن ، سر و صورت دادنی.

organization

سازمان ، تشکیلات.سازمان ، سازماندهی.

organization chart

نمودار سازمانی.

organize

سازمان دادن ، متشکل کردن .سازمان دادن ، تشکیلات دادن ، درست کردن ، سرو صورت دادن .

organized

سازمان یافته ، متشکل.

organography

عضو شناسی، اندام شناسی.

organology

اندام شناسی، مبحث ساختمان موجودات آلی.

organon

عضو بدن ، وسیله کسب معرفت، سبک علمی، مجموعه ای از عقایدعلمی و مدون .

organzine

ابریشم تابیده ، قیطان ابریشمی، ابریشم باقی.

orgasm

شور و هیجان ، شور شهوانی، اوج لذت جنسی، حالت انزال در مقاربت.

orgiastic

میگساری، خماری.

orgy

(روم و یونان قدیم) مجالس عیاشی و میگساری بافتخار خدایان ، میگساری عیاشی.

orient

خاور، کشورهای خاوری، درخشندگی بسیار، مشرق زمین ، شرق، بطرف خاور رفتن ، جهت یابی کردن ، بجهت معینی راهنمائی کردن ، میزان کردن .

oriental

شرقی، مشرقی، آسیائی، خاوری.

orientalism

عقاید یا سیاست شرقی.

orientalist

خاور شناس، مستشرق.

orientate

جهت یابی، راهنمائی، توجه بسوی خاور، آشناسازی.

orientation

گرایش، جهت، جهتیابی.آشنائی، راهنمائی، جهت یابی.

oriented

گرویده ، متمایل به ، جهت دار.

orifice

روزنه ، سوراخ.

oriflamme

شعله زرین ، قوت قلب، چیز برجسته ، پرچم، درفش.

origanum

( oregano) (گ . ش. ) پونه کوهی (Vulgare. O).

origin

خاستگاه ، اصل بنیاد، منشا، مبدا، سرچشمه ، علت.مبدا، اصل، سرچشمه .

original

اصلی، بکر، بدیع، منبع، سرچشمه .اصیل، اصلی، اصل، مبتکر، ابتکاری.

original language

زبان اصلی.

original sin

نخستین گناه آدم ابوالبشر.

originality

ابتکار، اصالت.اصالت، ابتکار.

originate

سرچشمه گرفتن ، موجب شدن .سرچشمه گرفتن - ناشی شدن ، آغاز شدن یا کردن .

originator

مبتکر، موسس، بنیانگذار.

oriole

(ج. ش. ) پری شاهرخ طلائی، مرغ انجیر خوار.

orion

(نج. ) منظومه جبار یا النسق، شکارچی ماهر.

orison

نیایش، ستایش، دعا، تضرع.

orkney lslands

جزیره اورکنی درشمال اسکاتلند.

orlop deck

عرشه زیرین کشتی جنگی.

ormolu

مفرغ زرنما، برنزطلائی.

ornament

پیرایه ، زیور، زینت، آراستن ، آرایش، تزئین کردن .

ornamentation

تزئین ، آرایش، پیرایش.

ornary

(onery، =ornery) عادی، معمولی، اذیت کننده ، بدخلق.

ornate

بیش ازحد آراسته ، مزین ، مصنوع، پر آب و تاب.

ornery

(ornary، =onery) عادی، معمولی، اذیت کننده ، بدخلق.

ornithologic

وابسته به پرنده شناسی.

ornithologist

پرنده شناس.

ornithology

مبحث پرنده شناسی.

orogenesis

( orogeny) ایجاد کوه ، تشکیل کوه .

orogeny

( orogenesis) ایجاد کوه ، تشکیل کوه .

orographic

وابسته به کوه شناسی.

orography

مبحث کوه شناسی.

oroide

( oreide) مطلا یا زر بدلی.

orotund

نیرومند، (درمورد صدا) قوی و واضح، پرصدا، بلند صدا، رسا.

orphan

طفل یتیم، بی پدر و مادر، یتیم کردن .

orphanage

پرورشگاه یتیمان ، دارالایتام، یتیم خانه .

orpheus

(افسانه یونان ) ارفیوس موسیقی دادن و شاعر.

orphic

دلکش، دلنواز، مرموز، اسرارآمیز.

orpine

(گ . ش. ) ابرون ریشه دار.

orrery

جهان نما، افلاک نما.

orris

(گ . ش. ) زنبق زرد (florentian Iris).

ort

تکه ، باقیمانده غذا، پس مانده غذا.

orthocephalic

دارای سر نسبتا کوتاه و صورت پهن .

orthochromatic

رنگ طبیعی، شبیه عکس های رنگی طبیعی.

orthodontia

( orthodontics) مبحث اصلاح دندانهای کج و معوج در دندانپزشکی.

orthodontics

(orthodontia) مبحث اصلاح دندانهای کج و معوج در دندانپزشکی.

orthodox

فریور، درست، دارای عقیده درست، مطابق عقاید کلیسای مسیح، مطابق مرسوم، پیرو کلیسای ارتدکس.

orthodoxy

فریوری، راست دینی، ارتدکسی.

orthoepy

فن درست تلفظ کردن .

orthogenesis

اصلاح و پرورش نژاد درطی زمان ، جبر زمان .

orthogonal

متعامد.راست گوشه ، قائم.

orthograde

راه رونده با بدنی راست و عمودی.

orthographic

املائی.

orthography

درست نویسی، املا، املا صحیح.

orthopaedics

( orthopedics)((طب) شکسته بندی، اصلاح و ترمیم عیوب استخوانی، استخوانپزشکی.

orthopedic

وابسته به استخوانپزشکی.

orthopedics

( orthopaedics) (طب) شکسته بندی، اصلاح و ترمیم عیوب استخوانی، استخوانپزشکی.

orthopedist

استخوانپزشک .

orthopsychiatry

تداوی روحی اختلالات فکری و روحی اطفال.

orthotropic

دارای محور اصلی عمودی.

orthotropous

(گ . ش. ) دارای تخمک راست، راست آسه .

ortolan

(ج. ش. ) توکا، پرگیری.

oryx

(ج. ش. ) غزال بزرگ آفریقا(Gemsbok).

os

دهان ، روزنه .

oscar

جایزه اسکار.

oscillate

نوسان کردن ، تاب خوردن ، از این سو به آن سو افتادن ، مردد بودن .

oscillating sort

جور کردن نوسانی.

oscillation

نوسان .نوسان .

oscillator

نوسانگر، نوسانساز.دستگاه تولید برق نوسانی در رادیو، ارتعاش سنج، نوسان کننده .

oscillogram

( oscillograph) نوسان سنج، نوسان نگار.

oscillograph

( oscillogram) نوسان سنج، نوسان نگار.نوسان نگار.

oscilloscope

نوسان نما، اسیلوسکوپ.نوسان سنج، نوسان بین ، نوسان نما.

osculate

بوسیدن ، تماس نزدیک حاصل کردن ، برخورد کردن ، صفات مشترک داشتن .

osculation

بوسه ، برخورد، تماس، اشتراک صفات.

osculatory

وابسته به بوسه یا تماس.

osier

(گ . ش. ) بید سبدی، بید مخصوص سبد بافی.

osiris

(مصرقدیم)ازیریس.

osmatic

(ج. ش. ) دارای اعضا بویائی، وابسته به بویائی.

osmium

(ش. ) عنصر فلزی سخت و آبی مایل بسفید.

osmose

تراوش کردن ، نفوذ کردن در، بوسیله تراوش تجزیه کردن ، بوسیله نفوذ تجزیه کردن .

osmosis

نفوذ یک حل کننده (مثل آب) ازیک پرده ، خاصیت نفوذ و حلول، نفوذ، راند.

osprey

(ج. ش. ) همای استخوان خوار، عقاب دریائی.

osseous

استخوانی.

osset

آریائی نژادان قفقاز مرکزی.

ossetian

(ossetic) وابسته به اوست های قفقاز.

ossetic

(ossetian) وابسته به اوست های قفقاز.

ossicle

استخوان چه .

ossification

تشکیل استخوان ، مرحله تشکیل استخوان .

ossify

استخوانی شدن ، استخوانی کردن ، سخت کردن .

ossuary

ظرف مخصوص نگاهداری استخوان های مرده ، محل امانت گذاری استخوان مرده .

osteal

شبیه استخوان ، مربوط باستخوان ، دارای صدای استخوان .

osteitis

(طب) ورم استخوان ، آماس استخوان .

ostelolgy

علم استخوان شناسی.

ostensible

نمایان ، ظاهر، قابل نمایش، صوری.

ostensive

متظاهر، تظاهر آمیز.

ostentation

خود نمائی، خود فروشی، تظاهر، نمایش.

ostentatious

متظاهر، خودنما، خودفروش.

osteocranium

(تش. ) قسمت استخوانی جمجمه .

osteoid

استخوان وار، استخوان مانند، استخوانی.

osteologic

وابسته به استخوان شناسی.

osteologist

استخوان شناس.

osteomyelitis

(طب) کورک استخوانی، التهاب موضعی و مخرب استخوان .

osteopath

متخصص بیماریهای استخوان ، استخوانپزشک .

osteopathy

درمان بوسیله مالش استخوان و مفاصل، انواع امراض استخوانی.

osteoplastic

(طب) وابسته به روش جراحی ترمیمی استخوان .

osteotomy

(جراحی) برش استخوان و جدا کردن و خارج کردن قسمتی از استخوان .

ostiary

دربان کلیسا، دهانه رودخانه .

ostiole

سوراخ یا دهانه کوچک .

ostium

(ج. ش. ) روزنه ، مدخل، دهانه .

ostler

میرآخور، مهتر اصطبل.

ostracism

نفی بلد، محرومیت از حقوق اجتماعی و وجهه ملی، طرد.

ostracize

با آرائ عمومی تبعید کردن ، از حقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن ، از وجهه عمومیانداختن .

ostrich

(ج. ش. ) شتر مرغ.

otchard

باغ میوه .

other

دیگر، غیر، نوع دیگر، متفاوت، دیگری.

otherguess

نوع دیگر، جور دیگر، بروش دیگر.

otherwhere

جای دیگر، در مکان دیگر.

otherwise

طور دیگر، وگرنه ، والا، درغیراینصورت.

otherworld

دنیای دیگر، عالم ثانی، عالم باقی.

otherworldly

متوجه دنیای دیگر، آخرتی.

otic

سمعی، وابسته بشنوائی، گوشی.

otiose

بی حرکت، بی مصرف، مهمل، بی نفع، بی سود.

otiosity

مهملی، بیحرکتی.

otitis

(طب) آماس گوش، گوش درد.

otocyst

(ج. ش. ) عضو حساس شنوائی بی مهرگان .

otolaryngology

(طب) رشته بیماریهای گوش و گلو و بینی.

otolith

(ج. ش. ) سنگ گوش.

ottava

(مو. ) هشت اکتاوی.

ottava rima

شعر یا قطعه هشت بندی (Abababcc).

ottawa

شهراتاوا پایتخت کانادا، دولت کانادا.

otter

(ج. ش. ) سمور دریائی، جانور ماهیخوار.

ottoman

کشور عثمانی، عثمانی.

oubliette

سیاه چال، حبس تاریک .

ouch

(.vt and .n) سنجاق، جواهر، سنجاق قفلی، با گوهر آراستن ، مزین ساختن ، (. interj) آخ، واخ(علامت تعجب و درد).

ought

باید، بایست، بایستی، باید و شاید.

ought not

( t'oughtn) نبایستی، شایسته نیست، نباید.

oughtn't

(not =ought) نبایستی، شایسته نیست، نباید.

ounce

اونس، مقیاس وزنی برابر / گرم، چیز اندک .

our

مال ما، مال خودمان ، برای ما، مان ، متعلق بما، موجود درما، متکی یا مربوط بما.

ours

(ضمیراول شخص جمع) مال ما، مال خودمان .

ourselves

مال ما، خودمان .

oust

برکنار کردن ، دورکردن ، اخراج کردن .

ouster

اخراج، بیبهره سازی، محروم سازی، خلعید.

out

خارج، بیرون از، خارج از، افشا شده ، آشکار، خارج، بیرون ، خارج از حدود، حذف شده ، راه حل، اخراج کردن ، اخراج شدن ، قطع کردن ، کشتن ، خاموش کردن ، رفتن ، ظاهر شدن ، فاش شدن ، بیرونی.

out and out

درست، تمام، انجام شده ، کامل سرتاسر.

out and outer

(=extremist) افراطی.

out of

خارج از، بیرون از، در خارج، بواسطه .

out of date

از مد افتاده ، منسوخه ، قدیمی.

out of door

(doors of out) خارج از منزل، فضای آزاد، در هوای آزاد.

out of doors

(door of out) خارج از منزل، فضای آزاد، در هوای آزاد.

out of the way

دور، دور دست، غیرقابل دسترس، دنج.

outage

قطع، قطع برق.سوراخ، راه خروج، زمان قطع برق، مدت.

outback

جای دور افتاده .

outbalance

سنگین تر بودن از، پیشی جستن .

outbid

(درمناقصه و مزایده ) بیشتر پیشنهاد دادن از، روی دست کسی رفتن ، بیشتر توپ زدن از.

outboard

موتور بیرون از کشتی، قایق.

outboard motor

موتور کوچک قایق.

outbound

رهسپار دریا، عازم ناحیه دور دست.

outbrave

شجاعت بیشتری ازدیگران نشان دادن ، در شجاعت سرآمد شدن .

outbreak

وقوع، بروز، درگیر، ظهور، شیوع، طغیان .

outbreed

جفت گیری کردن انواع مختلف جانوران .

outbuilding

ساختمان دور افتاده و دور از ساختمان اصلی.

outburst

طغیان ، ظهور، فوران ، انفجار، غضب.

outbye

(outby) (اسکاتلند) خارجاز، دور از، درفاصله ای دور.

outcast

مطرود، رانده ، دربدر، منفور.

outcaste

(هندوستان ) شخص خارج از مذهب، مطرود.

outclass

دارای مقام بلندتری بودن از، از حیث مرتبه و طبقه برتری داشتن بر، برتری داشتن بر.

outcome

برآمد، پی آمد، حاصل، نتیجه .

outcrop

سر بیرون کردن ، رخ دادن ، نمودارشدن ، برون زد.

outcross

آمیزش کردن دو جنس مختلف با هم.

outcrossing

پیوند دو نژاد.

outcry

فریاد، داد، غریو، حراج، مزایده ، بیداد.

outcurve

انحنا یا خمیدگی بطرف خارج.

outdated

قدیمی، منسوخ.

outdistance

خیلی جلوتر از دیگری افتادن (درمسابقه )، سبقت گرفتن بر.

outdo

بهتر از دیگری انجام دادن ، شکست دادن .

outdoor

بیرون ، بیرونی، صحرائی، در هوای آزاد.

outdoors

خارج از منزل، درهوای آزاد، بیرون .

outer

بیرونی.

outer space

فضای خارج از هوا یا جو زمین .

outermost

از اقصی نقطه ، از دورترین نقطه خارج.

outface

کسی را از رو بدر کردن ، پر روئی کردن .

outfall

ریزشگاه ، دهانه ، محل تلاقی دوآبریز.

outfield

مزرعه دور افتاده ، بیرون از محیط، قسمت خارجی میدان .

outfight

پیروز شدن ، از میدان در کردن .

outfit

تجهیز، ساز وبرگ ، همسفر، گروه ، بنه سفر، توشه ، لوازم فنی، سازو برگ آماده کردن ، تجهیز کردن .

outfitter

ساز وبرگ فروش.

outflank

ازجناح خارجی بدشمن حمله کردن .

outflow

بیرون ریزی، طغیان ، ریزش، جریان ، به بیرون جاری شدن .

outfoot

در سرعت سبقت گرفتن بر، جلو افتادن از.

outfox

در حقه بازی وپشت هماندازی جلوتربودن از، زرنگ تر بودن ، کلاه سرکسی گذاشتن .

outgo

خروج، مخرج، هزینه ، عزیمت، جلو زدن .

outgrow

بزرگ تر شدن از، زودتر روئیدن از.

outgrwth

فرع، نتیجه ، حاصل، برآمدگی، گوشت زیادی.

outguess

در حدس و گمان برتری داشتن بر، سبقت جستن .

outhouse

منزل یا حیاط پهلوئی یا دور افتاده .

outing

گردش بیرون شهر، تفرج، وابسته به گردش یا سفر کوتاه .

outland

زمین های خارج از محوطه ملک ، دور افتاده .

outlandish

بیگانه وار، عجیب و غریب.

outlast

بیشتر طول کشیدن از، بیشتر زنده بودن از.

outlaw

یاغی، متمرد، قانون شکن ، چموش، یاغی شمردن ، غیرقانونی اعلام کردن ، ممنوع ساختن .

outlay

مبلغ سرمایه گذاری شده ، خرج، بیرون گستردن ، خرج کردن ، هزینه ، پرداخت.

outlet

دررو، فروشگاه ، پریز.روزنه ، مجرای خروج، بازار فروش، مخرج.

outline

طرح کلی، رئوس مطالب.زمینه ، شکل اجمالی، طرح، پیرامون ، خلاصه ، رئوس مطالب، طرح ریزی کردن ، مختصر یا خلاصه چیزی را تهیه کردن .

outlive

بیشتر دوام آوردن ، بیشتر زنده بودن از، بیشترعمر کردن از.

outlook

چشم انداز، دور نما، منظره ، چشم داشت، نظریه .

outlying

دور افتاده ، دور از مرکز.

outmaneuver

درمانور جلو افتادن ، سبقت گرفتن بر.

outmatch

پیش افتادن از، عقب گذاشتن ، قدم فراتر نهادن از.

outmode

منسوخ شدن ، از مد افتادن ، غیر مرسوم.

outmost

اقصی نقطه ، دور.

outnumber

از حیث شماره بیشتر بودن ، افزون بودن بر، با تعداد زیادتر تفوق یافتن بر.

outpatient

بیمار سرپائی بیمارستان .

outplay

در بازی پیش افتادن بر، در مسابقه جلو افتادن از.

outpoint

(درمسابقه ) سبقت گرفتن ، پوان یا نمره بیشتر آوردن از.

outpost

پاسگاه دور افتاده ، پایگاه مرزی.

outpour

بیرون ریختن ، بیرون روان شدن ، بیرون ریزش.

outpouring

بیرون ریزش، بیرون ریز.

output data

داده های خروجی.

output

خروجی، برونداد، محصول.تولید، بازده .

output area

ناحیه ، خروجی.

output buffer

میانگیر خروجی.

output channel

مجرای خروجی.

output device

دستگاه خروجی.

output equipment

تجهیزات خروجی.

output listing

سیاهه خروجی.

output process

فرایند خروجی.

output routine

روال خروجی.

output state

حالت خروجی.

output stream

مسیل خروجی.

output unite

واحد خروجی.

outrage

تخطی، غضب، هتک حرمت، از جا در رفتن ، سخت عصبانی شدن ، بی حرمت ساختن ، بی عدالتی کردن .

outrageous

ظالمانه ، عصبانی کننده ، بیداد گرانه .

outrance

انتها، نهایت.

outrange

دور رس بودن ، خارجازتیر رس بودن .

outrank

برتر بودن ، رتبه بالاترداشتن .

outre

خارج از حدود معمولی، خل.

outreach

فرارسیدن از، توسعه یافتن ، توسعه ، برتری یافتن .

outride

در سواری پیش افتادن از، در برابر طوفان ایستادگی کردن ، در مسابقه چیره شدن .

outrider

پیشرو.

outrigger

پایه ، پاروگیر، بست، تیر دگل قایق، دم طیاره .

outright

یک جا، جمله ، آشکارا، کاملا، بیدرنگ .

outrun

پیش افتادن ، در دویدن جلو افتادن ، پیشی جستن بر.

outsell

بیشتر یا بهتر فروختن از، بهتر فروش رفتن .

outset

آغاز، ابتدا.

outshine

بیشتر درخشیدن ، تحتالشعاع قرار دادن ، پیشی گرفتن از.

outside

بیرون ، برون ، ظاهر، محیط، دست بالا، برونی.

outsider

خارجی، بیگانه .

outsize

اندازه غیرمعمولی، اندازه متفاوت با عادی.

outskirt

دور از مرکز، حاشیه ، مرز، حوالی، حومه .

outsmart

پیشدستی کردن ، زرنگی بیشتری بکار بردن .

outspoken

پرحرف، رک و راست، رک .

outspread

گسترش یافتن ، توسعه ، بسط، پراکنده .

outstand

بیشتر تحمل کردن ، برجستگی داشتن ، بیشتر ایستادن ، عازم دریا شدن .

outstanding

برجسته ، قلنبه ، واریز نشده .

outstation

ایستگاه خارج از شهر، ایستگاههای حومه .

outstay

بیش از حد لزوم ماندن ، اقامت طولانی کردن .

outstretch

استراحت کردن ، توسعه دادن ، بسط.

outstrip

پیش افتادن از، عقب گذاشتن ، پیشی جستن از.

outturn

مقدار، محصول کشاورزی یا صنعتی، فرآورد.

outward

(outwards) بطرف خارج، بیرونی، ظاهری.

outwards

(outward) بطرف خارج، بیرونی، ظاهری.

outwear

فرسوده شدن ، کهنه شدن ، گذراندن ، بیشتر دوام کردن .

outweigh

سنگین تر بودن از، مهمتربودن از.

outwit

زرنگ تر بودن از، گول زدن .

outwork

بیشتر کار کردن از، بانجام رساندن ، سنگر خارجی.

ouyby

( outbye) (اسکاتلند) خارجاز، دور از، درفاصله ای دور.

oval

تخم مرغی، بادامی، بیضی، تخم مرغی شکل.

ovarial

(ovarian) (تش. ) مربوط به تخمدان ، تخمدانی.

ovarian

(ovarial) (تش. ) مربوط به تخمدان ، تخمدانی.

ovaritis

(طب) التهاب تخمدان .

ovary

تخمدان .

ovate

تخم مرغی، بیضی.

ovation

ستایش و استقبال، شادی و سرور عمومی، تحسین حضار.

oven

تنور، اجاق، کوره .

over

بالای، روی، بالای سر، بر فراز، آن طرف، درسرتاسر، دربالا، بسوی دیگر، متجاوز از، بالائی، روئی، بیرونی، شفا یافتن ، پایان یافتن ، به انتها رسیدن ، پیشوندی بمعنی زیادو زیاده و بیش.

over against

برضد، برعلیه .

over the counter

خارج از بورس فروخته شده .

over write

جای نوشت، جای نوشتن .

overabundant

بسیارفراوان .

overact

در ایفای نقش خود افراط کردن .

overactive

فوق العاده فعال.

overall

بالاپوش، لباس کار، رویهمرفته ، شامل همه چیز، همه جا، سرتاسر.

overall cost

هزینه کل.

overarm

بالا آوردن بازو تا بالای شانه (دربازی کریکت).

overawe

بیش از حد ترساندن ، خیلی وحشت زده کردن .

overbalance

سنگین تر بودن از، چربیدن بر، چیز نامساوی.

overbear

بزمین زدن ، مغلوب کردن ، زیاد میوه دادن .

overbearing

مغرور، از خود راضی، منکوب گر، طاقت فرسا، غالب، قاطع.

overbid

پیشنهاد زیادتر، زیادتر پیشنهاد کردن ( درمناقصه و مزایده ).

overblown

پر از شکوفه ، رانده شده در اثرباد.

overboard

بدریا، در دریا، از کشتی بدریا، روی کشتی.

overburden

بیش از حد بار کردن ، گران بار شدن ، بارگران .

overbuy

در خرید افراط کردن .

overcapitalize

(سرمایه شرکتی را) بیش از اندازه واقعی برآورد کردن .

overcast

تیره کردن ، سایه افکندن ابر، ابر دار کردن ، پوشاندن ، سایه انداختن ، ابری، تیره ، پوشیده .

overcautious

بیش از اندازه محتاط، وسواسی.

overcharge

زیاد حساب کردن ، در قیمت اجحاف کردن ، قیمت اضافی، غلو کردن ، بیش از ظرفیت پرکردن .

overcloud

ابری یا تیره شدن ، با ابر پوشاندن ، تیره کردن ، افسرده کردن .

overcoat

پالتو.

overcome

چیره شدن ، پیروز شدن بر، مغلوب ساختن ، غلبه یافتن .

overcompensation

جبران بیش از حد لزوم.

overconfidence

اطمینان بیش از حد.

overcrowd

انبوه شدن ، بسیار شلوغ کردن ، ازدحام کردن .

overdevelop

توسعه و عمران زیاد یافتن ، (درعکاسی) بیش از حد نور دیدن ، نور زیاد دیدن .

overdo

بیش از حد انجام دادن ، بحد افراط رساندن .

overdose

داروی بیش از حد لزوم، دوای زیاد خوردن .

overdraft

( =overdraw) بیش از اعتبار حواله کردن ، بیش از اعتبار برات کردن ، چک بی محل.

overdraw

بیش از اعتبار حواله یا چک دادن .بیش از اعتبار کشیدن .

overdress

رولباسی، پیراهن رو، بیش از حد لباس فاخرپوشیدن .

overdue

دیر آمده ، موعد رسیده ، سر رسیده .

overeat

پرخوردن .

overemphasis

تاکید بیش از حد.

overemphasize

بیش از حد تاکید کردن .

overestimate

زیاد برآورد کردن ، غلو کردن ، دست بالا گرفتن .

overexpose

بیش از اندازه لازم در معرض نورو غیره قرار دادن ، زیاد نور دادن (به عکس و غیره ).

overflight

عبور با هواپیما از فراز منطقه ای.

overflow

سرشار شدن یا کردن لبریز شدن ، طغیان کردن ، طغیان ، سیل، اضافی.سرریز.

overflow area

ناحیه سرریز.

overflow check

بررسی سرریزی.

overflow indicator

سرریز نما.

overfly

از روی (چیزی) عبور کردن .

overglaze

لعابی، لعاب ثانوی، روی چیزی را لعاب دادن ، با لعاب پوشاندن .

overgrow

بیش از حد روئیدن ، روی چیزی را پوشانیدن .

overhand

دست ببالا، از پائین ببالا، بازی با دست بطرف بالا، رویهم، برعکس، یکطرفه ، ترکی دوزی.

overhang

برآمدگی، تاق نما، آویزان بودن ، تهدید کردن ، مشرف بودن .

overhaul

(برای تعمیر) پیاده کردن ، پیاده کردن و دوباره سوار کردن ، سراسر بازدید کردن ، پیاده سوار کردن و بازدید موتور.

overhead

بالاسری، هوایی.بالا، دربالای سر، مخارج کلی، سرجمع.

overhear

از فاصله دور شنیدن ، استراق سمع کردن .

overheat

زیاد گرم کردن ، دو آتشه کردن ، برافروختن .

overindulge

زیاد آزاد گذاردن ، افراط ورزیدن .

overindulgence

آزادی بیش از حد دادن ، افراط.

overjoy

بیش از حد لذت بردن ، محظوظ کردن .

overland

از راه خشکی، در روی زمین ، از راه زمینی.

overlap

رویهم افتادن (دولبه چیزی)، اصطکاک داشتن .رویهم افت، روی هم افتادن ، اشتراک داشتن .

overlapping

رویهم افتاده ، دارای اشتراک .

overlay

پوشش، اندود، پوشیدن ، زیاد بار کردن ، رویهم قراردادن ، (اسکاتلند) کراوات.جای گذاشت، جای گذاشتن .

overleap

جستن از، جستن از روی، نادیده گذشتن از.

overload

زیاد پر کردن (تفنگ و غیره ) گرانبار کردن ، زیاد بار کردن ، اضافه بار.زیادی بار کردن ، بار اضافی.

overlook

مسلط یا مشرف بودن بر، چشم پوشی کردن ، چشم انداز.

overlord

خداوندگار، ارباب، سرور، مافوق.

overmaster

برتری یافتن بر، مهارت کامل پیدا کردن در.

overmatch

تفوق یافتن .

overmuch

زیاد، زیاده از حد، بحد افراط، بمقدار زیاد.

overnight

در مدت شب، در مدت یک شب، شبانه .

overpass

گذشتن از، تجاوز کردن از، پل هوائی.

overplus

اضافه ، زائد، بیش از احتیاج.

overpower

استیلا یافتن بر، فتح و غلبه کردن .

overpraise

بیش از حد تشویق و تحسین کردن .

overprice

بیش از حد قیمت گذاردن .

overprint

روی همچاپ کردن .

overprinting

چاپ روی هم.

overproduce

بیش ازظرفیت یا نیاز تولید کردن .

overproduction

تولید اضافی یا بیش از حد، بس فرآوری.

overpunch

روی هم منگنه کردن .

overrate

زیاد برآورد کردن ، زیاد اهمیت دادن به .

overreach

پا از حد خود فراتر نهادن ، بیش از حد گستردن .

overrefinement

تصفیه بسیار، تهذیب بسیار، آراستگی فراوان .

override

سواره گذشتن از، پایمال کردن ، باطل ساختن ، برتری جستن بر، برتر یا مهمتر بودن .لغو کردن ، باطل کردن .

overriding

برجسته ، مهم، برتر.

overripe

بسیار رسیده ، ترشیده .

overrule

رد کردن ، کنار گذاشتن ، مسلط شدن بر.

overrun

تاخت و تاز کردن ، تاراج کردن ، سرتاسر محلی را فراگرفتن ، تجاوز، تجاسر، آب لبریز شده .

oversea

آنطرف دریا(ها)، متعلق بماورائ دریاها، (مج. ) بیگانه ، خارجی.

oversee

سرکشی کردن به ، مباشرت کردن بر، سرپرستی کردن .

overseer

سرکار، مباشر، ناظر، سرپرست.

overset

واژگون ساختن ، برهم زدن ، سرنگون کردن ، زینت دادن ، زیاد بار کردن ، شلوغ کردن ، واژگونی.

oversexed

دارای تمایلات جنسی زیاد، شهوتران ، شهوتی.

overshadow

تاریک کردن ، مسلط شدن بر، تحت الشعاع قرار دادن ، سایه افکندن بر.

overshoe

روکفشی، گالش.

overshoot

بالاتر زدن ، خطا کردن ، پرت شدن ، از حد خارج شدن .اضافه جهیدن ، اضافه جهش.

oversight

اشتباه نظری، سهو، از نظر افتادگی.

oversimplify

زیاد ساده کردن ، خیلی سهل گرفتن .

oversize

بزرگتر از اندازه ، برزگ اندازه .

overskirt

رو دامنی، دامن رو.

oversleep

خواب ماندن ، دیر از خواب بلند شدن ، بیش از حد معمول خوابیدن .

oversoul

حقیقت مطلق، روحالارواح.

overspend

زیاد خرج یا مصرف کردن ، افراط کردن .

overspread

روی چیزی گستردن ، پهن شدن ، بسط یافتن .

overstate

گزافه گوئی کردن ، اغراق گفتن در، اغراق آمیز کردن ، غلو کردن .

overstatement

گزافه گوئی، غلو، اغراق.

overstay

بیش از حد معین توقف کردن ، زیاد ماندن .

overstep

قدمفرانهادن ، تجاوز کردن ، از حد خود تجاوز کردن .

overstock

زیاد پر کردن ، بیش از حد اندوختن ، زیاد ذخیره کردن ، موجودی بیش از حدلزوم داشتن .

overstrung

زیاد کوک شده ، خیلی حساس.

overstuff

با اشیا زیاد انباشتن ، بیش از حد لزومانباشتن .

oversubtle

بیش از حد ملاحظه کار، بیش از حد ناقلا.

overt

فاش، آشکار، معلوم، واضح، نپوشیده ، عمومی.

overtake

رسیدن به ، سبقت گرفتن بر، رد شدن از.

overtax

مالیات سنگین بستن بر، بار سنگین نهادن بر.

overthrow

بر انداختن ، بهم زدن ، سرنگون کردن ، منقرض کردن ، مضمحل کردن ، موقوف کردن ، انقراض.

overtime

بیش از وقت معین ، بطور اضافه ، اضافه کار.

overtone

صدای فرعی، قوی، شدیدالحن ، مفهوم فرعی.

overtop

برتی جستن بر، فائق آمدن بر، بلندتربودن .

overture

سوراخ، شکاف، آغاز عمل، پیش در آمد، افشا، کشف، مطرح کردن ، باپیش در آمدآغاز کردن .

overturn

واژگونی، واژگون کردن ، برانداختن ، مضمحل کردن ، چپه کردن یا شدن .

overuse

استعمال مفرط.

overwear

(دراثرزیاد پوشیدن ) پاره و مندرس کردن .

overweary

زیاده خسته کردن ، خسته شدن ، واماندن ، بسیار خسته .

overweening

بسیار مغرور.

overweigh

گرانبارکردن ، ظلمکردن ، سنگین تر بودن از.

overweight

چاق، سنگینی زیاد، وزن زیادی، سنگینی کردن ، چاقی.

overwhelm

سراسر پوشاندن ، غوطه ور ساختن ، پایمال کردن ، مضمحل کردن ، مستغرق دراندیشه شدن ، دستپاچه کردن ، درهم شکستن .

overwrite

جای نوشت، جای نوشتن .روی چیزی نوشتن ، بالای محلی نوشتن ، دومرتبه نوشتن ، باپرداخت موافقت کردن ، زیاد نوشتن .

overwrought

پر کار، کار برده ، تهیه شده از روی مهارت، عصبی.

ovicidal

کشنده تخم.

oviduct

(ج. ش. - تش. ) لوله رحمی، لوله فالوپ، مجرای عبورتخم، تخمراهه .

ovine

گوسفندی، شبیه گوسفند.

oviparous

(ج. ش. ) تخم گذار.

oviposit

تخمگذاشتن ، تخم ریختن (درحشرات).

ovipositor

(ج. ش. ) تخم ریز.

ovoid

(ovoidal) جسمتخم مرغی، تخم مرغی شکل.

ovoidal

(ovoid) جسمتخم مرغی، تخم مرغی شکل.

ovservation

مراقبت، رعایت، مراعات، قوه مشاهده ، مطالعات، مشاهده ، رصد کردن .

ovular

وابسته به تخمک ، تخمی.

ovulate

تخمک دادن ، تخمک گذاردن ، تولید اوول کردن .

ovule

تخمک ، تخمچه ، اوول.

ovum

یاخته ماده ، سلول نطفه ماده ، تخمک .

owe

بدهکاربودن ، مدیون بودن ، مرهون بودن ، دارا بودن .

owing to

بعلت، زیرا.

owl

(ج. ش. ) جغد، بوف.

owlet

(ج. ش. ) جوجه جغد، بوفچه .

owlish

جغد مانند، جغدی.

own

داشتن ، دارا بودن ، مال خود دانستن ، اقرار کردن ، تن در دادن ، خود، خودم، شخصی، مال خودم.

owner

مالک ، دارنده .

ownership

مالکیت، دارندگی.

ox

گاو نر.

oxalis

(گ . ش. ) ترشک .

oxeye

چشم گاوی، چشم بزرگ .

oxford

اکسفورد.

oxhide

پوست گاو.

oxidation

عمل ترکیب اکسیژن با جسم دیگری.

oxide

(oxyde) (ش. ) اکسید.

oxide coating

روکش اکسیدی.

oxide isolation

جداسازی اکسیدی.

oxidize

با اکسیژن ترکیب کردن ، زنگ زدن .

oxlip

(گ . ش. ) پامچال بلند (elatior Primula).

oxonian

وابسته به دانشگاه اکسفورد.

oxter

بغل، زیر بغل گرفتن .

oxtongue

(گ . ش. ) گل گاو زبان ، خانواده گل گاو زبان .

oxus

سیحون ، آمودریا.

oxyde

(oxide) (ش. ) اکسید.

oxygen

(ش. ) اکسیژن ، اکسیژن دار.

oxygen tent

(طب) چادراکسیژن مخصوص معالجه سرما خوردگی و امثال آن .

oxygenate

اکسیژن زدن ، اکسیژن آمیختن .

oxymoron

استعمال کلمات مرکب ضد ونقیض، استعمال کلمات مرکب متضاد (مثل kindness Cruel).

oxyphil

(oxyphile) (=acidophilic) اسید دوست، اسید گرای.

oxyphile

(oxyphil) (=acidophilic) اسید دوست، اسید گرای.

oyez

(حق. ) گوش کنید، اعلام سکوت و شروع دادرسی در دادگاه .

oyster

(ج. ش. ) صدف خوراکی.

ozone

(ش. ) ازن ، نوعی اکسیژن آبی کمرنگ گازی و تغییر گرای.